برای خرید و دانلود کتاب صوتی تلخون نوشته صمد بهرنگی و خواندن و شنیدن هزاران کتاب الکترونیکی و صوتی دیگر، اپلیکیشن طاقچه را رایگان نصب کنید.
کتاب صوتی تلخون نوشته صمد بهرنگی داستان نمادینی است که از زندگی تلخون، دختر هفتم مرد تاجر ثروتمند میگوید. دختری که با خواهرهایش متفاوت است و سرنوشت عجیبی هم دارد.
نسخه صوتی کتاب تلخون را با صدای فاطمه نقوی بشنوید و در دنیای افسانهای زیبا غرق شوید.
کتاب صوتی تلخون داستانی نمادین و خیالی از صمد بهرنگی است. داستان درباره تلخون، دختر هفتم تاجری ثروتمند است که حسابی با خواهرهایش فرق دارد. گویی که از سرزمین دیگری آمده است و خیال هم ندارد که مانند خواهرها وقتش را با شوهری خوشگذران بیهوده تلف کند. روزی جشن بزرگی برپا میشود. تاجر به این مناسبت از دخترهایش میخواهد که هرکدام چیزی که میخواهند را بگویند تا برایشان آماده کند. وقتی نوبت به تلخون میرسد، تلخون یک دل و جگر میخواهد. مرد تاجر سفارشهای دخترانش را میخرد ولی دل و جگری پیدا نمیکند. آه میکشد. در همان موقع آه ظاهر میشود و به مرد میگوید به یک شرط حاضر است برای او دل و جگر بیاورد. شرط این است: هر زمان که آه خواست، تلخون را ببرد.
علاقهمندان به داستانهای ایرانی از شنیدن کتاب صوتی تلخون لذت میبرند. این داستان برای نوجوانان هم شنیدنی و جذاب است.
صمد بهرنگی متولد ۲ تیر ۱۳۱۸ در تبریز آموزگار، منتقد اجتماعی، داستاننویس، مترجم، و پژوهشگر فولکلور آذربایجانی بود. او داستانهای بسیاری نوشت و مهمترین و معروفترین داستانش ماهی سیاه کوچولو نام دارد. این کتاب با تصویرگری فرشید مثقالی جایزه براتیسلاوا را از آن خود کرده است. صمد بهرنگی درسش را در رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی در دانشکده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی دانشگاه تبریز خواند و همزمان به کار معلمی نیز مشغول بود. بهرنگی در ۹ شهریور ۱۳۴۷ در ارسباران به علت غرق شدن در رود ارس چشم از دنیا فروبست.
تلخون به هیچ یک از دختران مرد تاجر نرفته بود. ماه فرنگ، ماه سلطان، ماه خورشید، ماه بیگم، ماه ملوک و ماه لقا، شش دختر دیگر مرد تاجر، هر یک ادا و اطوارهائی داشت، تقاضاهائی داشت. وقتی می شد که به سر و صدای آنها پسران همسایه به در و کوچه می ریختند. صدای خنده ی شاد و هوسناک دختران تاجر ورد زبانها بود. خوش خوراکی و خوش پوشی آنها را همه کس میگفت.
بدن گوشتالو و شهوانیشان، آب در دهن جوانان محل میانداخت. برای خاطر یک رشته منجوق الوان یک هفته هرهر می خندیدند، یا توی آفتاب میلمیدند و منجوقهایشان را تماشا می کردند. گاه میشد که همان سر سفرهی غذا بیفتند و بخوابند. مرد تاجر برای هر یک از دخترانش شوهری نیز دست و پا کرده بود که حسابی تنه لشی کنند و گوشت روی گوشت بیندازند. شوهران در خانه زنان خود زندگی میکردند و آنها هم حسابی خوش بودند. روزانه یکی دو ساعت بیشتر کار نمیکردند. آن هم چه کاری؟ سر زدن به حجرهی مرد تاجر و تنظیم دفترهای او. بعد به خانه برمیگشتند و با زنان تنه لش و خوشگذرانشان تمام روز را به خنده و هر و کر میگذراندند.
تلخون در این میان برای خودش می گشت. گوئی این همه را نمی بیند یا می بیند و اعتنائی نمیکند. گوشتالو نبود، اما زیبائی نمکینی داشت. ته تغاری بود. مرد تاجر نتوانسته بود او را به شوهر بدهد. مثل خواهرهایش لباسهای جور واجور نمیپوشید. دامن پیراهنش بیشتر وقتها کیس می شد، و همین جوری هم میگشت. خواهرهایش به کیسهای لباسش نگاه میکردند و در شگفت می شدند که چطور رویش میشود با آن سر و بر بگردد. پدرش هیچ وقت به یاد نداشت که تلخون از او چیزی بخواهد. هر چه پدرش میخرید یا قبول میکرد، قبول داشت. نه اعتراضی، نه تشکری، گوئی به هیچ چیز اهمیت نمیدهد.
نه جائی می رفت، نه با کسی حرفی میزد. اگر چیزی از او میپرسیدند جوابهای کوتاه کوتاه می داد. خرمن خرمن گیسوی شبق رنگ روی شانهها و پشتش موج می زد. راه که میرفت به پریان راه گم کردهی افسانهها میمانست. فحش می دادند یا تعریفش میکردند، مسخرهاش میکردند یا احترامش، به حال او بی تفاوت بود. گوئی خود را از سرزمین دیگری میداند، یا چشم به راه چیزی است که بالاتر از این چند و چونهاست.
دستهبندی | |
زمان | ۰ ساعت و ۵۳ دقیقه |
قابلیت انتقال | دارد |
حجم | ۴۹٫۴ مگابایت |