دانلود و خرید کتاب سفید و سرخ عبدالعزیز مختومی
تصویر جلد کتاب سفید و سرخ

کتاب سفید و سرخ

معرفی کتاب سفید و سرخ

کتاب سفید و سرخ مجموعه داستان‌های کوتاه نوشته عبدالعزیز مختومی است که در انتشارات ویکتور هوگو به چاپ رسیده است. 

کتاب سفید و سرخ مجموعه داستان‌های کوتاهی از نویسنده‌ای جوان و خوش قریحه است. داستان‌هایی که موضوعاتی جذاب دارند ولی واکنش‌های غافلگیر کننده قهرمانان داستان سبب شده تا جذابیتشان دوچندان شود. سوژه‌ها متفاوت و تسلط نویسنده بر داستان‌ها سبب شده تا با مجموعه‌ای لذتبخش و تجربه‌ای متفاوت روبه‌رو شوید. 

کتاب سفید و سرخ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

سفید و سرخ را به تمام طرف‌داران و دوست‌داران داستان‌های کوتاه ایرانی پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب سفید و سرخ

عیسی در آشپزخانه به آماده کردن صبحانه مشغول شد و نرگس چند دقیقه بعد از زیر میز بیرون خزید و نگاهی به میز صبحانه انداخت. عیسی به او تعارف کرد که بنشیند.

نرگس داشت با حالتی غریب به میز روبرویش نگاه می‌کرد تا اینکه عیسی یک تکه نان را جدا کرد و به او گفت که همان کار را انجام بدهد، سپس رویش کره مالید و داخل کاسه مربا فرو برد. نرگس هم بعد از او همین کارها را انجام داد، البته با مقدار زیادی کمک و راهنمایی.

تمام شدن صبحانه یک ساعت طول کشید چون تمام لقمه‌ها به کندی درست می‌شد. بعد از تمام شدن صبحانه، عیسی با دستمالی مرطوب دور دهان و دست های نرگس را تمیز کرد و بعد در حالی که داشت برای بار پنجم به سوال تکراری همسرش درباره اینکه او کیست پاسخ می داد به جمع کردن سفره پرداخت.

وقتی عیسی داشت ظرف‌ها را می‌شست نرگس از جایش بلند شد و به کنار پنجره رفت، بیرون برف می‌بارید، دستش را جلو آورد و لحظه‌ای که سطح شیشه را لمس کرد آن را عقب کشید و با دهانی باز از فرط هیجان به شوهرش نگاه کرد.

عیسی با لبخند گفت : سرده، مگه نه ؟

نرگس خندید و دوباره دستش را روی شیشه گذاشت سپس از پنجره به بیرون نگاه کرد و لحظه‌ای بعد با لبخند تکرار کرد : برف، برف خیلی قشنگه، نمی‌دونم چرا دوستش دارم.

عیسی شیر آب را بست و در حالی که دستش را با حوله خشک می‌کرد گفت : من می‌دونم چرا دوستش داری.

نگاه نرگس به سمت او چرخید و پرسید : چرا برف رو دوست دارم؟

عیسی حوله را سر جایش گذاشت و گفت : اولین روزی که همدیگه رو دیدیم داشت برف می‌بارید. 

لبخندی حاکی از یادآوری آن خاطرات بر لبانش نشست و ادامه داد: همون موقع که دیدمت فهمیدم ما برای همدیگه ساخته شدیم.

انعکاس آن لبخند به چهره نرگس هم منعکس شد و پرسید: به خاطر همین برف رو دوست دارم؟

عیسی جواب داد: آره ولی یه خاطره دیگه هم از برف داریم.

عیسی در حالی که نگاه مشتاق نرگس او را به ادامه صحبت تشویق می‌کرد گفت: یه شب دزدکی اومده بودم لب پنجره اتاقت، داشت برف می بارید ولی من اصلا سردم نبود، با تصور تو که میای توی اتاقت و پنجره رو باز می‌کنی گرم می شدم.

لحظه‌ای سکوت کرد و نرگس با کنجکاوی پرسید: خب بعدش چی شد؟

عیسی نفسش را طولانی بیرون داد و گفت: اون روز ولنتاین بود ولی من نتونسته بودم برات هیچ هدیه‌ای بخرم.

ناگهان لبخند نرگس از چهره‌اش محو شد و پرسید: دعوامون شد؟

عیسی گفت: نه به هیچ وجه، تو همیشه با من مهربون بودی، حتی موقع‌هایی که حقم بود سرم داد بزنی منو می بخشیدی.

نرگس دوباره لبخند زد و عیسی ادامه داد: اون شب تو بهم گفتی اشکالی نداره همین که کنارم هستی کافیه و من همون موقع روی برف‌های لبه پنجره‌ات یه قلب کشیدم و گفتم این تنها چیزیه که می تونم بهت بدم. تو به اون قلب نگاه کردی و گفتی که بهترین هدیه زندگیته، من اون شب یه بار دیگه عاشقت شدم چون تو بهم گفتی از اون قلب نگهداری می‌کنی.

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۱ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۱ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان