کتاب بوی لیمو توی پشه بند
معرفی کتاب بوی لیمو توی پشه بند
کتاب بوی لیمو توی پشه بند اثری از فرزانه نامجو است که در انتشارات آوند دانش به چاپ رسیده است. در این کتاب داستانهایی کوتاه را میخوانیم که با نگاهی به دغدغههای زنانه نوشته شده است.
درباره کتاب بوی لیمو توی پشه بند
فرزانه نامجو در این اثر ۱۳ داستان کوتاه به نامهای ایستگاه، پشمک، حالا نوبت توست، من، محو و مادرم، کفشهای ورنی، یک امضای ساده، آن طرف پنجره روزتر است، بوی لیمو توی پشه بند، اسماء و هوس کُنار، فهمیم خانوم، آذر راوی این داستان نیست، من همیشه از دانهیل قرمز متنفر بودم و سایه سیاه را نوشته است. داستانهایی که با نگاهی به دنیای زنانه و دغدغههای آنان نوشته شده است و با لحنی روان و زبانی منسجم، مخاطب را به دنیای زنانه خود دعوت میکند. برخی از داستانها در ادامه داستان دیگر نوشته شدهاند و برخی ماهیت کاملا مستقل خود را حفظ کردهاند. علاوه بر این، نحوه رویارویی مخاطبان با مسائل و چالشهای زندگی، و آنچه که برایشان پیش میآید و در تلاش برای حل کردنش هستند، به جذابیت کتاب اضافه کرده است.
کتاب بوی لیمو توی پشه بند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از طرفداران داستان کوتاه ایرانی هستید، خواندن کتاب بوی لیمو توی پشه بند را به شما پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بوی لیمو توی پشه بند
ـ زنیکهی پیر و خرفت... عقل تو رو هم برده... دخترجون این حیوون چه گناهی کرده، تا وقتی یکی مثل مامانفخری شوهرت هست نحسی خودش میاد تو خونت... تو مگه عقل نداری؟ والا من دختر سالم دادم دست اینا!
و من فقط از مامان چشم گرفته بودم و حالا این کلاف بهترین وسیلهی بازی پشمک است. نمیدانم، شاید هم آن روز میخواستم خودم را خلاص کنم. احتمالش زیاد است که طناب را برای خودم خریده باشم و با دیدن مامانم از ترس این که قبض روح نشود انکارش کرده باشم. نمیدانم. مامان گفته بود:
«درسته که بعد از زایمان باید ردش میکردی بره اما اینکه این حیوون باعث شده اون بچه بمیره مسخرهس... اینهمه مردم تو دنیا حیوون دارن پس بچههای همهشون مردن؟»
و باز لیچار بار مامانفخری کرده بود. شب هم خِر نادر را گرفته بود که این مزخرفات چی هست که مادرت به خورد دخترم داده و این حرفا و نادر هم طفلی سرش را انداخته بود پایین و دم نزده بود.
صدای زنگ در پشمک را سریعتر از من میکشاند سمت در. اما وقتی قد و قامت مامانفخری را میبیند فرار میکند ته راهرو. طفلی بدجور ازش میترسد. مادرم همیشه با خنده میگوید این حیوان مادرشوهرت را که میبیند انگار سگ دیده باشد رم میکند.
همهشان با هم رسیده بودند. مامان فخری، مادرم و نادر. نادر صدایش میکند اما پشمک از توی آشپزخانه بیرون نمیآید.
ـ پشمکی، پیش ...
چشمم به دستها و دهان نادر است اما نادر میرود توی آشپزخانه و مرغ پختهی پشمک را از توی قابلمهی استیل برمیدارد و ریزریزش میکند توی ظرف غذایش و بعد هم یهکم ماست میریزد کنارش، میگذارد جلوی پشمک. پشمک ورودی آشپزخانه را دید میزند و بعد آرامآرام جلو میآید و مشغول میشود. هرازگاهی هم سرش را بلند میکند و به ورودی در خیره میشود، نگران است مامانفخری بیاید تو. نادر متوجه میشود و میگوید: «مامان نیا اینجا خب.»
صدای گلهمند مامانفخری را میشنوم که رو به مادرم میگوید:
ـ میبینی تو رو خدا انگار من سگم. توی خونهی بچهی خودمم نمیتونم بیام.
و مادرم با خوشحالی لب میکشد و با کنایه طوریکه مامانفخری نفهمد میگوید:
ـ استغفرالله.... دور از جون...
سینی چای را که میگذارم روی میز، پشمک غذایش را تمام میکند و نادر میبردش توی اتاق مامانفخری. پشمک خوشحال از رسیدن به گلها ورجه وورجه میکند و توی اتاق خالی میچرخد. نادر در را میبندد. این کار خوشحالم میکند چون میفهمم که مامانفخری قرار نیست شب بماند اینجا. بعد مینشیند کنارم و برگهی آزمایش را میگذارد روی میز. برگه را که میبینم، پشمک میآید جلوی چشمم.
ـ بفرمایید مبارکه...
ـ مثبته؟
مامانفخری است که میپرسد، نادر میخندد و میگوید: «بعله... مثبته.»
مادرم کل میکشد. برگه را برمیدارم و نگاهش میکنم. مادرم میبوسدم. بلند میشوم. میروم توی آشپزخانه، به بهانهی شیرینی. بین رانهایم سفت میشود و درد میپیچد توی کمرم. صدای جاروبرقی میپیچد توی خانه. صدای نادر را میشنوم که با پشمک حرف میزند: «ای شیطون باز پریدی روی دگمه.» مامانفخری هم پشت سرم میآید توی آشپزخانه. جعبهی شیرینی را از دستم میگیرد و همانطور که آرام چسبهای کنار جعبه را باز میکند. دیس را از جلویم برمیدارد و پرش میکند از شیرینی و بعد برمیگردد طرفم، آرام طوریکه کسی نشنود با آن چشمهای ریز و سبزش از پشت قاب سیاه و کلفت عینکش میگوید:
ـ این حیوون نحس رو دیگه بفرستین بره.
حجم
۱۲۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۱۲۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه