دانلود و خرید کتاب ثانیه های آخر آیدا رحیمی
تصویر جلد کتاب ثانیه های آخر

کتاب ثانیه های آخر

نویسنده:آیدا رحیمی
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب ثانیه های آخر

کتاب ثانیه‌ های آخر اثری از آیدا رحیمی است که در انتشارات متخصصان به چاپ رسیده است. این داستان کوتاه، ماجرای لحظاتی آخری است که یک انسان پشت سر می‌گذارد.

داستان ثانیه‌ های آخر، داستانی کوتاه با پایانی غافلگیر کننده است و از ماجرای زندگی زوجی می‌گوید که مراحل تنفر تا عشق را طی می‌کنند و البته که زندگی‌شان به همان سرعتی که ساخته شده است، از بین می‌رود. آنهم درست در لحظه‌ای که هیچکس انتظار چنین رخدادی را ندارد. 

کتاب ثانیه‌ های آخر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب ثانیه های آخر را به علاقه‌مندان به داستان‌های کوتاه ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب ثانیه‌ های آخر

_ زمان میبره دیلا کم‌کم باید این حس تنفرمون از بین بره درک می‌کنی؟ سر تکون دادم، خواست از اتاق بیرون بره که گفتم:_آراد به‌سمتم برگشت و جواب داد: جانم؟ لبخند زدم و گفتم: هرچیم بشه بازم زن و شوهریم با هم همه‌چیز رو حل می‌کنیم. لبخند زد و گفت:_ الانم برو صبحونت رو بخور خیلی لاغر به نظر میای برو یه چیزی بخور تا جون بگیری. از اینکه به فکرم بود لبخند زدم مطیع پشت‌سرش راه افتادم این مرد مهربون بود بیش از اندازه دلیل بداخلاقی‌هاش رو نمی‌دونستم شاید فشارهایی تو زندگی داشت. پشت‌سرش از پله‌ها پایین رفتم در حالی که مسیر پله‌ها رو طی می‌کردیم پرسیدم: تو صبحونه خوردی؟ دستی توی موهاش کشید و جواب داد: نه اومده بودم تو رو صدا کنم باهم بخوریم. لبخند زدم و گفتم: دلت نیومد تنها صبحونه بخوری؟ پله‌ها تموم شد و دقیقاً روبه روی همدیگه قرار گرفتیم: شاید... 

ابرو بالا پروندم به‌سمت هال پذیرایی رفتیم همه دور هم بودن به تک‌تک اعضا سلام کردیم و به‌سمت میز رفتیم و من و آراد کنار هم نشستیم. آیلا برامون چایی ریخت تشکر کردم همین‌جور که از جاپنیری برای خودم و آراد پنیر می‌ذاشتم آراد پرسید: امسال کلاس چندمی دیلا؟ لبخند تلخی زدم و کارد رو برداشتم و تکه‌ای از پنیر رو لای نون مالیدم و جواب دادم: دوازدهم. چاییم رو شیرین کردم و لقمه رو توی دهنم جا دادم قلوپی از چایی شیرین خوردم که آهو خانم پرسید: رشتت چی بود؟ لقمه رو قورت دادم و به صورت نه‌چندان جوونش نگاه کردم: طراحی دوخت. صدای پرشوق دریا رو شنیدم: وای خاله دیلا من عاشق طراحی لباسم. بهش نگاه کردم در حالی که روی پای پدرش نشسته بود و با کمک کامران غذا می‌خورد نگاه کردم و با لبخند گفتم: دلت می‌خواد بهت یاد بدم؟ با شوق به کامران نگاه کرد و گفت:_ بابا میشه خاله دیلا بهم طراحی یاد بده؟ کامران لپ دریا رو کشید و با لبخند دندون‌نمایی گفت: اگه خستش نمی‌کنی باشه. با ذوق نگاهم کرد منم لبخند گشادی زدم و گفتم: پس دفتر نقاشی و مدادرنگی‌هات رو بردار بیار تا بعد صبحونه با هم کار کنیم 

هورایی گفت و از روی پای باباش پایین پرید. مشغول خوردن شدم که صدای رز رو شنیدم که با طعنه و تشر گفت: فقط یه خیاط کم داشتیم که اونم اضافه شد. تا خواستم جواب بدم آراد گفت: رز، تو اگه با این قضیه مشکلی داری می‌تونی پاشی بری تو اتاقت و دیگه نیای بیرون. اتفاقاً رشته طراحی جزو بهترین رشته‌هاست و خیلی از افرادی که تو کشورمونن توی این کار موفق شدن. لقمه دیگه‌ای توی دهنم گذاشتم از اینکه آراد ازم دفاع می‌کرد خوشحال بودم. برای همین لبخند رو لبم نشست بعد از اتمام صبحانه از جا بلند شدم.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۴ صفحه

حجم

۲۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۴ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان