کتاب آب در غربال
معرفی کتاب آب در غربال
درباره آب در غربال
آب در غربال» روایت جذاب و پر فراز و نشیب زندگی دختری به نام روکمانی است که برای زنده نگه داشتن امید در مزرعهای آفتزده، با خشکسالی و بادهای نفرینشدهی موسمی میجنگد. این رمان که به تازگی با ترجمهای از فریدون مجلسی توسط نشر خوب منتشر شده است، چهرهی قهرمانش را در شمایل زنی ترسیم میکند که هرگز چشم از امید بر نمیدارد. رمان «آب در غربال»، زندگی دختری روستایی به نام روکمانی را از زمان ازدواجش در سن ۱۲ سالگی تا پایان زندگیاش را روایت میکند. داستان توسط روکمانی به صورت اولشخص روایت شده است. در پشت جلد این کتاب چنین آمده است: «آب در غَربال داستانی است بسیار لطیف و زیبا از زندگی، عشق، فقر، مرگ و بقا در روستایی دورافتاده در هند؛ داستان یک زندگی. یک زندگی بسیار متفاوت که در پایان «از آنچه رنگ تعلق آزاد است» و همچون «آب در غَربال» از آن هیچ بر جای نمیماند. مگر عشقی ملایم و دیگر هیچ.»
درباره کامالا مارکاندایا
کامالا مارکاندایا، رماننویس و روزنامهنگار هندی، در یکم ژانویه ۱۹۲۴ به دنیا آمد. او یکی از مهمترین رماننویسهای هندی است که به زبان انگلیسی مینویسد. این نویسنده، در ۱۶ مه سال ۲۰۰۴ و در سن ۸۰ سالگی درگذشت.
رمان «آب در غربال»، زندگی دختری روستایی به نام روکمانی را از زمان ازدواجش در سن ۱۲ سالگی تا پایان زندگیاش را روایت میکند. داستان توسط روکمانی به صورت اولشخص روایت شده است.
کتاب آب در غربال را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به کسانی که به رمانهای واقعگرایانه با هدف نشان دادن جنبههای تیره و نقد جامعهای که آن را رقم میزند علاقهمندند.
بخشی از کتاب آب در غربال
در بخشی از «آب در غَربال» نیز چنین میخوانیم: «اکنون گاهی میتوانم به وضوح ببینم: حجاب گشوده میشود و چند ثانیهای آسمان آبی و درختان شاداب را میبینم، سپس دوباره آن حجاب به رویم بسته میشود و به دنیای خود بازمیگردم، دنیایی که با گذر هر روز اندکی تیرهتر میشود. با این حال تنها نیستم، زیرا چهرههای کسانی که دوستشان داشتهام، چیزهایی که با آنها آشنا بودهام، شکلها، حالتها و تصویرها همیشه در برابرم هستند و گاهی چنان زندهاند که به راستی نمیتوانم بگویم آنها را میبینم یا نه. آیا آن حجاب برداشته میشود تا رخصت دهد ببینم یا صرفا آنها را در ذهن خود میبینم.
یک روز صبح مشغول کوبیدن و آرد کردن قدری فلفل قرمز بودم. دسته هاون تقتق فلفلها و تخم آنها را میکوبید و خرد میکرد. هر بار فرود میآمد غبار رقیق سرخرنگی برمیخاست و بویی تند و قوی پخش میکرد. بویی خوشایند و داغ و سوزان داشت، که موجب میشد از بینیام آب راه بیفتد و اشک به چشمانم بیاید، به طوری که هر چند دقیقه ناچار بودم چشم و بینیام را پاک کنم، صبحی آفتابی و آرام بود و هیچ صدایی از کارخانهٔ دباغی نمیآمد، آنها هفتهای یک روز کاملاً تعطیل میکردند. هر بار که مکث میکردم میتوانستم جیک جیک گنجشکها و آوای زیر و صاف مرغان مینا را بشنوم.
حجم
۲۰۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۰۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
نظرات کاربران
داستان خیلی جذاب و جالبی داره و برای کسایی که به فرهنگ هند علاقه دارن میتونه خیلی جذاب باشه! ترجمه نه خیلی خوب امّا نسبتاً مقبولی داره! در کل خوبه پیشنهاد میکنم.