کتاب همه آنان از خدایان بودند؛ جلد دوم (دد سگال، قسمت اول)
معرفی کتاب همه آنان از خدایان بودند؛ جلد دوم (دد سگال، قسمت اول)
کتاب همه آنان از خدایان بودند؛ جلد دوم (دد سگال، قسمت اول) نوشته امین فرد است. در این جلد از مجموعه کتاب همه آنان از خدایان بودند، با عنوان دد سگال که ادامهٔ جلد اول همین مجموعه با عنوان رستگاری است، بعد از ظهور هورکسها در هاگوت و فاش شدن حقیقتهای چند هزار ساله، دگار برای کشف گذشته گنگ تاریخی که پر از افسانه و تمدنهای کهن است، مجبور به ترک هاگوت و رفتن به سوی تمدن کِرا میشود. از کتابهای مشابه این اثر، میتوان مجموعه ارباب حلقهها، شاهکش، افسانه مالازان، چرخ زمان و نغمه آب و آتش را نام برد.
درباره کتاب همه آنان از خدایان بودند؛ جلد دوم (دد سگال، قسمت اول)
در این کتاب، امین فرد، دنیای خیالی از مللها و سرزمینهایی را به تصویر میکشد که زندگی و زوال آنها بر اساس افسانههای کهن هر خاک، رقم میخورد. روی یکی از الواح کهن اینچنین نوشته شده است:
«چشمانت را ببند، دستانت را به من بده و به من اطمینان کن. من تنها کسی هستم که میتواند تو را به دنیای کهن دفن شده درون خاطرات مردگان ببرد که رازهای مهمتری نسبت به زندگان در سینه دارند. اکنون ببین که ما در گذشتههای دور هستیم. چگونه اژدهایان در گستره آسمان بال میزنند؛ ببین که جادوگران و کیمیاگران از آینده میگویند؛ حیوانات غولپیکردرون غارها زندگی میکنند؛ موجودات وحشی در شب از لانههایشان برای شکار کردن بیرون میخزند. آنها میگویند که همه چیز در اراده خدایان است، اما خدایان که هستند و چه کسی آنها را دیده است؟ چشمانت را باز کن. اکنون تو به زمان حال بازگشتی. همه آنان که دیدی، درون گورهایشان دفن شدند، اما در سکوت فریاد میزنند. فقط یک نفر میتواند صدای آنها را بشنود. و تو با این لوحی که در دست داری، میتوانی سرگذشت من را ببینی که چگونه برای رهایی از نفرین کهن خانوادگیام، خود را به اتفاقاتی سپردهام که به دست کسانی رقم خوردهاند که روزگاری همه آنان از خدایان بودند.»
کتاب همه آنان از خدایان بودند؛ جلد دوم (دد سگال، قسمت اول) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر به افسانههای کهن و دنیای اساطیری علاقه دارید، مطمئن باشید از خواندن این رمان جذاب و هیجانانگیز لذت خواهید برد.
بخشی از کتاب همه آنان از خدایان بودند؛ جلد دوم (دد سگال، قسمت اول)
خورشیدِ ظهر با قدرت در پهنه گیتی، بیامان میتابید و بوی گیاهان تازه و باطراوت، جَستهوگریخته به مشام میرسید. طوطیها و توکاها در عمق جنگل میخواندند، میمونها در بالای درختان جیغ میکشیدند و گاهی صدای آب پاشیدن فیلها از خرطومشان به گوش میرسید. کژدُم سیاه، خودش را به کنار سنگی کشید و در پناه سایه آن جا گرفت. در میان درختان، هیاهویی شورانگیز به راه بود.
روبروی کژدُم، مورچهای در حال کشیدن تکهِ کوچک نانِ خشکی بود که بی-توجه به کژدُم، پا در خاک میکشید و تقلاکنان تکهِ نان را با خود میبرد. کژدُم چندبار چنگکهای خود را برهم زد ولی مورچه همچنان به او نزدیک میشد. کژدُم به سمت مورچه به راه افتاد و چنگکهایش را بالا آورد و بیاعتنا به مورچه از کنارش گذشت و به سمت سوراخی که در بین دو سنگ تیز وجود داشت به راه افتاد. چنگکها و دست و پایش را جمع کرد و تنش را روی سنگ سرد گذاشت و تقلاکنان به میان سوراخ رفت که همهمهای در پس آن به گوش میرسید.
کژدُم از سوراخ بیرون رفت و به روی لبهِ تراشیدهِ شدهِ سنگ ایستاد و با چنگکهایش سر و صورتش را تمیز کرد. بالای سرش، عنکبوتی در گوشهِ دیوار تار تنیده بود و دو پشه روی آن به دام افتاده بودند. کژدُم به راه افتاد و در طول حاشیه سنگ حرکت کرد. فاصلهِ سقف تا زمین بسیار بود. مشعلها در سراسر معبد میسوختند و بوی عود به مشام میسید. وسطِ معبد، شش نفر در لباس قرمز به دور هم نشسته بودند. مرد طاسی گفت: «باید به آنها حمله کنیم. آنها باید سزای کارهایشان را ببینند.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه