دانلود و خرید کتاب جایی برای ما فاطیما فرهین میرزا ترجمه پگاه فرهنگ مهر
تصویر جلد کتاب جایی برای ما

کتاب جایی برای ما

انتشارات:پیام آزادی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب جایی برای ما

کتاب جایی برای ما نوشته فاطیما فرهین میرزا است که با ترجمه پگاه فرهنگ‌مهر منتشر شده است. این کتاب داستان یک خانواده مسلمان در آمریکا است که با مشکلات بسیاری در خانواده روبه‌رو هستند.

درباره کتاب جایی برای ما

کتاب جایی برای ما که برگزیده‌ نیویورک تایمز و از بهترین کتاب‌های سال واشنگتن پست است در یک مراسم عروسی آغاز می‌شود. خانواده‌ای مسلمان در کالیفرنیا دور هم جمع شده‌اند تا مراسم عروسی دختر بزرگشان را برگزار کنند. در این مراسم پسر خانواده هم حضور دارد. او سه‌ سال از همه دور بوده و حالا به پیشنهاد خواهرش به این عروسی دعوت شده است. ما در این داستان چندین بار به گذشته می‌رویم و زندگی این خانواده را می‌بینیم. در قلب خانواده رفیق و لیلا هستند. مادر و پدری که تمام تلاششان را کرده‌اند سنت‌های خودشان را به نسل بعد هم منتقل کنند اما اوضاع آن‌طور که می‌خواستند پیش نرفته. خواهر بزرگ با مردی ازدواج کرده است که خودش انتخاب کرده و این اتفاق بزرگی در یک خانواده مسلمان است. حالا این مراسم عروسی هم دیدار تازه اعضای خانواده است و هم شروع تنش‌هایی که سال‌ها ساکت مانده است. 

کتاب جایی برای ما شما را با خود به قلب آمریکا و یک خانواده مسلمان می‌برد و با لحظه‌های زندگی آنان همراه می‌کند، اتفاقاتی را می‌بیند که یک لحظه رهایتان نمی‌کند. نثر کتاب روان و ساده در عین حال سرشار از مفاهیم و تعاملات انسانی است. سارا جسیکا پارکر منتقد مشهور درباره این کتاب می‌گوید: غرق شدن در کتاب ارزشمند و پراحساس خانم فاطیما فرهین میرزا باعث خوشحالی و افتخار من است.

خواندن کتاب جایی برای ما را به چه کسان پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب جایی برای ما

همان طور که لیلا بین میهمانان سر می‌خورد و گاهی برای بغل کردن زنانی که هنوز بدان‌ها خوشامد نگفته بود، توقف می‌کرد، به ذهنش خطور کرد این دقیقاً همان زندگی‌ای است که روزی می‌خواست داشته باشد؛ زمانی که بچه‌ها هنوز کوچک بودند و او می‌دانست خانواده‌اش چه کسانی هستند؛ اما نمی‌دانست زندگی برایشان چگونه خواهد بود. وی با کمری صاف و لبخندی ملیح راه می‌رفت و هر آن‌قدر که این مهمانی را برای دخترش می‌دانست، آن را از آن خود می‌دید. عمار در همین نزدیکی بود. در میان مکالمات به وی نگاهی می‌انداخت، حرکاتش را در تالار دنبال می‌کرد و صورتش را برای یافتن هرگونه نارضایتی بررسی می‌نمود.

میهمانی به زیبایی آغاز شده بود. همه سروقت به تالار آمدند. میزی در گوشه قرار داشت و روی آن آب انبه و آب آناناس و چهار نوع پیش‌غذای دیگر یافت می‌شد و به‌محض برداشتن هرکدام از داخل سینی، ظرف مجدداً پر می‌شد. گلدان‌های بلند سفیدرنگ روی هر میز مملو از ارکیده‌های سفید بودند. کیسه‌های کوچک طلایی هدایا روی هر صندلی انتظار میهمانان را می‌کشیدند. هدی به لیلا در تهیهٔ آن‌ها کمک کرده بود. آن‌ها شب تا دیروقت بیدار بودند و در حالی که هر جعبه را با بادام و انواع شکلات‌ها پر می‌کردند، کمی نیز آواز می‌خواندند. تالار بسیار بزرگ بود –این تالار را به همراه هدیه چند ماه پیش انتخاب کرده بود– و به‌محض اینکه از زیر طاق‌ها به سالن اصلی وارد گردید، از تصمیم خود رضایت کامل پیدا کرد. اولین بار که تالار را دیدند تا حدی کم‌نور بود؛ اما اکنون شبیه به صحنهٔ فیلم‌برداری شده بود، با سقف بلند و چلچراغ‌هایی چنان پرنور که گویی برای روشن کردن اتاق با هم رقابت می‌کردند. مردان در کت‌وشلوارهای تیره و شروانی خود بسیار جذاب می‌نمودند؛ زن‌ها طوری لباس بر تن کرده بودند که هر سایه‌ای از رنگ در لباس‌هایشان نمایان بود و نور از روی مهره‌کاری‌ها و سوزن‌دوزی‌هایشان به فضا بازتاب داده می‌شد. لیلا آرزو می‌کرد والدینش زنده بودند و این روز را می‌دیدند. چقدر افتخار می‌کردند، چقدر خوشحال می‌شدند که در جشن عروسی اولین نوه‌شان شرکت کنند؛ اما امشب، حتی غیاب آن‌ها نیز نتوانست آنچه وی برای شکرگزاری دارد، از او بگیرد و در پسِ هر نفس با خود می‌گفت: خدا بزرگ است. خدا بزرگ است و همه باید شکرگزار او باشند.

همین یک ساعت پیش به هدیه کمک کرده بود تا دوپاتای سنگین خود را بر سر کند و همان طور که سنجاق‌های آن را سر جای خودشان می‌بست، برایش دعا می‌کرد. همان طور که لیلا دورتادورش می‌گشت، هدیه هیچ نمی‌گفت و تنها یک بار به‌آرامی از او تشکر کرد. وی همچون هر عروس دیگر اضطراب داشت، همان طور که خود لیلا سال‌ها پیش نگران بود. لیلا چین و شکن‌های لباس را مرتب نمود، تیکایی در موهای هدیه فروکرد و قدمی به عقب برداشت تا نگاهی کلی به دخترش بیندازد، حنای درهم‌وبرهم روی دستش، جواهراتش که در نور برق می‌زدند. 

نظری برای کتاب ثبت نشده است
خدا بزرگ است. خدا بزرگ است و همه باید شکرگزار او باشند.
n re
این انتخاب من است. من او را برگزیدم. این زندگی من است. فکر نمی‌کردم ممکن باشد؛ اما شد. خواهد بود.
n re

حجم

۴۲۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۱۶ صفحه

حجم

۴۲۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۱۶ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان