کتاب سازه های نجات
معرفی کتاب سازه های نجات
کتاب سازه های نجات داستانی نوشته میثم ولی زاده است که در انتشارات دیبادخت منتشر شده است. این داستان ماجرای پایاننامهای است که دانشجویی مینویسد. نه فقط برای اینکه خودش را به استادش اثبات کند، که جهان را نجات دهد.
دکتر نیکسون قرار است با تزریق یک ویروس روانشناختی به جهان، دنیا را نابود کند. اما چه چیزی مانع او میشود؟ دانشجویی که برای نجات بشریت پایان نامهای مینویسد و یک موسسه مخفی طرح پایاننامه او را روی دکتر نیکسون اجرا میکند. این موسسه سه سازه غول پیکر را در سه نقطه نصب میکند و از این طریق در تلاش است تا جلوی دکتر نیکسون را بگیرد. سازههایی که به سازه های نجات معروف میشود...
کتاب سازه های نجات را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب سازه های نجات را به علاقهمندان به داستانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سازه های نجات
با دقت تمام به صفحه لپتاپ خود خیره شده بود. مقالههای علمی را يکی پشت ديگری دانلود میکرد و به دنبال واژههايی بود که بتواند با ترکیب آنها موضوعی را بیابد که هم سخت باشد و هم جديد. موضوعی را میخواست که بتواند ذهن ارنست را مدتها به خود مشغول کند. آقای آرل توانايی ذهنی فوقالعادهای که ارنست داشت را شناسايی کرده بود و میدانست که با ديگر دانشجويان فرق دارد. ناگهان چشمش به کلماتی افتاد که نظرش را جلب کرد. قدرت، ثروت، شهرت و از اين دست کلمات. همین کلمات را بار ديگر در قسمت ايمیج مرورگر وارد کرد و دکمه اينتر را فشار داد. عکسهايی روی صفحه ظاهر شد که فکرش را بیشتر مشغول کرد. عکسها همگی حاوی يک پیام مشترک بودند که گويا مرورگر مانند يک ماشین حساب دقیق توانسته بود اين کلمات را با هم جمع کرده و نتیجه اين جمع را نشان دهد. عکسها کلماتی مثل ظلم، نابودی و نابرابری را برای آقای آرل تداعی میکرد.
لپتاپش را خاموش کرد و به سمت پنجره ساختمان خیره شد. از آنجا که آقای آرل در يکی از برجهای بلند شهر کلارت زندگی میکرد، به راحتی میتوانست تمام شهر را مشاهده کند. خیابانها پر بود از ماشین و پیادهروها مملو از انسانهای در حال حرکت به مقصدهای گوناگون. کمی آنطرفتر ارتفاع ساختمانها پايین و پايینتر میآمد. ارتفاع ساختمانها و حال و روز مردم پايین شهر او را به ياد کلماتی انداخت که چند لحظه پیش با خود مرور میکرد. سردرگم و کلافه شده بود. بازهم به انتهای خیابان روبروی برج خیره شد. دستهای خود را زيرچانهاش قرار داد و به فکر فرو رفت. چند ساعتی را به مطالعه و فکر گذراند. ناگهان از جايش برخاست و به سمت اتاقش رفت. انقدر هیجان زده و خوشحال بود که در ابتدا فراموش کرد چراغ اتاقش را روشن کند و همین کار هم باعث شد تا پايش به ظرف جوهری بخورد که آن را برای تزريق به خودکارش آماده کرده بود. حواسپرتی زياد مانع از اين شد که متوجه ريختن جوهر به روی زمین شود. در آن تاريکی به دنبال میز و چراغ مطالعهاش گشت و به محض پیدا کردن آن، دکمه چراغ را فشار داد. چراغ مطالعه آقای آرل برخلاف بسیاری از چراغهای مطالعه موجود در بازار با برق کار نمیکرد و برای روشن شدن به چهار باتری قلمی نیاز داشت. چند ماهی میشد که باتریها را عوض نکرده بود و به همین خاطر نور چراغ بسیار ضعیف بود. البته نور به اندازهای که آقای آرل خودکار و کاغذ خود را پیدا کرده و روی آن چند کلمهای را بنويسد وجود داشت. با سرعت تمام موضوعی را که پس از چند ساعت فکر عمیق پیدا کرده بود، روی کاغذ نوشت و سپس نفسی عمیق کشید. پس از نوشتن موضوع به سرعت به رخت خوابش رفت.
تنها چند ساعت فرصت استراحت داشت و بعد از آن بايد به سمت دانشگاه حرکت میکرد. به قدری خسته شده بود که پس از چند بار پلک زدن خوابش برد.
حجم
۷۵۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
حجم
۷۵۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه