دانلود و خرید کتاب صوتی ای کاش بینی من هم سبز بود
معرفی کتاب صوتی ای کاش بینی من هم سبز بود
کتاب ای کاش بینی من هم سبز بود، نوشتهی مکس لوکیدو، داستانی جذاب و خواندنی است دربارهی تقویت اعتماد به نفس و پذیرفتن و دوستداشتن خودمان به همان شکلی که هستیم.
تجربهی خوب شما با شنیدن نسخه صوتی کتاب ای کاش بینی من هم سبز بود با ترجمهی لیلا کاشانی وحید و مطالعهی مقدمه از دکتر غلامعلی افروز، تکمیل میشود.
دربارهی کتاب صوتی ای کاش بینی من هم سبز بود
همهی مردم دهکده در میدان جمع شدهاند. آنجا اتفاق مهمی دارد میافتد. همگی تصمیم گرفتهاند بینیهایشان را سبز کنند! میپرسید چرا؟ چون داشتن بینی سبز مد شده است. حالا هم یک صف طولانی تشکیل شده تا همه بینیهایشان را سبز کنند. پانچلو پیش خودش فکر میکند این خیلی احمقانه است. اما وقتی چند روز میگذرد و او ایلای را نمیبیند تا بهش یادآوری کند همینطور که هست، خاص و دوستداشتنی است، کمکم این فکر به سرش میزند که او هم بینیاش را سبز کند.
مکس لوکیدو در داستان ای کاش بینی من هم سبز بود، به چیزی اشاره کرده است که بسیاری از ما آن را فراموش کردهایم. همه تصمیم گرفتیم کاری را انجام بدهیم که مد و تبلیغات به ما میگویند. اینطوری میتوانیم مورد پذیرش جامعه باشیم. اما زمانی که فراموش کنیم، خودمان را همانطوری که هستیم، بپذیریم و دوست داشته باشیم، خطرناک میشود. کتاب ای کاش بینی من هم سبز بود، اینجاست تا این را به ما یادآوری کند.
کتاب صوتی ای کاش بینی من هم سبز بود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
داستان ای کاش بینی من هم سبز بود برای همهی کودکان و نوجوانان جذاب است. اگر دور و برتان کودکی میشناسید که مدام خودش را با دیگران مقایسه میکند یا از ظاهر و تواناییهایش راضی نیست، کتاب صوتی ای کاش بینی من هم سبز بود را به او هدیه بدهید.
جملاتی از کتاب صوتی ای کاش بینی من هم سبز بود
لوسیا و پانچلو از پنجرهی کارگاه ایلای، به بیرون نگاه میکردند. آنها هم مثل بقیهی مردم شهر ومیکیها، از چوب ساخته شده بودند. اما مثل آنها توی میدان پایین دهکده در صف نایستاده بودند تا بینیهایشان را سبز کنند. پانچلو گفت: «اونها رو نگاه کن!»
لوسیا با تعجب گفت: «نمیفهمم چطور ممکنه کسی دلش بخواهد بینیاش رو سبز کنه!»
ایلای همانطور که مشغول کار بود جواب داد: «اونا دوست دارند بینیهاشون رو سبز کنند چون بینی سبز مد شده و دیگران بینیهاشون رو سبز کردند.»
پانچلو که متوجه حرف او نمیشد با تعجب پرسید: «اا ... منظورتون چیه؟»
ایلای جواب داد: «توی این شهر همه دوست دارند مثل بقیه باشند. یه روزی همه میخواستند کلاههایی به شکل مربع داشته باشند. بعد روزی رسید که همه کفشهای پاشنه بلند میخواستند. سال گذشته گوش زرد مد بود و حالا هم همه میخوان بینی سبز داشته باشند.»
پانچلو پرسید: «داشتن بینی سبز اونا رو باهوشتر میکنه؟...»
زمان
۲۳ دقیقه
حجم
۵۳٫۵ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۲۳ دقیقه
حجم
۵۳٫۵ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
عالیه👌👌👌
بسیار عالی