کتاب چه کسی پنیر مرا برداشت
معرفی کتاب چه کسی پنیر مرا برداشت
کتاب چه کسی پنیر مرا برداشت؟ یکی از مشهورترین کتابهای اسپنسر جانسون است که روشی عالی برای مقابله با تغییرات را در اختیار مخاطبانش قرار میدهد. داستانی بامزه و تمثیلگونه که به منطبق شدن ما با تغییرات کمک میکند. این اثر را با ترجمه سعید مینویی میخوانید.
درباره کتاب چه کسی پنیر مرا برداشت؟
چه کسی پنیر مرا برداشت؟ داستانی جالب، کوتاه و تاثیرگذار است که یک روش شگفتانگیز برای مواجه شدن و منطبق شدن با مشکلات پیش پای ما قرار میدهد. ماجرا از این قرار است:
چند دوست هم دانشگاهی، بعد از مدتها در یک گردهمایی شرکت کردند تا دیدارهایشان را تازه کنند. هرکدام از زندگی و کار خودش میگوند تا اینکه یکی برای دیگران تعریف میکند با شنیدن داستانی جذاب، موفق شده تا زندگیاش را متحول کند. این داستان نگرش او را تغییر داده و این تغییر نگرش باعث پیشرفت او در مسیر شغلی و حرفهایاش شده است. همه مشتاق شدند تا داستان را بشنوند و این داستان، ماجرای دو موش و دو انسان به نام های هم و هاو و اسنیف و اسکوری، است. آنها به درون یک هزارتو رفتهاند و باید به دنبال پنیری بگردند.
هرکدام نماینده بخشی از ابعاد پیچیده و ساده ما هستند و چیزهایی را فراتر از سن، جنسیت و نژاد و...نشان میدهند. اسپنسر جانسون، که استاد تمثیلها است، در این داستان هم تمثیلی مفهومی را بیان میکند: ما از هر بعد وجودی خود که استفاده کنیم باز هم اشتراکاتی با دیگران داریم. ما ممکن است دربرابر تغییرات چندان پذیرا نباشیم اما نیاز داریم تا راه خود را از همه پیچوخمهای زندگی پیدا کنیم و زمانهای حساس تغیییر را در زندگیمان بشناسیم. چه کسی پنیر مرا برداشت؟ همین مواجه شدن با تغییرات را به ما میآموزد.
کتاب چه کسی پنیر مرا برداشت؟ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب چه کسی پنیر مرا برداشت؟ برای تمام کسانی که خواهان پیشرفت و موفقیت در زندگی کاری و شخصی خودشان هستند، انتخابی عالی به شمار میرود.
درباره اسپنسر جانسون
دکتر اسپنسر جانسون در سال ۱۹۳۸ به دنیا آمد و در سال ۲۰۱۷ در سن ۷۸ سالگی و بعد از یک مبارزه طولانی با سرطان لوزالمعده از دنیا رفت. او فیزیکدان و نویسنده آمریکایی است که شهرتش را مدیون نوشتن کتابهایی در زمینهی خودیاری و موفقیت مانند چه کسی پنیر مرا برداشت؟ (چه کسی پنیر مرا جابهجا کرد؟) و مدیر یک دقیقهای است. کتابهای او به چندین زبان در دنیا ترجمه شده است. به اسپنسر جانسون لقب پادشاه تمثیل را دادهاند، چرا که مهارت او در دریافت مسائل دشوار و پیچیده و ارائه و بیان راهکارهای ساده و آسان است.
بخشی از کتاب چه کسی پنیر مرا برداشت؟
گاهی هِم و هاو دوستانشان را به ایستگاه پنیر میبردند و با نشان دادن آن همه پنیر با غرور از دوستانشان میپرسیدند: « نظرتان چیست؟ » گاهی کمی پنیر به آنها میدادند و گاهی هم چیزی نمیدادند.
هِم میگفت: « ما استحقاق این پنیر را داریم. ما مدت طولانی کار و فعالیت کردیم تا آن را پیدا کردیم » و سپس یک قطعه از پنیر را میبرید و میخورد و طبق معمول بعد از خوردن پنیر میخوابید. هر شب آدمکوچولوها با شکمهای پر از پنیر به منزل بر میگشتند و هر روز صبح برای پنیر خوردن به ایستگاه پنیر میرفتند. این قضیه مدت طولانی ادامه یافت به طوری که این اعتماد به نفس هِم و هاو درباره ایستگاه پنیر به نوعی تکبر و گستاخی تبدیل شد، طوری که نمیفهمیدند چه اتفاقی در شرف وقوع است.
با گذشت زمان اسنیف و اسکاری طبق روال همیشگی ادامه میدادند. آنها هر روز صبح زود میآمدند و ابتدا از محل و اطراف آن بازرسی به عمل میآوردند که ببینند همه چیز مثل سابق امن و امان است یا نه و سپس شروع به خوردن پنیر میکردند.
یک روز صبح به ایستگاه پنیر (پ) رسیدند و دیدند که هیچ پنیری باقی نمانده است. آنها اصلاً متعجب نبودند. آنها میدیدند که مقدار پنیر روز به روز کمتر میشود و برای چنین روزی خود را آماده کرده بودند. آنها کمی به هم نگاه کردند، کفشهایی را که به دور گردن آویزان کرده بودند دوباره پوشیدند و بندهایش را بستند.
موشها مسائل را بیش از اندازه موشکافی نکردند. برای موشها مسئله و راهحل هر دو به اندازه کافی ساده بود. موقعیت پنیر ایستگاه (پ) تغییر کرده بود و آنها هم میبایست تغییر میکردند. آنها هر دو به پیچ و خم راهها نگاه کردند. اسنیف با دماغش شروع به بو کشیدن کرد. اسکاری هم شروع به دویدن در پیچ و خم راهها کرد و اسنیف هم سریعاً به دنبال او شروع به دویدن کرد.
آنها تصمیم گرفتند که هر چه زودتر به دنبال منبع جدید پنیر بگردند. کمی بعد در همان روز هِم و هاو به ایستگاه پنیر (پ) رسیدند. آنها متوجه تغییرات اندک روزانه در مقدار پنیر نبودند، بنابراین فکر میکردند این پنیر همیشه در آن جا خواهد بود.
آنها آمادگی لازم را برای این حقیقت نداشتند. هِم فریاد زد: « پنیر کجاست؟ » و همین طور فریاد میزد که چرا هیچ پنیری نیست؟ فکر میکرد اگر بیشتر داد بزند، پنیرها برمیگردند. او با خشم گفت: « چه کسی پنیر مرا برداشت؟ » سپس دست به کمر زد و با بلندترین صدا فریاد کشید که: « این منصفانه نیست! ». هاو هم با ناباوری سر تکان داد. او هم به همان اندازه فکر میکرد که باید در ایستگاه (پ) پنیر باشد. بنابراین او هم مدتی طولانی منجمد و شوکه آن جا ایستاد. او هم برای چنین چیزی آمادگی نداشت.
هِم چیزهایی با فریاد میگفت، ولی هاو نمیخواست بشنود. او نمیخواست با واقعیت پیشِ رو مواجه شود. بنابراین همه چیز را رها کرد.
رفتار آدمکوچولوها نه جالب بود و نه مثبت. اما قابل درک بود. پیدا کردن پنیر کار آسانی نبود و وجود پنیر برای آنها به مراتب مهمتر از خوردن روزانه آن بود. پیدا کردن پنیر برای آدمکوچولوها راهی بود که فکر میکردند آنها را خوشبخت خواهد کرد. آنها در مورد پنیر افکار مخصوص به خود داشتند. البته این بستگی به مزه پنیر هم داشت.
برای بعضیها پیدا کردن پنیر در داشتن چیزهایی دنیایی و برای بعضی دیگر در داشتن سلامتی، یا رسیدن به یک احساس معنوی خوب خلاصه میشود. برای هاو پنیر صرفاً داشتن امنیت کانون گرم خانوادگی و زندگی کردن در یک سرزمین پر از پنیر بود. برای هِم پنیر به منزله رسیدن به قدرت، کنترل بقیه و داشتن خانهای بزرگ روی یک تپه بود.
حجم
۲۲۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۲۲۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
نظرات کاربران
خیلی کتاب جالبیه اگه براتون مشکلی پیش اومده و تغییری تو زندگیتون بوجود اومده که نمیتونین حلش کنید حتما بخونیدش
کتاب خیلی خوبیه فقط صفحه 134 نیست