دانلود کتاب صوتی سوتیکده سعادت با صدای رامونا شاه + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب صوتی سوتیکده سعادت

دانلود و خرید کتاب صوتی سوتیکده سعادت

گوینده:رامونا شاه
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب صوتی سوتیکده سعادت

کتاب صوتی سوتیکده سعادت اثری طنز از آذردخت بهرامی است که با صدای رامونا شاه از نوین کتاب گویا می‌شنوید.

درباره کتاب صوتی سوتیکده سعادت

فیلم‌نامه‌نویس و طنزنویس ایرانی، آذردخت بهرامی داستان دختری به نام فرزانه را می‌گوید که در یک خانه بزرگ و خانواده پرجمعیت با مادرش، هووی مادرش و فرزندان او و د رکنار خواهر و برادرهای خودش زندگی می‌کند.  پدر فرزانه شرکت حمل و نقل دارد. در روز تولد فرزانه، پیتر که یکی از دوستان مجازی او است، برایش وبلاگی می‌سازد و او شروع می‌کند به نوشتن خاطراتش. کتاب حاضر خاطرات فرزانه است که ترکیبی از محاوره رسمی دارد. او مشکلات و مسائل خود و هم سالانش را در این وبلاگ می‌نویسد. و آخر هم از درس خواندن در دانشگاه انصراف می‌دهد تا راننده کامیون شود.

 شنیدن کتاب سوتیکده سعادت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علقه‌مندان به داستان‌های طنز فارسی مخاطبان این کتاب‌اند.

بخشی از کتاب صوتی سوتیکده سعادت

گالیله به فدای رصد کردنت شریفه‌جان‌جان!

دیروز ساعت چهار و سی و دو دقیقه‌ی بعدازظهر، یک کسوف داشتیم، توپ.

همه‌ی سکنه‌ی قصر سلطنتی سعادت یکی یک عینک مخصوص رصد خریده بودند و هر کدام یک مجله‌ای، کاتالوگی، بروشوری دست‌شان بود و اطلاعات‌شان را به رخ هم می‌کشیدند، خفن.

بین همه‌ی این‌ها، از همه گلابی‌تر، کار شریفه‌قشنگه بود. رفت زیرزمین مخفی شد تا مبادا خورشیدگرفتگی روی صورتش لک‌وپیس بگذارد!

خانم‌جان این را که شنید، آهسته به مامان‌رفعت گفت: «نکنه بازم خبراییه؟!»

ما هم نشنیده گرفتیم؛ مرگ!

سؤال همیشگی

به قول معلم علوم‌مان که همیشه،‌ در هر جلسه و در هر جلسه سی‌بار با لهجه‌ی غلیظ و شیرینی تکرار می‌کرد: «دانیشمندان هَمیشَه به دونبالِ «چَرا» می‌گردند!»

(و ما می‌ماندیم که مگر دانشمندان گاو و گوسفندند که دنبال «چَرا» می‌گردند.) سی ـ چهل سال است یک سؤال در ذهن من حک شده:

چرا در تبلیغ همه‌ی ساعت‌ها، ساعت: ده و نه دقیقه است؟

و نه حتا ده و ده دقیقه؟

گیریم برای زیبایی‌شناسی است و این مزخرفات، که مثلاً عقربه‌ها یک زاویه‌ی قشنگی را در صفحه نشان بدهند. پس چرا ده دقیقه به دو نیست که زاویه‌ای مشابه همان زاویه را تشکیل می‌دهد؟

یا چرا در ساعت‌های دیجیتالی هم ــ که عقربه ندارند ــ باز هم ساعت ده و نه دقیقه است؟

آخرش این سؤال مرا می‌کُشد!

نوشته‌شده توسط ف. س. در ساعت۰۰:۲۰

پیام‌های دیگران (۰ نظر)

پنجشنبه هشتم دی

حالا هندو ما رو کُشت و خال هندو ما رو کُشت...

یا

همه را مار می‌گزد، ما را مداد سوسمار!

من درست مثل آن اتوبوس جهانگردی کارتون «مورچه و مورچه‌خوار»، هر ده سال یک‌بار می‌روم سبزی‌فروشی، تا خدای نکرده، نیم‌کیلو گوجه‌سبزی چیزی بخرم.

حالا امروز، بعد از ده سال، این «شفتالوفروش سرِ چارسو» به من چه گفته باشد خوب است؟

این عین دیالوگ‌های ماست:

ـ سلام، خسته نباشید.

ـ (خیلی مؤدبانه) سلام خانوم، حال شما، احوال شما، کم‌پیدایین؟!

ـ (با لحنی که انگار داری جفتک می‌اندازی) اختیار دارین... خواهش می‌کنم!...

ـ (خیلی مؤدبانه‌تر از قبل) چه عجب!... افتخار دادین... ما رو قابل دونستین؟!

ـ (با لحنِ: دیگه بسه، خفه شو) خواهش می‌کنم، (کمی مکث) ببخشید، یه‌کم جعفری می‌خواستم! (به خدا یادم نبود فامیلی خودش هم جعفری است، وگرنه عمراً اگر می‌گفتم!) اگه ممکنه کمتر از نیم‌کیلو می‌خوام!

ـ (با لحنِ به روی خود نیاوردنِ این‌که اسمش را گفتم!) خواهش می‌کنم. چرا ممکن نیست! (در حال پیچیدن جعفری در روزنامه) خیلی کم‌لطفی می‌کنین، کم‌پیدا شده‌ین!

ـ (با لحنِ تمسخرآلودِ: انگار قبلاً روزی n دفعه می‌آمدم!) خواهش می‌کنم... (با لحنِ خودْاندیشمندِ بزرگْ‌بینی!) دیگه این روزا کی وقت می‌کنه بیاد سبزی‌فروشی! (به‌زور جلو خنده‌ام را گرفتم!)

ـ (با لحنِ به روی خود نیاوردن ریدمان من!) حالا شما وقت نمی‌کنین، لااقل به ما بگین ما با دل‌مون چی‌کار کنیم؟

ـ (فکم سگ‌جوری افتاد! ــ با لحنِ: ماجرا چیه؟! می‌شه به خودمم بگی؟!) خواهش می‌کنم!

ـ (به‌سختی و به‌زور) خلاصه، هوارتا مواظب خودتون باشین!

حالا خر بیار و ببند به میخ!

به خخخخخخخخدا گفت «هَوارتا»

معلوم بود کلی تمرین کرده تا این کلمه یادش نرود. خیلی هم ذوق می‌کرد که توانسته به کار ببرد. طفلی نمی‌دانست «هوارتا» یعنی خُل‌وچل؛ و هر جور تلفظش کنی، به‌هرحال واحد شمارش نیست!

پ. ن.

بیچاره فریبا که همه‌ی خرید خانه به عهده‌ی اوست. خدا می‌داند تابه‌حال چندتا از این مناظر شنیع شنیده!

نوشته‌شده توسط ف. س. در ساعت۵۳:۲۲

پیام‌های دیگران (۰ نظر)

شنبه ۱۰ دی

سین مثل پدر

امروز پاپاجان‌سوپر طی تماسی تلفنی، و پس از حال پخش کردن به کلیه‌ی اعضای خانواده‌ی جلیل‌سلطنت، مرا پای تیلیف احضار فرمودند و فرمان فرمودند که: «فری‌جان... (ای فری به قربانت پاپاجان!) بی‌زحمت یه زنگ به دکتر مامانت بزن یه وقت بگیر»!

خودم را به آن راه زدم: «برای چی بابا؟... مگه مامان طوریش شده؟»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

زمان

۱۰ ساعت و ۳۸ دقیقه

حجم

۶۰۱٫۱ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۱۰ ساعت و ۳۸ دقیقه

حجم

۶۰۱٫۱ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

قیمت:
۱۰۸,۰۰۰
۶۴,۸۰۰
۴۰%
تومان