کتاب بمبوگند و صورت کچاپی؛ جلد دوم
معرفی کتاب بمبوگند و صورت کچاپی؛ جلد دوم
کتاب بمبوگند و صورت کچاپی؛ جلد دوم نوشته جان دوئرتی و ترجمه ساسان گلفر است. کتاب دو جلدی بمبوگند و صورت کچاپی را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب بمبوگند و صورت کچاپی؛ جلد دوم
بمبوگند و صورتکچاپی خواهر و برادرند. آنها ادعا دارند که چند گورکن پولهایشان را دزدیدهاند. آنها برای پیدا کردن دزد پولها به دربار شاه مسواک چاخان پاخان میروند. اما شاه هم که دست کمی از پادشاهان قبل از خود ندارد، حتی نمیداند که گورکن چیست. او میگوید امکان ندارد گورکنها پول بچهها را دزدیده باشند چون او دستور داده هیچ گورکنی پایش را به قلمرو او نگذارد، اما مشخصاتی که شاه از گورکنها میدهد بیشتر با کرگدنها تطابق دارد.
بمبوگند و صورتکچاپی بلاخره مامور میشوند گورکنها را پیدا کنند و پولشان را پس بگیرند. آنها باید گورکنها را از قلمرو شاه هم بیرون کنند اما اوضاع آنطور که باید پیش نمیرود...
در جلد دوم کتاب نیز باز هم ماجرای گورکنها و دردسرهایی را که میسازند، دنبال کنید.
خواندن کتاب بمبوگند و صورت کچاپی؛ جلد دوم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کودکان ۷ تا ۱۲ ساله مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب بمبوگند و صورت کچاپی؛ جلد دوم
شبی تاریک و طوفانی بود در جزیرهٔ کرفافل کبیر. در خیابانهای دهکدهٔ لوز چیپینگز پرنده پر نمیزد. هیچ صدایی شنیده نمیشد جز شرشر باران و گارامب و گرومب رعد و برق و هو هوی باد ـ تا آنکه بالاخره داستان شروع شد و در زندان دهکده موجودی جنبید.
زندان دهکده پر از گورکن بود. گورکنها از موقعی که داستان قبلی تمام شده بود، در آنجا به سر میبردند و بدجوری حوصلهشان سر رفته بود، چون هیچ کاری نداشتند جز اینکه یک ماشین خیلیخیلی کوچک را خیلیخیلی تند برانند، در واقع ماشین کوچولوی روی صفحهٔ مونوپولی بود که وقتی تند حرکتش میدادند، میخورد به خانهها و هتلهای کوچولویی که آن رو چیده بودند و همه را چپه میکرد. یک بار هم سعی کردند درستوحسابی بازی کنند اما اصلاً نتوانستند تفریح کنند، چون کوچکترینشان، که اسمش گورکن استوارت بود، همهٔ پولهای الکیِ بازی را خورده بود.
آنوقت بیشتر گورکنها غمبرک زدند و پنجهشان را زدند زیر چانه و نگاهشان را دوختند به آنطرف میلههای زندان و شرشر باران. چندتایی از آنها هنوز داشتند یک سگ کوچولو را، که از مهرههای بازی بود، تندتند روی صفحهٔ بازی میدواندند، بلکه تنوعی باشد و سرشان گرم شود، ولی واقعاً از این کار لذت نبردند. دوتایشان هم نشسته بودند یک گوشهای و با مهرهٔ بازی خیلی کوچکی سرگرم شده بودند که شکل کلاه سیلندر بود. سعی میکردند خیال کنند که سطل زباله است و میشود آن را زد و چپه کرد. گورکن استوارت داشت جعبهٔ بازی مونوپولی را بو میکرد، بلکه چیز دیگری تویش پیدا کند که بشود خورد، اما هیچ چیز جز یک مشت کارت پیدا نکرد که رنگ صورتی یا گلبِهی داشتند. گوشهٔ یکی از کارتها را گاز زد و پیش خودش خیال کرد کِرم است، اما مثل کرمهای خوشمزه وول وول نمیخورد. گوشهٔ یکی دیگر از کارتها را امتحان کرد بلکه فرق داشته باشد، اما نداشت.
همان موقعی که آمد سومی را امتحان کند، یکی کارت را از دستش قاپ زد.
گورکن هَری بود که بداخلاق و بیحوصله پرسید: «این دیگه چیه؟»
گورکن استوارت توضیح داد. «این کرم نیست. سطل آشغال هم نیست.»
گورکن هَری گفت: «خودم دارم میبینم، موش کور که نیستم.» کارت را گرفت و پشت و رو کرد و نیشخندی روی صورتش افتاد که از آن نیشخندهای گورکنی بود. «این از کرم و سطل آشغال هم بهتره!»
ناگهان صدای بقیهٔ گورکنها در آمد:...
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه