کتاب به دنبال خدایان مصر
معرفی کتاب به دنبال خدایان مصر
کتاب به دنبال خدایان مصر از مجموعه به دنبال... نشر ققنوس نوشته اولیویه تیانو و ترجمه شورا منزوی است که برای نوجوانان علاقهمند به تاریخ باستان نوشته شده است.
درباره کتاب به دنبال خدایان مصر
تمدنهای اولیه به خاطر عدم درک صحیح از شرایط و حوادث طبیعت اطرافشان به خدایان خودساخته پناه میبردند.
کشور مصر نیز از آن دسته کشورهایی است که در دوران باشتان خدایان زیادی داشته است. این خدایان هسته اولیه دین را در مصر باستان تشکیل می دادند و هر یک مموریتی در دنیای انسانی و طبیعت داشتند.
در کتاب به دنبال خدایان مصر، با تعداد زیادی از این خدایان و کار و جایگاهشان در طبیعت اشنا میشوید.
خواندن کتاب به دنبال خدایان مصر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه نوجوانان علاقهمند به شناخت دنیای باستان مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب به دنبال خدایان مصر
داستان دو برادر
در روستایی در ساحل رود نیل دو برادر زندگی میکردند: آنوپ برادر بزرگتر و باتا برادر کوچکتر بود. آنوپ با همسرش و به همراه باتا در خانهای زندگی میکرد که از پدر و مادرش به ارث برده بود، میان دو برادر هماهنگی کاملی برقرار بود و باتا به برادرش در همه کارهای مزرعه کمک میکرد.
سپیدهدم هر روز، باتا غذایی را که برادرش میبایست به مزرعه ببرد آماده میکرد و پس از آن گاوهایش را برای چرا میبرد. و همانطور که پشت سرشان راه میرفت، گاوها به او میگفتند که ما را به اینجا و آنجا ببر که علفهایش خوبند.
باتا به حرف آنها گوش میکرد و گاوها را بهجای دلخواهشان میبرد؛ در اصل، رمهاش جای چرا را انتخاب میکرد. وقتی روز به پایان میرسید، باتا رمه را به خانه بازمیگرداند. سپس شام سبکی میخورد و به طویله میرفت تا شب را در کنار حیواناتش بگذراند.
وقتی فصل سیلاب تمام شد، برادر بزرگ برای شروع شخمزدن زمین از باتا خواست گاوآهن را آماده کند. باتا دو تا از بهترین گاوهایش را انتخاب کرد و به گاوآهن بست و تمام روز را با برادرش کار کرد. وقتی زمان بذر پاشی رسید، آنوپ از باتا خواست تا بذر بیاورد. باتا به خانه برگشت و در آنجا با زن برادرش که در حال درست کردن موهایش بود روبرو شد؛
به او گفت:
«بلند شو و تند برو بذرها را برایم بیاور تا آنها را زود برای برادرم ببرم.»
زن جواب داد:
«خودت برو و مزاحم من نشو.»
باتا خودش به انبار رفت و کیسههای جو و گندم را بار زد. قلب زن با دیدن باتا
که با توانایی کیسهها را جابجا میکرد، پر از هوس و تحسین شد؛ بلند شد و به او گفت:
«چقدر تو قوی هستی! بیا ساعتی را با هم بگذرانیم!»
مرد که احساس میکرد روحش از خشم آکنده شده است، به او گفت:
«تو برای من مانند یک مادری و شوهرت مثل پدرم! این رفتار پلید چیست؟ دیگر چنین نکن.»
پس از گفتن این حرفها، زن را رها کرد و در مزرعه به برادرش پیوست و خشمش را با یک روز کار طولانی خالی کرد.
شب، برادر بزرگتر زودتر از معمول راه خانه را در پیش گرفت، اما باتا برای جمعآوری رمه در مزرعه ماند. زن از فکر این که باتا به برادر بزرگش چیزی گفته باشد، به شدت وحشتزده بود.
آنوپ در بازگشت به خانه زنش را ندید، زنش بر خلاف معمول در کنار در برای ریختن آب روی دستهایش منتظرش نبود، و خانه تاریک بود. آنوپ وارد شد و زنش را دید که رنجور و لرزان روی تخت دراز کشیده است. نزدیک رفت و پرسید چه کسی او را به این حال انداخته است.
زن گفت:
«برادر کوچکت وقتی مرا تنها در حال آرایش کردن دید به من گفت: بیا ساعتی با هم باشیم.` به او گفتم: اما من جای مادرت هستم و برادر بزرگت هم مثل پدر توست؟`
بعد او ترسید و از ترس اینکه چیزی از این رفتار پلیدش به تو بگویم مرا کتک زد. اگر او را زنده بگذاری، خودم را میکشم!»
حجم
۲٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۱۲۵ صفحه
حجم
۲٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۱۲۵ صفحه