دانلود و خرید کتاب صوتی سیاه و کبود جلد اول
معرفی کتاب صوتی سیاه و کبود جلد اول
در کتاب صوتی دو قسمتی سیاه و کبود اثر آنا کوئيندلن نویسنده امریکایی، داستانی با موضوع خشونت خانگی علیه زنان میشنوید.
درباره کتاب صوتی سیاه و کبود
فران شانزده ساله عاشق بابی میشود آنها عاشقانه و با علاقه ازدواج میکنند ولی این عشق خیلی زود جای خود را به کابوس میدهد، آنقدر که فران شبی با پسر ده سالهاش از خانه میگریزد تا زندگی جدیدی را با نامی دیگر آغاز کند.
هویت و امیدهای زن و رنجهای زندگی گذشته او کمکم بهبود پیدا میکنند و او را به این باور میرسانند که سختیها دیگر بازنخواهند گشت، اما ترسی همیشه همراه اوست. ترس از بازگشت همسر و به آتش کشیده شدن دوباره زندگی و روزگارش.
این اثر داستانی پرتنش و نفسگیر است که نویسنده در آن با خردمندی و قدرت و گاهی انتقاد و طنز درباره زندگی زنان و مردان حرف میزند. تفاوتهای میان مردم و عشق مادر و فرزندی، تسلیهای خانواده و احساسات عمیق و وصفناشدنی بین کسانی که به هم وابستگی ای غیر قابل درک دارند در این داستان به زیبیایی نمایانده شده اند.
شنیدن کتاب سیاه و کبود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به رمان خارجی به ویژه داستانهایی درباره زنان مخاطبان این کتاباند.
درباره آنا کوئیندلن
آنا کوئیندلن در نیویورکتایمز مقاله مینویسد و ستون مقالاتش با نام «عمومی و خصوصی» جایزه پولتیزر را دریافت کرده و مجموعه آن مقالات، «فکر کردن با صدای بلند» جزو پرفروشترین کتابها شده است، رمانهای قبلی او «یک چیز واقعی» و «درس عبرت» نیز از پرفروشها هستند. او با شوهر و سه فرزندش در نیوجرسی زندگی میکند.
بخشی از کتاب صوتی سیاه و کبود
یادم میآید یکبار زمانی که بابی شاهد یک پرونده بود به دادگاه رفتم. داستان به یازده یا شاید دوازده سال قبل مربوط میشود، پیش از تولد رابرت، پیش از شکستن ترقوهام، و بینیام، که درست جوش نخورده است، زیرا خودم آن را جا انداختم، نیمه شب جلوی آینهٔ حمام ایستادم و رویش چسب زخم چسباندم. بابی میخواست هنگام ادای شهادت در دادگاه باشم، زیرا در آن زمان پروندهٔ پر سروصدایی بود، گرچه، پروندههای پرسروصدا یکی بعد از دیگری در نیویورک ظاهر میشوند، به همان ترتیب که غروب صورتی مایل به طلایی بر روی گِلولای رودخانهٔ هادسون محو و شکوفا میشود، هر شب نو و ترو تازه. پسری پانزده ساله از بروکلین یکی از راهبههای فرقهٔ دومینیکن را با چاقو تهدید کرده و مورد اذیت و آزار قرار داده بود. سپس از او خواسته بود برایش دعا کند. وکیل او میگفت این اتهام دروغی بیش نیست و پسرک به هیچوجه نمیدانسته آن زن با شلوار کشباف آبیرنگ و بلوز راهراه یک راهبه بوده، و رابطهٔ آنها مبنی بر رضایت طرفین بوده است، گرچه آن راهبه شصت و دو سال داشت و در آن زمان مشغول واکس زدن زمین یک پناهگاه بود. آنها نمونهٔ واکس را از روی سر زانوهای شلوار پسرک برداشته بودند و صاحب تولیدی را آورده بودند تا از لحاظ شیمیایی آن را با محصول کارخانه مقایسه کند.
به خاطر میآورم که وکیل او مردی مسن بود که در محلهای فقیرنشین دفتر وکالت داشت و مادر پسرک از اینور و آنور پول جمع کرده بود تا او را به استخدام درآورد، زیرا دادگاه یک وکیل تسخیری سیاهپوست را برای پسرش تعیین کرده بود و او اعتقاد داشت پسرش به وکیلی سفیدپوست نیاز دارد تا بتواند بیگناهیاش را ثابت کند. وکیل آن پسر، نیمه کور و الکلی، که شورهٔ سرش مثل برف شانههای کتِ خاکستریاش را سفید کرده بود، آنقدر احمق بود که موکلش را به عنوان شاهد صدا بزند و از او بپرسد چرا به جرمی که مرتکب نشده اعتراف کرده است.
پسر با صدایی بسیار آهسته گفت: «این پلیس توی اتاق بود.» پیشانی پهن او به بلندگو چسبیده بود، انگشتانش بیهدف با لب پایینیاش بازی میکرد، به طوری که کلماتش اندکی نامفهوم به گوش میرسید. «اون به هیچ سؤالی جواب نمیداد. فقط منو تحت فشار میذاشت. مرتب میپرسید، به ما بگو چکار کردی، تیرون. به ما بگو چکار کردی. مثل اینکه منو هیپنوتیزم کرده باشه، فقط همینو تکرار میکرد. نمیتونستم از دستش خلاص بشم.»
زمان
۷ ساعت و ۱۵ دقیقه
حجم
۳۹۹٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۷ ساعت و ۱۵ دقیقه
حجم
۳۹۹٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد