دانلود و خرید کتاب خانواده مکلی ریحانه درفشی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب خانواده مکلی

کتاب خانواده مکلی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب خانواده مکلی

کتاب خانواده مکلی نوشتهٔ ریحانه درفشی در انتشارات متخصصان به چاپ رسیده است. 

درباره کتاب خانواده مکلی

توصیف خانوادهٔ مکلی از زبان الکس، به این شرح است:

اسم من الکس و بیست‌ودو سالم است. من نوازنده پیانو هستم و در حال حاضر در دانشکده موسیقی تحصیل می‌کنم.

یک خواهر و یک برادر کوچک‌تر از خودم دارم که به همراه پدر و مادرم در کالیفرنیا زندگی می‌کنیم.

اسم خواهرم آلیس و اسم برادرم آلن هست که البته ما به خواسته‌ٔ خودش فرانسیس صدایش می‌کنیم. او معتقد است که خواهر و برادرها نباید فقط به این دلیل که هم‌خون هستند، اسم شبیه به هم داشته باشند که البته به نظر من تشابه اسمی بعضی از خواهر و برادرها به‌خاطر هم‌خون بودن آن‌ها نیست، بگذریم. آلیس هفده سال دارد و فرانسیس نوزده سالش است؛ آن دو خیلی شبیه به هم هستند، با اینکه دو سال اختلاف سنی دارند اما اگر من یک غریبه بودم می‌گفتم آن دو حتماً دوقلو هستند؛ (البته الآن هم می‌گویم)!

فرانسیس علاقه‌ای به تحصیل نداشت به همین دلیل اقدامی برای رفتن به دانشگاه نکرد. (می‌توانم بگویم این تنها فرق بین آلیس و فرانسیس است زیرا آلیس درس خواندن را دوست دارد.) آلیس دختری مهربان و خوش‌ ذوق است و همه عاشقانه او را دوست دارند. از خواهر و برادرم که بگذریم، پدر و مادرم هر دو کار می‌کنند؛ مادرم یک خیاط خبره است به‌قدری که از تمام نقاط کالیفرنیا سفارش می‌گیرد، پدرم نیز مدیرعامل یک شرکت تجاری است که اغلب اوقات در خانه نیست. بله ما ثروتمند هستیم. یک خانه بزرگ داریم که دارای دوطبقه است؛ در طبقه اول آشپزخانه و سالن پذیرایی به همراه دو حمام و دو سرویس بهداشتی و دو اتاق مخصوص برای سایر اعضایی که در خانه کنار ما زندگی می‌کنند، وجود دارد و در طبقه‌ی دوم هفت اتاق و در هر اتاق یک حمام و یک سرویس بهداشتی واقع است، بماند که جزئیات خانه چگونه است، تصورش هم زیباست!

از داخل خانه که بیرون بیاییم یک باغ بزرگ هست با یک باغبان پیر و البته خیلی خیلی دوست‌داشتنی به نام زک که ما عمو زک صدایش می‌کنیم. او واقعاً فوق‌العاده است! این را می‌گویم چون خیلی پرتلاش و خستگی‌ناپذیر است و بیشتر به این دلیل عمو زک را دوست دارم که همیشه با من مثل پسر نداشته‌اش صحبت می‌کند و نصیحت‌های پدرانه‌اش خیلی خوب بر دلم می‌نشیند. او همسر و دختر بیست‌ودو ساله‌اش را چند سال پیش در یک تصادف از دست داد و از آن پس به‌عنوان باغبان پیش ما زندگی می‌کند، یکی از آن دو اتاق طبقه‌ی اول خانه،

برای عمو زک عزیز است. باید بگویم که من بیشتر عمو ز‌ک را پدر خود میدانم تا آقای فِرِد مَکِلی. پدرم را می‌گویم، من زیاد رابطه‌ی خوبی با پدرم ندارم و همین موضوع باعث بیماری قلبی مادرم شده است؛ این یک رابطه‌ی عادی نیست، من و پدرم زیاد با هم بحثمان می‌شد و یک‌بار هم که من را از خانه بیرون انداخت و گفت که فرزند او نیستم! خلاصه بگذریم، اصلاً دلم نمی‌خواهد حتی به آن فکر کنم.

اهمیت این درگیری‌های من با پدرم وقتی زیاد شد که کار مادرم به بیمارستان کشید و از آن روز به بعد که تقریباً ۱ سال می‌شود، دیگر بحثی در این خانه نشد. آلیس اسمش را گذاشته است سکوت قبل از طوفان، هه.

اینجا خانه بزرگی است و گرمی آن به‌خاطر وجود اعضای آن است و باید به‌خاطر وجود آن‌ها شکرگزار باشم زیرا تصور زندگی کردن در این خانه بدون آن‌ها برای من غیرممکن است! بگذارید راجع به ثروتی که در حال حاضر داریم برایتان بگویم.

مادرم چند باری در مورد آن صحبت کرده بود. مادر می‌گفت: «او و پدرم وقتی با هم ازدواج کردند، خیلی دچار فقر بودند و به‌خاطر غرورشان حاضر به گرفتن کمک از کسی نشده بودند، مادرم با خیاطی و پدرم با کار کردن به‌عنوان بارکش برای خانه‌های مردم پول به دست می‌آوردند و به زندگی ادامه می‌دادند تا اینکه من به دنیا آمدم و همه‌چیز عوض شد.» مادرم همیشه به اینجای داستان که می‌رسید چهره‌اش درهم می‌رفت و ابراز ناراحتی می‌کرد و ادامه می‌داد: «نمی‌دانم چطوری و از کجا اما ناگهانی پدرتان ثروت هنگفتی به دست آورد!» مادرم هر وقت از پدرم راجع به این موضوع و این پول باد آورده سؤال می‌کرد، تنها پاسخی که پدرم می‌داد این بود که: «این پول حاصل زحمات و رنج‌هایی که کشیدیم، است.» با اینکه خیلی عجیب و غیرمعقول است اما از وقتی پدرم در یک شرکت استخدام شد و در کمال تعجب حالا خودش مدیرعامل آن است! دیگر حرفی راجع به آن پول نشد.

کتاب خانواده مکلی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به علاقه‌مندان به رمان‌های ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب خانواده مکلی

پس از ورودم به خانه فوراً به سمت سالن پذیرایی رفتم و روی یک مبل نشستم، چشمانم را باز و بسته کردم که فرانسیس را دیدم، او گفت: (من موندم تو واقعاً چی داری به عمو زک بگی که هر وقت می‌بینیش محاله همون موقع نری و باهاش تا یک ساعت حرف نزنی!)

(خب بهتره در جوابت بگم که اون برام مثل پدرم می‌مونه

می‌فهمی چی میگم فرانسیس؟!)

نفسی بیرون داد و گفت: (اره داداش می‌فهمم، اما کاش تو و پدر یک بار برای همیشه مشکلاتتون رو کنار می‌گذاشتید، اون وقت خیلی خوب می‌شد.)

(این‌طور فکر می‌کنی؟! حتی اگر من هم بخوام اون مرد نمی‌خواد که...)

فرانسیس حرف من را قطع کرد و با کمی چاشنی عصبانیت گفت: (چرا این حرفو می‌زنی الکس؟! اولاً اون پدرته نه اون مرد! دوما چرا میگی نمی‌خواد؟ تو از کجا می‌دونی تو دل آدما چی می‌گذره هان؟!)

ناخودآگاه صدایم بالا رفت و گفتم:(تو چی از رابطه‌ی من با اون مرد می‌فهمی فرانسیس هان چی می‌دونی؟ چرا میگم اون نمی‌خواد آره؟ بزار بگم بهت اون کسی بود که من رو از خودش روند و گفت پسرش نیستم نه من.)

جمله آخر را آن‌قدر با عصبانیت و فریاد گفتم که احساس کردم فرانسیس یکم در جایش لرزید.(روی مبل رو به روی من نشسته بود.)

من واقعاً عصبانی شده بودم ولی دلیل آن فرانسیس نبود، من از پدرم عصبانی بودم.

فرانسیس با صدایی آرام و ناراحت در حالی که چهره‌اش درهم‌رفته بود گفت:(معذرت می‌خوام اگه ناراحتت کردم الکس، من نمی‌خواستم حرفی بینمون پیش بیاد، آره

می‌دونم که پدر پارسال تو اون دعوا چه حرفایی بهت زد و تا حدودی ناراحتی که داری رو درک می‌کنم برادر.)

یک قطره اشک از چشم راستم چکید که حرکتش را از روی گونه‌ام احساس کردم، می‌خواستم چیزی بگویم که مادر و آلیس هم‌زمان وارد سالنی که ما داخلش بودیم شدند و با نگاه‌های هراسان پرسیدند:(چی شده؟!)

سریع اشکم را پاک کردم و با صدایی که سعی می‌کردم آن را آرام نشان بدهم گفتم:(چیزی نشده مادر!)

مادر با همان نگاه هراسانش که به هر دوی ما بود نشست روی مبل و چیزی نگفت، حدس زدم متوجه اتفاقی که بین من و فرانسیس افتاد، شده و از ناراحتی و اینکه نخواهد بحث ادامه داشته باشد، سکوت کرده است.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۷۶ صفحه

حجم

۵۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۷۶ صفحه

قیمت:
۱۷,۰۰۰
تومان