دانلود و خرید کتاب سکوت ضروری زینب کبیریان
تصویر جلد کتاب سکوت ضروری

کتاب سکوت ضروری

انتشارات:انتشارات اریش
امتیاز:
۲.۶از ۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سکوت ضروری

کتاب سکوت ضروری مجموعه داستان کوتاه نوشته زینب کبیریان است که در انتشارات اریش به چاپ رسیده است. این کتاب داستان‌هایی دارد از زندگی آدم‌ها. آدم‌هایی که همه مثل هم زندگی می‌کنند و مشکلات و روزمرگی‌ها و دلخوشی‌هایی شبیه بهم دارند. 

کتاب سکوت ضروری داستان‌های کوتاهی دارد که هر کدام را می‌توان در یک نشست خواند و لذت برد. در دنیای قهرمان‌ها غرق شد و تمام چیزهایی را که آن‌ها حس می‌کنند، حس کرد. این داستان‌ها همگی ویژگی‌های مشترکی دارند. درباره آدم‌ها هستند. آدم‌ها با افکار، اندیشه‌ها، روزمرگی‌ها و خوشی‌هایی شبیه به همدیگر. اما گویی چیزی همه آن‌ها را به سکوت وا داشته است. سکوتی ضروری که دلیلش ناپیداست.

کتاب سکوت ضروری را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن داستان‌های کتاب سکوت ضروری می‌تواند لبخند را روی لب‌هایتان بنشاند و روزهای طولانی تابستان را برایتان دلچسب کند.

بخشی از کتاب سکوت ضروری

شب از نیمه گذشت. آخرین مهمان‌های تولد بعد از صحبت طولانی و خنده‌های حسابی، از حیاط غرق در عطر یاس‌های امین‌الدوله، خداحافظی کردند و رفتند. توی خانه همه‌چیز عالی بود؛ روشن و پر از انرژی‌های خوب. بوی ادکلن‌های درست‌وحسابی می‌آمد و عطر دارچین و روغن محلی روی باقالی‌پلو هنوز گم نشده بود.

رعنا نگاهی به صفحهٔ گوشی انداخت. آخرین حرف‌هایش را همان صبح زده و منتظر جواب بود؛ خبری نشد. روسری‌اش را برداشت، بادقت تا زد و توی چمدان گذاشت. بشقاب‌های کیک نیم‌خور را توی سینی گذاشت. استکان‌های چای هل‌دار و ظرف توت‌فرنگی را بغل سینی جا داد و زیرچشمی شوهرش را پایید که داشت برند هدیه‌های بچه را گوگل می‌کرد تا قیمت‌ها را دربیاورد. رعنا سری به تأسف تکان داد و سینی را روی کانتر گذاشت. این یک اختلاف‌نظر کوچک بود!

دُربی‌بی خیس و خسته، آخرین قابلمهٔ شسته را برگرداند روی پارچهٔ نم‌گیر. رعنا بشقاب‌ها و استکان‌ها را دانه‌دانه چید توی ماشین ظرف‌شویی، بعد بسته‌های غذای دُربی‌بی را نگاه کرد تا مطمئن شود کم‌وکسری نباشد؛ فسنجان و انواع پلوها و کباب‌ها و سه مدل سالاد، برش بزرگی از کیک تولد و ظرف فینگرفود؛ همه توی ظرف‌های یخچال معروف رعنا که کابینت خاصی را به خودشان اختصاص داده بودند، همه تمیز و دست‌نخورده...

رعنا غذاهای نیم‌خور را ریخته بود توی سطل ماستی خالی و استخوان‌ها را توی کیسه ریخته بود تا دُربی‌بی ببرد برای سگ‌های محله و مرغ و خروس‌های خانهٔ همسایه‌اش. دُربی‌بی به زبان آمده بود: «قربانت بروم که همه را یادوبود می‌کنی». رعنا بغلش کرده بود و گفته بود: «شما یادوبودم می‌کنید». بعد به شوهر اشاره کرد که بیاید و دُربی‌بی را برساند. شوهر رو ترش کرد و دست‌هایش را جوری توی هوا تکان داد که رعنا بلافاصله قانع شد. این یک اختلاف تربیتی کوچک بود!

رنگ از رخسار دُربی‌بی پرید. چادر خاکستری‌اش را کشید روی سرش و با ملایمت گفت: «خودم می‌روم مادر، دو قدم راه بیشتر نیست». آه از نهاد رعنا برآمد. رفت توی اتاق خواب. شوهر داشت پیپش را پر می‌کرد. رعنا گفت: «توی خانه دود راه نیندازی، خب؟»، بعد از پاکت زرشکی هدیهٔ مادربزرگش دوتا تراول برداشت تا به دُربی‌بی بدهد؛ یکی را یواشکی و بعدی را جلوی چشم شوهر. شوهر توی دست رعنا را نگاه کرد و تشر زد: «زیاد ندهی؛ کلی غذا گذاشتی. می‌دانی برنج کیلویی چند است؟ گوشت چی؟ مرغ چی؟ مغز گردو چی؟»، رعنا برگشت و انگشت اشاره‌اش را روی لبش فشار داد، یعنی هیس! بیرون آمد و تراول‌ها را توی کیف پول همیشه خالیِ دُربی‌بی گذاشت و تعارف کرد که بنشیند و صبر کند تا پسرش بیاید دنبالش. دُربی‌بی گفت: «چشم»، اما به‌جای نشستن شروع کرد به برگرداندن مبل‌ها و میزها به‌جای اول خودش.

رعنا ظرف‌های نقره را از میوه و آجیل خالی کرد و دستمال کشید و یک لیوان پودر یخ برداشت و توی گلدان‌های گل تازه ریخت. بعد انگاری چیزی یادش آمد، نچ‌نچ‌کنان دوید طرف یخچال، کبابی برداشت و برد برای گربه‌سیاهِ توی حیاط. شوهر دنبال رعنا داد زد: «فردا خودم سم می‌ریزم توی غذایش تا حرام شود!»؛ چشم‌های گرد دُربی‌بی گردتر شد. بدون مکث گفت: «نه آقا، به‌والله نکنید، روز بد می‌بینید آقا!»؛ رعنا اشاره کرد به دُربی‌بی که یعنی نه، نمی‌کند. شوهر اشارهٔ رعنا را دید. داد زد: «نمی‌کنم؟! به‌خدا سقطش می‌کنم، ببینم کی روی حرف من حرف می‌زند!»، شوهر رفت توی اتاق خواب و در را محکم کوبید. این هم یک اختلاف تربیتی کوچک بود که در یازده سال گذشته به رعنا گفته بودند صبر کن تا درست شود!

امانی
۱۴۰۱/۰۵/۲۹

غیر از داستان اول به نظر محتوای همه داستانهای دیگر شبیه هم هست بدون هیچ خلاقیتی... داستانها فقط برشهایی از زندگی روزانه یک زن رو روایت می کند که سردر گم است.

arezabeigi110reza
۱۴۰۲/۰۹/۱۴

وبلاگی که کتاب!؟ شد. صرف جمع‌آوری مطالب پراکنده وبلاگ که آنهم با سانسورها و نگرشی خاص نوشته شده و تنها عوض کردن نام برخی اشخاص که در وبلاگ آمده، بدون شخصیت پردازی چفت و بست‌دار و باورپذیر،باعث اطلاق عنوان کتاب

- بیشتر
اینستاگرام شوهر عکسی آبرومند از خودش توی تولد دوقلوها انتخاب کرد. خودش را روی عکسش تگ کرد و نوشت: «تو تنها دارایی منی، همیشه به تو افتخار می‌کنم شاداب‌جان!» گل رز و چند تا قلب رنگی هم گذاشت کنار نوشته و دکمهٔ پست را فشار داد، بعد با گوشی خودش برای این نوشته نظر داد: «سلمان‌جان، با تو تنها نیستم عشقم!»؛
فاطمه

حجم

۴۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۲ صفحه

حجم

۴۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۲ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان