دانلود و خرید کتاب مفقود سوم مجتبی رحماندوست
تصویر جلد کتاب مفقود سوم

کتاب مفقود سوم

امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب مفقود سوم

کتاب مفقود سوم نوشته مجتبی رحماندوست است که در انتشارات سوره مهر منتشر شده است. بیشتر مفاهیمی که در این کتاب به آن پرداخته شده است جنگ و حال و هوای آن است.

درباره کتاب مفقود سوم

داستان‌های مفقود سوم هرکدام از بخشی از عواطف انسان‌ها می‌گویند و بخش زیادی از آن‌ها به احساسات مردم به جنگ مربوط است. داستان اول روایت مادری است که دو پسرش در جنگ مفقود شده‌اند و او همیشه چشم انتظار بوده،‌ داستان بعدی درباره جوانی است که به شدت درجنگ مجروح شده است و به دلیل شروع بمباران شهرها هیچ بیمارستانی جا ندارد پس او را در یک زایشگاه بستری می‌کنند و این موضوع اتفاقات بعدی را رقم می‌زند. داستان سوم درباره یک خانواده است که آماده مراسم عروسی می‌شوند اما در تفحص برادر شهید پدر عروس پیدا می‌شود و او می‌خواهد مراسم را عقب بیندازد و همین موضوع تنشی بزرگ می‌سازد، داستانی دیگر درباره دو جانباز و است  به همین شکل هر داستان روایتی از جنگ است که مخاطب امروز را با ابعاد مختلف بخش مهمی از تاریخ ایران آشنا می‌کند. 

خواندن کتاب مفقود سوم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات دفاع مقدس پسشنهاد می‌کنیم.

درباره مجتبی رحماندوست

مجتبی رحماندوست به سال ۱۳۳۳ در شهر همدان چشم به جهان گشود. در یازده‌سالگی مادر خود را از داست داد. سال ۱۳۵۱ به تهران نقل مکان کرد و در دبیرستان دکتر هشترودی به تحصیل ادامه داد و دیپلم ریاضی خود را در سال ۱۳۵۲ دریافت کرد. همان سال در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشتهٔ مهندسی راه و ساختمان (عمران) دانشکدهٔ فنی دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شد و سال ۱۳۵۸ فارغ‌التحصیل شد.

رحماندوست بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در مشاغلی مانند پخش سیما، پخش و سپس تولید رادیو، گزینش نیروهای امور تربیتی و آموزش و پرورش تهران، و نهایتاً سازمان سیاسی ایدئولوژیک ارتش فعالیت کرد و معاون آموزشیِ آن سازمان شد. در سال ۱۳۶۱ محل سکونت خود را به قم منتقل کرد.

او در سال ۱۳۶۲ از طریق مسجد محل در قالب نیروهای بسیجی به جبهه رفت و در مهرماه همان سال مجروح و جانباز ۷۰ درصد شد. سپس، در قم تحصیل در حوزهٔ علمیه و تحقیقات قرآنی را آغاز کرد که حاصل آن تألیف کتاب مفتاح التفاسیر است.

او از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۳ معاون فرهنگی و اجتماعی بنیاد جانبازان و قائم‌مقام این معاونت بود. در سال ۱۳۶۹ دفتر هنر و ادبیات ایثار را در بنیاد جانبازان تشکیل داد و ادارهٔ آن را بر عهده گرفت. وی به مدت سه سال مشاور فرهنگی قائم‌مقام بنیاد و مسئول دفتر هنر و ادبیات ایثار بود. پس از آن در سال ۱۳۷۳ مشاور رئیس بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامی شد.

رحماندوست، در کنار فعالیت‌های اجرایی، دورهٔ کارشناسی ارشد را نیز گذراند و در سال ۱۳۷۳ دکترای خود را در رشتهٔ زبان و ادبیات عربی دریافت کرد.

یک سال بعد در مقام مدیر کارگاه قصه و رمان حوزهٔ هنری به کار خود ادامه داد و این سمت را تا سال ۱۳۸۰ حفظ کرد. او از سال ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۵ سرپرست مرکز آفرینش‌های ادبی حوزهٔ هنری بود. او از سال ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۵ سرپرست مرکز آفرینش‌های ادبی حوزهٔ هنری بود.

بخشی از کتاب مفقود سوم

ناصر با خود می‌گوید: «جای بحث نیست. نباید دل مادر رنجیده‌ام را بیش از این بیازارم. اما برای خودم مسلم است که قول شهید را خداوند تضمین می‌کند. اگر شهید نشوم و برگردم که مفقود نشده‌ام. اگر هم شهید شوم، قولم قول است و ضامن آن خداست.»

ناصر تا کنون به جبهه نرفته است. اما، همچون دیگر عارفان هفده‌ساله‌ای که در این دوره و زمانه زیاد شده‌اند، خیلی از این حرف‌ها سرش می‌شود. در دل می‌گوید: «مگر دبیرمان، مصطفی کلهری، نبود که از خدا خواسته بود شهادتش همچون ذبح قربانی باشد. کلهری گفته بود: ‘از روی مادران شهدای محل خجالت می‌کشم. از زیادی زنده بودن خودم و بی‌خاصیت بودن خودم بیزارم.’ از خدا خواسته بود تاوان این عقب‌ماندگی شهادتی همچون ذبح قربانی باشد و عجیب نیست که هم‌رزم او، برادر موحدی، خبر آورد: ‘در عملیات بدر بالای سرش بودم که ترکش بزرگی به گلویش خورد و بر زمین افتاد. خون به‌شدت از گلویش خارج می‌شد. برای لحظاتی صدای گوسفندی که تازه ذبحش کرده باشند از گلویش شنیده شد. دست و پا می‌زد تا اینکه تسلیم دوست شد.’ مثل داستان شهید زمین چمن دانشگاه تهران یا مثل داستان شهادت آن رزمندهٔ برخاسته از خانواده‌های بسیار مرفه و مخالف انقلاب که آرزو کرده بود اقوام و خویشانش در تشییع او شرکت نکنند یا مثل آرزوی آن شهید بی‌سر و ... خدا آرزوی همهٔ آن‌ها را دربارهٔ نحوهٔ شهادتشان برآورده کرد. همهٔ این‌ها مرا مطمئن می‌کند اگر شهید شوم، قولم قول است.»

بار دیگر با اطمینان به مادرم می‌گویم: «مادر، مطمئن باش من مفقودبشو نیستم. فرزند سومت یا لیاقت شهادت را پیدا نمی‌کند و به سوی تو برمی‌گردد یا پیکرش را خواهی دید. مادر، مطمئن باش می‌روم و برمی‌گردم.»

ـ یعنی می‌توانم بار دیگر تو، عزیزم، را در آغوش بگیرم؟

ـ تو مرا خواهی دید.

ـ می‌توانم روی تو نوجوانم را ببوسم؟

ـ مسلماً مرا خواهی دید.

ـ من که نمی‌فهمم چه می‌گویی. 

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۵۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۱۵۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۶۴,۰۰۰
۳۲,۰۰۰
۵۰%
تومان