بیوگرافی و معرفی کتاب‌های آگوست استریندبرگ

آگوست استریندبرگ

درباره زندگی و کتاب‌های آگوست استریندبرگ

یوهان آگوست استریندبرگ در ۲۲ ژانویه سال ۱۸۴۹ در استکهلم به دنیا آمد. او دوران کودکی خاطره‌انگیز و جذابی را پشت سر نگذاشت. پدرش در کشتیرانی کار می‌کرد و مادرش خدمتکار بود. او در زندگینامه‌اش از عنوان «پسر یک پیشخدمت» برای خود استفاده کرد. استریندبرگ دوران کودکی خود را ناامن و ناآرام توصیف کرد. دنیایی که در دست فقر اسیر شده بود و بعد از فوت مادر، که خیلی زود اتفاق افتاد، احتمالاً سخت‌تر از پیش گذشت.

زندگی این نویسنده‌ی پرکار هیچ‌گاه بدون تلاطم و با آرامش سپری نشد. همواره مشغول کسب تجربه‌ای جدید بود تا بالاخره استعداد واقعی خود را بیایبد. او در دانشگاه، ابتدا الهیات خواند و سپس تصمیم گرفت در رشته‌ی پزشکی شانس خود را امتحان کند. اما هیچ‌کدام از این‌ها چیزی نبود که استریندبرگ جوان را راضی کند. او در این دو رشته فارغ‌التحصیل نشد. ذهن و فکر استریندبرگ هنوز به جایی نرسیده بود که بتواند خودش را بیابد و استعدادش شکوفا شود. راه بسیاری را باید می‌پیمود. در این مسیر، مشاغل مختلفی را هم امتحان کرد. چند سال به عنوان دستیار در داروخانه‌ای در جنوب سوئد کار کرد. مدتی به عنوان معلم تدریس کرد و دورانی را به روزنامه‌نگاری و کتابداری پرداخت. زمانی هم به عنوان سیاهی لشکر در تئاتر مشغول شد.

آگوست استریندبرگ کم‌کم و با تجربه‌هایی که به دست آورد استعداش در نویسندگی را کشف کرد. توانست دو نمایشنامه‌ی موفق بنویسد و در تئاتر سلطنتی به اجرا در بیاورد. شاید اگر تصمیم می‌گرفت مثل سایر نمایشنامه‌نویسان در مسیر آب حرکت کند، می‌توانست اجرای بیشتری از نمایشنامه‌های خود در تئاتر سلطنتی ببیند، اما او حرکت در خلاف مسیر را انتخاب کرد. از سبک پر طمطراق و کلیشه‌ای نمایشنامه‌ها فاصله گرفت و جسارت خود را در نویسندگی نشان داد. تصمیم گرفت روی نمایشنامه‌ای به اسم «استاد اولوف» کار کند و آن را به سبک محاوره‌ای درآورد. نتیجه مأیوس‌کننده بود. تئاتر سلطنتی آن را رد کرد و نمایشنامه تا سال ۱۸۸۱ اجرا نشد. او در این زمان خود را یک نویسنده‌ی شکست‌خورده تصور می‌کرد. در جایی گفت: «من احساس می‌کنم یک ناشنوا هستم. زیرا نمی‌توانم صحبت کنم و اجازه‌ی نوشتن ندارم. گاهی اوقات در وسط اتاقم می‌ایستم، جایی که به نظر می‌رسد یک سلول زندان است. می‌خواهم طوری فریاد بزنم که دیوارها و سقف از هم جدا شوند. آن‌قدر فریاد دارم که ترجیح می‌دهم سکوت کنم.»

این جملات نشان می‌دهد که استریندبرگ تا چه حد تحت فشار روحی بود. او در ذهنش به بن‌بست رسیده بود و فکر می‌کرد هرگز نمی‌تواند آن‌چه در فکر دارد به مردم نشان دهد. در این دوران بود که تصمیم گرفت به روزنامه‌نگاری روی آورد. او یکی از منتقدان خشمگین سرمایه‌داران استکهلم شد. دهه‌ی ۱۸۷۰ زمانی از زندگی این نویسنده‌ی معروف بود که به روزنامه‌نگاری و انتقادهای طوفانی گذشت.

در دهه‌ی ۱۸۸۰ و پس از سفر به فرانسه دریچه‌ی تازه‌ای به روی این نویسنده‌ی سوئدی باز شد. او با تفکرات جریانی به اسم «ناتورالیسم» یا «طبیعت‌گرایی» آشنا شد. جریانی که امیل زولا از آن دفاع می‌کرد. استریندبرگ در نمایش‌نامه‌های بعدی خود از این مکتب استفاده کرد. «پدر» و «بانو جولی» را با الهام از طبیعت‌گرایی نوشت.

استریندبرگ در سال ۱۸۷۷ با هنرپیشه‌ای به نام سیری فون اسن آشنا شد. آنها با هم ازدواج کردند و بعد از مدتی استریندبرگ شگفتانه‌ای جدید در آن زمان ارائه کرد. کتابی به اسم «متأهل» که با واکنش‌های شدید منفی همراه شد. این کتاب به دلیل بیان مسائلی که در آن سال‌ها نامناسب به شمار می‌رفت باعث دردسر استریندبرگ شد. برخی او را متهم به کفرگویی کردند. این نویسنده‌ی جسور ثابت کرده بود که علاقه‌ی عجیبی به از بین بردن کلیشه‌ها و نگارش تفکرات جدید دارد. او سرانجام موفق شد از این اتهام تبرئه شود، اما تفکرش همواره در فکر ایجاد سبکی نو و تازه بود.

ازدواج آگوست استریندبرگ در سال ۱۸۹۱ به پایان رسید و دوره‌ای تازه از تحولات شخصی و نوسانات روحی برایش به وجود آمد. هر بار که با مفهوم جدیدی آشنا می‌شد این قدرت را داشت که از آن داستان و نمایش‌نامه‌ای خلق کند. پیش از این از طبیعت‌گرایی نوشت و مدتی بعد با جنبش نمادگرایی آشنا شد و نمایش‌نامه‌ای به نام «دوزخ» را نوشت.

استریندبرگ، قرن جدید را با نمایش‌نامه‌های مختلفی شروع کرد. در ۱۹۰۰ «رقص مرگ» را نوشت. نمایش‌نامه‌ی «یک رؤیا» را در ۱۹۰۲ به اتمام رساند و «سونات اشباح» را در ۱۹۰۸ نوشت. همه‌ی این نمایش‌نامه‌ها را برای شرکت تئاتری که خودش تأسیس کرده بود آماده کرد و به نمایش درآورد.

به غیر از نمایش‌نامه، او داستان‌های کوتاه و رمان‌هایی نیز نوشته است که یکی از معروف‌ترین آنها رمان «اتاق سرخ» است. ادوارد براندز درباره‌ی اتاق سرخ نوشت: «خواننده را وادار می‌کند که به مبارزه با ریاکاری و ارتجاع بپیوندد.» این کتاب به عنوان اولین رمان مدرن سوئدی توصیف شده است و در سال ۱۸۷۹ به چاپ رسید.

آگوست استریندبرگ را از پیشگامان نوگرایی در ادبیات سوئد می‌دانند. فردی که نامش در کنار هانس کریستین اندرسون به عنوان مهم‌ترین و تأثیرگذارترین نویسندگان اسکاندیناوی قرار گرفته است.

او ۵۵ اثر به زبان سوئدی دارد که تعدادی از آن‌ها به زبان فارسی ترجمه شده‌اند. آثاری مانند جرم داریم تا جرم، نمایشنامه‌ی پدر (۱۸۷۷)، رمان اتاق سرخ (۱۸۷۹)، یاغی، نمایش یک رؤیا، توده هیزم، پلیکان و سونات اشباح.

استریندبرگ همچنین از بنیان‌گذاران تئاتر مدرن هم شمرده می‌شود. شهرت او تا آن‌جا زیاد بوده که در کشور خودش به شکسپیر سوئد معروف بوده است. در لیست عناوینی که به این نویسنده‌ی پرکار داده شده، «استاد اکسپرسیونیسم در تئاتر» نیز قرار دارد. این نویسنده‌ی خستگی‌ناپذیر در طول عمر خود توانست تأثیر زیادی بر ادبیات سوئد و جهان بگذارد و مفاهیمی تازه و نو را وارد دنیایی پر از کلیشه کند. ادبیات نمایشی مرهون جسارت افرادی مانند استریندبرگ است انسان‌هایی که با شجاعت تصمیم گرفتند سبکی نو ایجاد کنند و دنیا را از یکنواختی نجات دهند. اکثر این افراد در زمان خود سختی‌های بسیاری را متحمل شدند. عدم درک از طرف اطرافیان و افراد حتی شناخته‌شده، یکی از مشکلاتی بود که با آن دست و پنجه نرم می‌کردند. اما از پای ننشستند و با تلاش توانستند بالاخره مسیر همیشگی را تغییر دهند.

داستان زندگی این نویسنده‌ی مشهور در سال ۱۹۱۲ به انتها رسید. زمانی که ورشکستگی شرکت تئاترش را به چشم دید. از آن روز سلامتی‌اش روبه افول گذاشت و سرانجام آگوست استریندبرگ در ۱۴ می ۱۹۱۲ در خانه‌اش در استکهلم درگذشت.