دانلود کتاب صوتی تمنای بی خزان با صدای فاطمه رضی + نمونه رایگان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب صوتی تمنای بی خزان اثر شیرین زارع‌پور

دانلود و خرید کتاب صوتی تمنای بی خزان

گوینده:فاطمه رضی
انتشارات:نشر سماوا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی تمنای بی خزان

کتاب صوتی تمنای بی خزان نوشتهٔ شیرین زارع‌پور است و با صدای فاطمه رضی در ناشر صوتی سماوا منتشر شده است.

درباره کتاب صوتی تمنای بی خزان

کتاب صوتی تمنای بی‌خزان روایت‌های زهرا سلیمانی‌زاده، از رزمنده‌ٔ مدافع حرم شهید مهدی حسینی به قلم شیرین زارع‌پور است. این کتاب زبانی روان و جذاب دارد. 

شنیدن کتاب صوتی تمنای بی خزان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به زندگی شهدای مدافع حرم پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب تمنای بی خزان

«آب زلال حوض، با تابیدن اشعه‌های خورشید، می‌درخشید و سیب‌های سرخ و رقصان درونش را صیقل می‌داد. صدای لق‌لق کاشی کف حیاط هم، با هیاهوی پیچیده در فضای خانه همراهی می‌کرد. خانه‌ای در میدان رهبر، با حیاطی نه چندان وسیع که دورتادورش اتاق‌هایی داشت و ما ساکن دوتا از اتاق‌های تودرتویش بودیم. در میان سر و صدا، پردهٔ روی راه‌پله‌ها کنار رفت و طبق‌هایی که با پارچه‌های مخمل قرمز آراسته شده بودند، با هلهله‌هایی که به استقبال‌شان می‌رفت، وارد حیاط کوچک‌مان شد. انارهای قرمز روی طبق به من لبخند می‌زدند، شیرینی‌ها عطشم را برای پایین آمدن طبق‌ها از روی سر فامیل‌های داماد، بیش‌تر می‌کرد و لباس‌های براق و زیبا که در تن خواهرم سکینه مجسم‌شان می‌کردم، دلم را می‌لرزاند.

مهمان‌ها پشت سر هم وارد حیاط می‌شدند و خودشان را به زور هم که شده گوشه‌ای جا می‌کردند. در آن میان، دختری که هم‌سن‌وسال خودم بود با هر فرصتی که دست می‌داد، دامن پرچین و سپیدش را روی سنگ‌فرش حیاط می‌کشید. انتهای دامنش زیر پای مهمان‌ها که می‌ماند، صدای جیغش بلند می‌شد و مهمان‌ها بدون هیچ توجهی، به کف‌زدن و هلهله مشغول بودند. از سر تا پایش را نگاه می‌کردم. چشمم که به آستین پف‌کرده‌اش افتاد، ناخودآگاه روی لباس خودم چشم چرخاندم. آستین‌هایم چند وجب از دست‌هایم بلندتر بودند و سرشانه‌های لباسم جای خودشان را گم کرده و روی بازوهایم افتاده بودند. وقتی نگاه دختر که با تمسخر عجیبی همراه بود، با چشمانم یکی شد، مثل برق به خودم آمدم و با غروری وصف‌ناشدنی شروع کردم به مانور رفتن.

با چند حرکت از میان جمعیت، خودم را به آبجی‌سکینه که روی صندلی میان ساقدوش‌هایش نشسته بود، رساندم و دستم را دور گردنش حلقه کردم، تا به دخترک، خودم را در نزدیکی به عروس نشان دهم. حس خیلی خوبی بود. خودم می‌دانستم لباس‌های خاله به تنم زار می‌زند، ولی نمی‌خواستم اعتمادبه‌نفسم را ریزریز کنم. برای همین تا نگاه کسی روی لباسم ثابت می‌شد، با مهارت به این‌طرف و آن‌طرف می‌رفتم تا حواسش را پرت کنم. اما لازم نبود مهمان‌ها خیلی روی من به عنوان خواهر عروس، دقیق شوند. نمایش من، در یازدهمین بهار زندگی‌ام، شبیه چوب و نی‌ای بود که میان پارچه‌ای پیچیده‌اند. استخوان‌هایم اگرچه میان لباس خاله که هم‌سن‌وسال مادرم بود، پنهان شده بودند، اما صورتم در آن میان، خوب می‌درخشید. لباس‌های نو و زیبای آن دختر، یاد عید پارسال را برایم زنده می‌کرد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

زمان

۷ ساعت و ۱۴ دقیقه

حجم

۵۹۷٫۰ مگابایت

قابلیت انتقال

دارد

زمان

۷ ساعت و ۱۴ دقیقه

حجم

۵۹۷٫۰ مگابایت

قابلیت انتقال

دارد

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰
۳۰%
تومان