کتاب کودک و توفان
معرفی کتاب کودک و توفان
کتاب کودک و توفان نوشتهٔ حسین فتاحی در انتشارات سورهٔ مهر چاپ و منتشر شده است. اتفاقات داستان مربوط به بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و چند دستگی بین اعضای بعضی از خانواده، از زبان کامبیز، پسر خانوادهای که با مشکل مشابهی مواجه است، روایت میشود. کودک و توفان مناسب گروه سنی کودک و نوجوان است.
درباره کودک و توفان
داستان کودک و توفان مربوط به سالهای ابتدایی انقلاب اسلامی و دربارهٔ خانوادهای است که پدر خانواده سرهنگ بازخرید شدهٔ زمان شاه است و نمیخواهد قبول کند شاه فرار کرده و دیگر برنمیگردد. مادر خانواده که عقیدهای متفاوت دارد با شوهرش مشکلاتی پیدا میکند و خانه را ترک کرده و به منزل پدر و مادرش میرود. بچهها با آشفتگی مدام بین خانهٔ خودشان و پدربزرگ در رفت و آمد هستند. داستانهای این کتاب از زبان کامبیز، پسر خانواده روایت میشود. سوابق کاری و رفتارهای پدرش روی زندگی او هم تأثیر گذاشتهاست و در محله و مدرسه مشکلاتی برایش به وجود آورده است. در ادامه اتفاقات متفاوتی برای این خانواده رقم میخورد.
کتاب کودک و توفان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به نوجوانانی که علاقه مند هستند دربارهٔ اتفاقات اوایل انقلاب اسلامی بیشتر بدانند، پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب کودک و توفان
مهمانها به آرامی روی صندلیها نشستند. تیمسار، صدایش را صاف کرد و گفت: «برای شروع رسمی جلساتمان به پا میخیزیم و به اعلیحضرت ادای احترام میکنیم.»
مهمانها بلند شدند و درحالیکه نگاهشان به قاب عکس شاه بود، به حالت احترام ایستادند، و بعد با دستور تیمسار نشستند. برای یک لحظه، از کار آنها خندهام گرفت: «یعنی میخواهند چهکار بکنند؟ مثل اینکه اینها نمیدانند...»
تیمسار هم در جایش نشست و کمی آرامتر گفت: «حتماً در جریان تلاشهای دوستان ما برای سرنگونی رژیم غاصب۶ جمهوری اسلامی هستید و میدانید که چه قهرمانانی در این راه دستگیر و اعدام شدهاند. نکتهای که میخواهم به شما افسران میهنپرست تذکّر بدهم، این است که بعضی کشورهای دوست، مثل ایالات متحده و اسرائیل و حتّی کشور همسایهمان عراق، قولهایی دادهاند و قرار است تمام امکانات خودشان را به کار گیرند و در راه پیروزی این حرکت جدید، به ما کمک کنند. ما میخواهیم برنامههای گذشته تکرار نشود. فعلاً نمیتوانم اطّلاعات بیشتری در اختیار شما بگذارم. اگرچه جانفشانی در راه میهن، احتیاج به فکر کردن ندارد، ما به شما فرصت میدهیم که تا فردا شب فکرهایتان را بکنید، تا هر کس که واقعاًَ دلش برای میهنش میتپد، به ارتش آزادیبخش ایران بپیوندد. فقط این را مطمئن باشید که کمکهای کشورهای دوست، قطعی، حسابشده و چشمگیر است.»
سرهنگ رُکنی خواست چیزی بپرسد؛ امّا تیمسار گفت: «سرهنگ عزیز، فعلاً صحبت بیشتری نمیتوانم بکنم. در جلسهی بعد، در همین اتاق، ریزِ برنامهها را به اطّلاعتان میرسانم و آنوقت فکر نمیکنم دیگر سؤالی باقی بماند.»
همه بلند شدند و با حالت احترام ایستادند. تیمسار اجازهی رفتن داد و افسران یکییکی از پشت میز، خودشان را کنار کشیدند و به هال رفتند. یکدفعه به یادم آمد که ممکن است پدر با من کاری داشته باشد. به سرعت از پنجره به داخل اتاق پریدم. نگاهی به ساعتم انداختم: ساعت، یازده و نیم بود. تعجّب کردم! وقت، چه زود گذشته بود!
صدای مهمانها از داخل هال میآمد. یکییکی خداحافظی میکردند و میرفتند.
حجم
۸۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۸۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه