دانلود و خرید کتاب آن بیست‌و‌سه نفر احمد یوسف‌زاده
تصویر جلد کتاب آن بیست‌و‌سه نفر

کتاب آن بیست‌و‌سه نفر

معرفی کتاب آن بیست‌و‌سه نفر

کتاب آن بیست و سه نفر نوشته‌ی احمد یوسف زاده شامل خاطرات بیست و سه نفر از نوجوانانی است که توسط ارتش بعث، در عملیات بیت‌المقدس اسیر شدند و دیکتاتور عراق سعی داشت برای جنگ روانی علیه ایران از این نوجوانان استفاده کند.

کتاب آن بیست و سه نفر از روی خاطرات و دست‌نوشته‌های آقای احمد یوسف زاده و هم‌چنین از متن مستندی که توسط مهدی جعفری ساخته شده و در آن دکتر محمد شهبا با آن بیست و سه نفر مصاحبه کرده است، نوشته شده است. به همین دلیل می‌توانید مطمئن باشید چیزی که در این کتاب می‌خوانید تخیل نیست، بلکه داستانی از زندگی این 23 نوجوان در دوران اسیری است.

درباره کتاب آن بیست و سه نفر

این کتاب به قلم آقای احمد یوسف زاده در حوزه ادبیات پایداری و دفاع مقدس نوشته شد و توجهات زیادی را به خود جلب کرد. این تجربیات تلخ شامل شرایط بد بهداشتی، نداشتن حمام، خوردن غذاهای اریخ مصرف گذشته و اعتصاب بود. این کتاب با زبان و نثری ساده و روان نوشته شده است و برای همه قابل درک است. در کتاب آن بیست و سه نفر درمورد ترس‍ها، اح ساسات و شجاعت 23 نوجوان می‌خوانیم. این نوجوانان در اوج بحران و در یکی از بدترین اتفاقاتی که می‌تواند برای هر کشوری بیوفتد اسیر شده‌اند و در دست دشمن هستند اما با صبوری آن روزها را تحمل کردند و تنها چیزی که داشتند شجاعت و پایمردی خودشان بود. این 23 نوجوانان در اوج ترس و اسارت، و در دوران تلاش‌های دولت بعثی برای تضعیف روحیه‌ی آنان و جنگ روانی با ایران توانستند با رشادت و شجاعت در مقابل آنان بایستند و احمد یوسف زاده نیز با زبانی گرم همه‌ی این اتفاقات را در کتاب آن بیست و سه نفر برای ما نوشته است.

تصویری از بیست و سه نفر

احمد یوسف‌زاده، یکی از این 23 نوجوان اسیر است که بعد از آزاد شدن خاطراتش را نوشت و بعد از سال‌ها در این کتاب آن‌ها را جمع و به چاپ رساند. این بیست و سه نوجوان پس از دستگیری به کاخ صدام حسین برده می‌شوند و با او دیدار می‌کنند. صدام حسین از دیدن آنها تعجب می‌کند. صدام حسین به آنها می‌گوید به زودی آزادشان خواهد کرد تا بروند، تحصیل کنند و بعد از آن برایش نامه بنویسند. در آن دیدار صدام حسین می‌گوید آن‌ها الان باید سر کلاس درس باشند نه در جبهه و اظهار می‌دارد کودکان دنیا کودکان ما هستند. با وجود تمام این حرف‌ها و قول‌ها صدام حسین نوجوانان را مجبور به اعتراف اجباری می‌کند و از آنها می‌خواهد بگویند به اجبار حکومت ایران به جنگ آمده‌اند. این نوجوانان اعتصاب غذایی می‌کنند و بعد از گذشت پنج روز بی غذایی و بی آبی نیروهای عراق به ناچار آنها را نزد سربازهای اسیر ایرانی در اردوگاه رمادی می‌فرستند. از آنجا نیز به چندین اردوگاه مختلف فرستاده می‌شوند و دوران اسارتی طولانی را سپری می‌کنند.

بیشتر این خاطرات به بخش اول اسارت آن‌ها مربوط می‌شود. در این کتاب خاطرات همه‌ی این نوجوانان به شکلی داستان بازگو شده است و شجاعت‌های آنان را در مقابل دشمن نشان می‌دهد. این نوجوانان مقاومت را با وجود سختی‌هایش به خیانت به کشورشان ترجیح می‌دهند و حماسه‌ی بزرگی خلق می‌کنند.

چرا باید کتاب آن بیست و سه نفر را مطالعه کنیم؟

این کتاب درمورد شجاعت‌ها و فداکاری‌های نسل قبل به ما چیزهای زیادی یاد می‌دهد و در عین حال می‌توانیم چهره واقعی دشمن را ببینیم.

خواندن این کتاب را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟

اگر شما جزو طرفداران کتاب‌های حماسی و دفاع مقدس هستید و خواندن این مطالب برای شما غرورآفرین هستند حتما این کتاب را مطالعه کنید.

درباره احمد یوسف‌زاده

احمد یوسف‌زاده درسال 1344 در کرمان متولد شد، او و دو برادرش محسن و یوسف با شروع جنگ تحمیلی ایران و عراق به جبهه جنگ رفتند و در حالی که نوجوان بود در عملیات بیت‌المقدس به اسارت نیروهای ارتش عراق درآمد. او به مدت هشت سال و سه ماه در اسارتگاه‌های رژیم عراق اسیر بود و در سال 1369 همراه دیگر آزادگان به کشور بازگشت. احمد یوسف‌زاده بعد از بازگشت به ایران کارشناسی خود را در رشته ادبیات انگلیسی و کارشناسی ارشد خود را در رشته حقوق گرفت. او در حال حاضر مدیر کل امور فرهنگی دانشگاه شهید باهنر کرمان است. از دیگر کتاب‌های او می‌توان به کتاب اردوگاه اطفال اشاره کرد.

فهرست کتاب آن بیست و سه نفر

پیش فصل فصل اول: بهار فصل دوم: تابستان فصل سوم: پاییز فصل چهارم: زمستان عکسها و اسناد آقای صدام حسین، رئیس جمهور عراق

تکه هایی از کتاب آن بیست و سه نفر

دیدن دشمن از نزدیک حس غریبی دارد. استشمام بوی ادکلنی که زده است، نحوۀ لباس پوشیدنش، طرز نگاه و رنگ پوستش، تن صدا و زبان گفت‌وگویش، همه و همه به تو می‌گویند که دشمن در یک قدمی توست؛ دشمنی که همیشه به او فکر کرده‌ای، دشمنی که تا آن لحظه فقط انفجار توپ و خمپاره‌اش را دیده‌ای حالا تفنگش را از فاصلۀ دو متری به طرف تو گرفته است و از تو می‌خواهد دست‌هایت را بالا ببری و تسلیم او بشوی.

سرباز عراقی تفنگش را به سمت من و حسن، که اکبر را با خود می‌بردیم، گرفت. دستور داد اکبر را روی زمین بنشانیم. نشاندیم. سرباز خیره شده بود به من و داشت قد و قامتم را نگاه می‌کرد. از نگاهش معلوم بود دیدن من برایش غیر منتظره است. لابد او از ایرانی‌ها تصویر دیگری در ذهن داشت و دیدن من، که نوجوانی بودم لاغر و استخوانی، با تصویر خیالی او همخوانی نداشت. نزدیکتر شد. چشمش افتاد به سربند سبز «یا زهرا» که بسته بودم روی کلاه آهنی‌ام. غیظش گرفت. به تلخی خواست بازش کنم، کردم. سرباز نزدیک‌تر شد. نگاهش پر بود از ترحم. داشت به عربی چیزهایی می‌گفت. فقط معنای «طفل صغیر» را از همه‌ی حرف‌هایش فهمیدم. او دلش به حال من سوخته بود. به همین دلیل نزدیک آمد و صورتم را بوسید و گفت: «الله کریم!» این لفظ امیدوارکننده را سرباز عراقی درست همانجایی به من گفت که شب قبل من به اسیر عراقی گفته بودم «لا تخف» و او به زنده ماندن امیدوار شده بود. روزگار چقدر زود کار من را جبران کرده بود!

دلتنگِ ماه
۱۳۹۷/۰۶/۲۱

عالیه،حتما در سیر مطالعاتی قرارش بدید،تلخی اسارت به همراه چاشنی طنز

مصطفی
۱۳۹۷/۰۶/۲۲

این کتاب یک کتاب فوق العاده ست. متن کتاب بسیار روان و دلنشین و داستان خیلی جذابه. به طوری که من این کتاب رو اصلا نتونستم زمین بذارم و همه ش تو ذهنم به این فکر میکردم که قراره چه

- بیشتر
باران
۱۳۹۸/۰۶/۰۱

خواندن این گونه کتاب ها درسِ زندگی به آدم میده، ارزش ها و اهداف نسل های گذشته رو یادآوری می کنه و نمی گذاره هویت و فرهنگ و گذشته مان را فراموش کنیم... عالی بود..

Zahrahy
۱۳۹۸/۰۶/۰۱

فیلمش دانشگاه پخش کرد و واقعا جذاب بود...یکی از همون اسرا هم استاد دانشگاهمونه و از تجربیاتش تو اون شرایط برامون گفت

mohammad
۱۳۹۶/۰۵/۰۱

خدا رو شکر خوندم و خوب بود مخصوصا روحیه عجیب اسرای نوجوان مؤمن ایرانی...

امیرعلی رضوی
۱۳۹۸/۱۱/۱۱

عالی عالی

۳۱۳
۱۳۹۶/۱۲/۰۴

کتاب مفید و تاثیرگذاری بود، خواندن اون رو به همه نوجوانان وطنم توصیه می کنم

alikazemi7
۱۳۹۷/۱۱/۱۹

بیست وسه نوجوان ایرانی بعد از اسارت در جنگ، مورد سواستفاده تبلیغاتی صدام قرار میگیرند. صدام قصد داشت با القای این فضا که این نوجوانان با اختیار خودشان به جبهه نیامده اند، رسانه ها را بر علیه ایران و انقلاب

- بیشتر
روح الله
۱۳۹۵/۰۹/۱۱

یقینا چشیدن طعم تلخ اسارت جز برای آنانکه این جام بلا را عاشقانه سر کشیدند میسر نیست. در این کتاب می خوانیم چگونه فرزندان نوجوان روح الله کبیر به جهانیان نشان دادند که مرگ در راه رسیدن به آرمان هایشان

- بیشتر
ریحانه خسروی
۱۳۹۸/۱۱/۲۲

فوق العاده انگیزناک👌

ببین برادر من، اشتباه دیگران مجوزی برای اشتباه تو نیست.
باران
منصور، در حالی که می‌‌خندید، آمد داخل. دوره‌‌اش کردیم و همه با هم پرسیدیم: «چی شد منصور؟» گفت: «هیچی بابا! یه خانواده عراقی رو کُمپلت آوردن زندان. پسر بزرگشون ترسیده بود. هی می‌‌لرزید و گریه می‌‌کرد. سرباز عراقی من رو برد و نشونش داد. یکی زد توی سرش و بهش گفت: گاو گنده! این بچه ایرانی دوازده سالشه. نه ماه هم هست که اسیره. همیشه هم داره می‌‌خنده. اون‌‌وقت تو با این هیکل خجالت نمی‌‌کشی؟ بدون اینکه کسی کتکت بزنه داری گریه می‌‌کنی؟ پسره وقتی این رو شنید گریه‌‌ش بند اومد!»
مهدی
اگه با هم باشین، موفق می‌‌شین. اما اگه میون شما تفرقه بیفته، فاتحه همه‌‌تون خونده‌ست!
باران
با لباس نوی بسیجی می‌‌ایستادند جلویم و سفارش کار می‌‌دادند. ـ بنویس یا زیارت یا شهادت. ـ بنویس مسافر کربلا. ـ بنویس برخورد هر گونه تیر و ترکش بدون اذن خداوند ممنوع!
باران
مسیر زندگی آدم‌‌ها گاه با اتفاقی کوچک به‌کلی تغییر می‌‌کند.
باران
پنداشت ستمگر که ستم بر ما کرد بر گردن او بماند و بر ما بگذشت!
باران
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت پنداشت ستمگر که ستم بر ما کرد بر گردن او بماند و بر ما بگذشت!
z.gh
زمستان در دشت‌‌های خیس خوزستان همان‌‌‌قدر سرد است که تابستان در رمل‌‌های تشنه آنجا گرم.
پاییز جان
ساعت‌‌های متوالی در سنگر شناسایی به سکوت نیزار گوش می‌‌دادیم تا اگر خش‌‌خش بلم دشمن را شنیدیم یا گمان کردیم شنیده‌‌ایم، زمین و زمان را از صدای رگبار مسلسل پر کنیم.
باران
پیکرتراش پیرم و با تیشه خیال یک شب تو را ز مرمر شعر آفریده‌‌ام تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم ناز هزار چشم سیه را خریده‌‌ام
مهدی
آقای ابووقاص می‌‌گه برای سلامتی سید رئیس صدام‌حسین دعا کنید.» در این لحظه حمید تقی‌‌زاده جلوی چشم ابووقاص دستانش را گرفت به سمت آسمان و گفت: «خدا نصفش کنه!» ابووقاص به صالح گفت: «چی می‌‌گه؟» صالح گفت: «می‌‌گه خدا حفظش کنه!»
feri
پس چرا اومدی جبهه؟ به ‌‌زور فرستادنت؟ ـ بله! ـ یعنی چطور به‌‌ زور فرستادنت؟ ـ یعنی می‌‌خواستم بیام جبهه؛ ولی فرمانده‌‌هامون نمی‌‌ذاشتن. من هم به ‌‌زور اومدم! خبرنگار عراقی وا‌‌رفت. هر چه بافته بود، پنبه شد. میکروفن را برد بالا و محکم کوبید بر سر محمد!
سحر
ـ پس چرا اومدی جبهه؟ به ‌‌زور فرستادنت؟ ـ بله! ـ یعنی چطور به‌‌ زور فرستادنت؟ ـ یعنی می‌‌خواستم بیام جبهه؛ ولی فرمانده‌‌هامون نمی‌‌ذاشتن. من هم به ‌‌زور اومدم! خبرنگار عراقی وا‌‌رفت. هر چه بافته بود، پنبه شد. میکروفن را برد بالا و محکم کوبید بر سر محمد!
feri
همه با هم کتک خورده بودیم و همه با هم داشتیم دردش را می‌‌کشیدیم. این با هم بودن سختی‌‌ها را برایمان آسان می‌‌کرد.
باران
برای تخمین درد یک سیلی ملاکی هست؛ اینکه کدام سوی خط مرزی باشی. اگر این‌طرف، در خاک خودت، باشی درد این سیلی فرق می‌‌کند تا آنکه آن‌سوی مرز در خاک دشمن باشی و من این‌طرف، روی زمین خوزستان، سیلی خوردم؛ یک سیلی پردرد!
mahbanoo_14
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت پنداشت ستمگر که ستم بر ما کرد بر گردن او بماند و بر ما بگذشت!
feri
شنیده بودم دشمنْ دشمن است و با کسی شوخی ندارد. شنیده بودم در عملیات فتح‌‌المبین رزمنده‌‌ای که قمقمه‌‌اش را بر لب تشنه اسیری عراقی گذاشته بود به دست همان اسیر تشنه سرنیزه خورده بود و شهید شده بود.
باران
ن شربت را سر کشید، خم شد به طرف صالح و چیزی به او گفت. صالح برگشت به طرف ما و گفت: «بچه‌‌ها، می‌‌دونید حاجی چی می‌‌گه؟» گفتیم: «نه.» صالح گفت: «می‌‌گه وقتی بچه‌‌های ایرانیا این‌‌قدر خوب‌‌ان، بزرگ‌‌تراشون دیگه چی‌‌ان!»
رضا
«اعزام» کلمه‌ای بود که آن روزها هزاران معنی داشت؛ معنی خداحافظی، معنی مادر، معنی عملیات، معنی شهادت، و خیلی معانی دیگر. شنیدن واژه «اعزام» آدم را تکان می‌‌داد. وقتی می‌‌شنیدی «فردا اعزامه»، همه آن معانی در ذهنت ردیف می‌‌شد.
ketabbaz
با لباس نوی بسیجی می‌‌ایستادند جلویم و سفارش کار می‌‌دادند. ـ بنویس یا زیارت یا شهادت. ـ بنویس مسافر کربلا. ـ بنویس برخورد هر گونه تیر و ترکش بدون اذن خداوند ممنوع!
mahbanoo_14

حجم

۳٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۴۰۶ صفحه

حجم

۳٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۴۰۶ صفحه

قیمت:
۱۶۲,۰۰۰
۸۱,۰۰۰
۵۰%
تومان