کتاب افسانه رایکا پریین و دنیای هیچ
معرفی کتاب افسانه رایکا پریین و دنیای هیچ
کتاب افسانه رایکا پریین و دنیای هیچ داستانی از علی آشوردن و جلد دوم افسانه رایکا پریین است. این کتاب داستان طلسم رایکا را دنبال میکند. طلسمی که باعث شده تا در دست اهریمن اسیر شده و در یک هزارتوی نوری زندانی شده باشد.
درباره کتاب افسانه رایکا پریین و دنیای هیچ
ماجرای رمان افسانه رایکا پریین و دنیای هیچ در ادامه جلد نخست این رمان یعنی " افسانه رایکا پریین" رخ میدهد. سرنوشت مبهمی که توسط اهریمن سیاهپوش به رایکا تحمیل شد و باعث شد تا همه فکر کنند که بعد از آن حادثه رایکا مرده است.
در این میان، خانواده آرتاباز هم گرفتار شده بودند چون به دلیل کمکی که به رایکا کرده بودند، خائن شناخته میشدند. آنها را به سرزمین استراکن تبعید کردند. بوکس که از دیگر یاران رایکا بود، حالا به صورت مخفیانه در کتابخانه خانه موتاندون زندگی میکند. او تمام تلاشش را کرد ولی نتوانست رایکا را پیدا کند.
رایکا در یک هزارتوی نوری اسیر شده بود و در همانجا سایمبل را دید. او متوجه شد که سایمبل از اهالی کائنات است و به این ترتیب فهمید دنیایی به نام دنیای هیچ وجود دارد. آیا حالا رایکا میتواند آزادیاش را به دست بیاورد؟ اهریمن سیاه پوش چه موانعی برای رایکا درست کرده است تا نگذارد او به موفقیت برسد؟
کتاب افسانه رایکا پریین و دنیای هیچ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر به داستانهای فانتزی علاقه دارید و جلد اول این کتاب را خواندهاید، حالا نوبت کتاب افسانه رایکا پریین و دنیای هیچ است.
بخشی از کتاب افسانه رایکا پریین و دنیای هیچ
رایکا درمانده و خسته در مکانی نامعلوم روی انبوهی از مواد جورواجور خوراکی دراز کشیده بود و گویی هزار سال خواب است. دورتادور او دیوارهایی که جنسشان از نور نسبتاً ملایمی بود قرار داشت و مشخص بود که او در این مکان حبس شده!
به ناگاه صدایی شبیه به برخورد صاعقه در فضا پیچید و رایکا از این صدا کمی تکان خورد. آنی بعد دوباره صدا آمد! اینبار رایکا چشمانش را آرامآرام باز کرد و سر جای خود نشست. دیگر صدایی نشنید. احساس گرسنگی به او دست داده بود، سیبی از بغلدستش برداشت و مشغول خوردن شد. لحظهای بعد کسی از دیوار نوری پدیدار گشت، رایکا بهسختی میتوانست او را ببیند بهاینخاطر که دیوارِ نوری کمی چشمانش را اذیت میکرد. چشم خود را مالش داد و سعی کرد با دقت بیشتر نگاه کند. انگار دختری است که بهسوی او میآید. او که به رایکا نزدیکتر میشد چهرهاش بیشتر نمایان میگشت. دختر در نزدیکی رایکا توقف و گوشهای خود را تیز کرد. حالا رایکا میتوانست او را واضح ببیند. خوشاندام و قدش بلندتر از رایکا بود، زیبایی شگفتانگیز و ترسناکی داشت. زیبایی او آنقدر خیرهکننده و عجیب بود که رایکا حتی نمیتوانست پلک برهم بزند، او به یاد ندارد در میان جانداران چنین زیبایی دیده باشد، بااینکه چشمانش با تکه پارچهای بستهشده بود؛ اما رایکا میتوانست زیبایی او را احساس کند.
زیبایی دخترِ مبهم، آمیختهشده بود با یک وحشت شگفتآور! او موهایی لخت و بلند داشت، میانهٔ موهایش بنفش مایل به صورتی بود که هرچقدر به فرق سرش نزدیک میشد رو به سفید مایل به خاکستری میرفت. همینطور نیز هرچقدر به دامنه موها نزدیکتر میشد بازهم رو به سفید مایل به خاکستری میرفت. گوشهایی کشیده و بلند با نوکتیز مانند چاقویی دو لبه و منحنی داشت. چشمانش با پارچهای طلاییرنگ بستهشده بود اما رایکا میتوانست فرم چشمانش را حدس بزند! بینی و لبانی سرخ، کوچک و جمع شده داشت، چانهای هفتی شکل و ابروانی کشیده داشت که تا زیر موهای فرق وسطش آمده بودند. تنش نیز لباسی طلایی از تکه پارچههای مستطیلی شکل بود. و طرحی درخشان از نور روی صورتش نمایان بود که رایکا هرگز مانندش را ندیده بود.
نزدیک رایکا شد، رایکا زبانش بندآمده بود. دختر زیبا که حضور رایکا را حس کرده بود، با صدایی که هر جنبدهای را مسحور میکند، گفت:
-من میدونم یک نفر اینجاست که بوی خوبی داره. بوی خیلی خوب.
حجم
۱۵۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
حجم
۱۵۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
نظرات کاربران
نویسنده تو این کتاب چهره ها و مکان ها رو خیلی واضح توصیف کرده و ارزش خوندنو داره.💜
کتاب خیلی خوبی بود و داستان پردازی خوبی داشت ولی پایانش کمی غم انگیز بود که خب خوش ایند نبود کسایی به کتاب هایی با ژانر فانتزی تخیلی علاقه دارند این کتاب را بخوانند منتظر جلد بعد هستم باتشکر
عالی عالی عالی. 😍 چقدر خوب بود ادامش. پرکشش و جذاب. مرسی.