دانلود و خرید کتاب صوتی سیم کشی ثروت
معرفی کتاب صوتی سیم کشی ثروت
کتاب صوتی سیم کشی ثروت نوشتهٔ باربارا هیوسون و ترجمه و حاصل گویندگی سیده ژاله موسوی نصر است. انتشارات کهکشان دانش این کتاب صوتی را منتشر کرده است؛ کتابی درمورد سه گام عملی برای رسیدن به موفقیت مالی برای خانمها.
درباره کتاب صوتی سیم کشی ثروت
کتاب صوتی سیم کشی ثروت (Rewire for wealth) در سه فصل به مهمترین نکاتی پرداخته است که هر زنی برای رفتن به مسیر موفقیت شغلی و مالی به آن نیاز دارد. «بیداری» نام فصل اول کتاب است که چهار مؤلفهٔ علوم اعصاب، روانشناسی، معنویت و امور مالی را توضیح داده است. فصل دوم شامل تشخیص، چارچوببندی مجدد و پاسخ متفاوت است. در بخش سوم با عنوان «سیمکشی محکم»، سه ابزار قدرتمند کار مقاومتی، فرزندپروری و تکرار شرح داده شده است. باربارا هیوسون ابتدا روایتی را از زندگی پر فرازونشیب خودش بیان میکند. این نویسنده روزی که میفهمد شوهرش قماربازی قهار است و بدهی سنگینی را برای خانوادهاش به بار آورده، تصمیم میگیرد از او جدا شود، اما تا مدتها مانند خیلی از زنان نمیتوانست امور مالی خودش را مدیریت کند و حتی مواقعی در زندگی او وجود داشت که به خودش میگفت هرگز نمیتواند این کار را یاد بگیرد. او توانست. این کتاب را بشنوید تا بدانید چگونه.
شنیدن کتاب صوتی سیم کشی ثروت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران مطالعه درمورد موفقیت مالی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب صوتی سیم کشی ثروت
«مرلی هاگارد: ریشههای بزرگ شدن ما عمیق هستند.
من مغز اقتصادی خوبی نداشتم. نه به دلیل برنامههای بدی که والدینم به من توصیه کرده بودند. بلکه آنها مثل والدین قبل از آنها و همه نسلهای قبل، ناآگاهانه محدود به هنجارهای رایج جامعه بودند.
مدتی بعد از فارغالتحصیل شدن از دانشگاه، در رشته تاریخ هنر، پدرم مرا برای صرف ناهار به ایالت کانزاس، جایی که بزرگ شده بودم برد. این شهر به باربیکیوهای خوشمزه معروف است. بعد از اینکه یک بشقاب دنده خوشمزه برای ما آوردند، پدرم رفت سر اصل مطلب.
او گفت، " باربارا، میخواهی چهکار کنی"؟
من با هیجان گفتم، "میخواهم برای دانشگاه برکلی درخواست ارسال کنم و در رشته دکترای تاریخ هنر درس بخوانم و استاد دانشگاه شوم".
تدریس را همیشه دوست داشتم. وقتی کوچک بودم، بازی دلخواه من مدرسهبازی با دو خواهر کوچکترم بود. البته، من همیشه معلم بودم. هر سال تابستان، خانوادهام خانهای در شهر آتلانتیک، جایی که برای بچههای محله اردوی روزانه میزدم کرایه میکردند. طبیعتاً من مشاور ارشد بودم.
پدرم ایدههای دیگری برای من داشت. وقتی داشت دندهها را میبرید، زمزمه کرد، "خوب است". بعد سس دور دهانش را با یک دستمال بزرگ پاک کرد و گفت، "ولی تو این کار را همیشه میتوانی انجام دهی. الان داری بزرگ میشوی و باید با یک فرد خوب ازدواج کرده و بچهدار شوی".
با وجود اشتیاقم برای ادامه تحصیل، نمیتوانستم با پدرم مخالفت کنم. من پدرم را میپرستیدم. و آن موقع دهه ۶۰ بود. جای زن در خانه بود، حتی اگر نیاز به پول داشت. در آن زمان انتخابهای زنان به شدت محدود بود. وقتی بزرگ شدم مثل همه دوستانم نباید کار میکردم، بلکه باید بچهدار میشدم. تنها کاری که اجازه داشتم انجام دهم کار داوطلبانه درست کردن قهوه برای مراجعین در ساختمان منابع انسانی بود که در دوران دبیرستان انجام داده بودم. ریچارد بلاکْ پدرم، این کار را با برادرش عمو هِنری انجام داد، بنابراین کشش قابل توجهی برای من داشت. من از این کار لذت میبردم چون باعث میشد سر کلاسهای بعد از ظهر حاضر نشوم.
من هرگز مثل پسرعموهایم به انجام مشاغل خانوادگی تشویق نمیشدم. هر بار که از پدرم پول میخواستم به من توصیه میکرد نگران نباشم. او واقعاً نمیخواست دخترانش نگران مسائل مالی باشند. از نظر او همیشه مردی باید بالای سر من و خواهرانم باشد و از ما حمایت کند. من توصیه او را میپسندیدم. من پول را درک نمیکردم ولی خوشبختانه به آن نیازی هم نداشتم (یا اینطور فکر میکردم).
آن روز بعد از اینکه به خانه آمدم برای دانشگاه برکلی درخواست فرستادم. ولی به زودی مرا رد کردند و در یک مهمانی خانوادگی همسر آیندهام را ملاقات کردم. یک سال بعد ازدواج کردیم و من یک دختر مومشکی به نام ملیسا به دنیا آوردم که شبیه پدر خوشتیپش بود.»
زمان
۶ ساعت و ۲۹ دقیقه
حجم
۳۵۶٫۶ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۶ ساعت و ۲۹ دقیقه
حجم
۳۵۶٫۶ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد