دانلود و خرید کتاب خانه ای نزدیک پارک اکرم حسین
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب خانه ای نزدیک پارک اثر اکرم حسین

کتاب خانه ای نزدیک پارک

نویسنده:اکرم حسین
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب خانه ای نزدیک پارک

کتاب خانه ای نزدیک پارک نوسته اکرم حسین است. این کتاب داستان زندگی مردی به نام مراد است که همسرش را از دست داده است و ما دختر زیبایش خورشید و مادرش در خانه‌ای قدیمی در تهران زندگی می‌کنند. اما روزگار قرار نیست هرگز برای مراد بر مراد باشد.

درباره کتاب خانه ای نزدیک پارک

این کتاب داستان زندگی مردی به نام مراد است که کارگر روزمزد است و همسرش ماهرخ را از دست داده است، او از مادرش خواسته به تهران بیاید و به او در بزرگ کردن دخترش کمک کند، آن‌ها در یک خانه قدیمی زندگی می‌کنند و هرجمعه به پارک می‌روند. اما زندگی برای مراد خوش پیش نمی‌رود و او دخترش را گم می‌کند. همین آغاز ماجرای پسری می‌شود که چند لحظه قبل از مرگ مراد از او می‌خواهد دخترش را پیدا کند. 

عشقها متفاوت هستند و کوچک و بزرگ دارند که به نظر من پس از عشق به خالق عشق به فرزند بزرگترین عشق است پدر و مادرها عشق به فرزند را با هیچ چیز حتی دنیا عوض نمیکنند. آنها پس از خدا مهربانترین، دلرحمترین، بخشندهترین و پوشانندهترین موجود هستند چراکه با فرزندشان با مهر و محبت رفتار میکنند، نسبت به خطاها گذشت نشان میدهند، براحتی آنها را میبخشند و عیوبشان را می‌پوشانند. این کتاب روایت عشق است. 

خواندن کتاب خانه ای نزدیک پارک را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب خانه ای نزدیک پارک

 فیروز را زود به بیمارستان رساندند اما به دلیل خونریزی مغزی و شکستگی بیش‌تر نقاط بدنش، جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.

خانوادهٔ او بی‌کس و بی‌پول بودند بنابراین مراسمی ساده برگزار کردند، البته چندنفری مانند: عمه‌ی‌پیر فیروز، فرج و خانواده‌اش، مراد و عزیز و همین‌طور تعدادی از کارگران حضور داشتند. مراد تمام مدت با اضطراب به چشمان گریان و گردن‌کج امید خیره شده و نگران آیندهٔ دخترش بود.

پس از خاکسپاری هر کس به خانه خود رفت و مهری و امید هم با پافشاری فروغ (عمهٔ فیروز) به خانهٔ او رفتند تا دست‌کم کرایه‌خانه ندهند. فروغ خیلی زود پرستارش را اخراج کرد چراکه با بودن مهری دیگر نیازی به او نداشت.

مهری از بی‌کسی فوری پیشنهاد او را پذیرفت و با اینکه به پیرزن مریض می‌رسید اما خود و پسرش را سربار می‌دانست و از خجالت دستش در سفره نمی‌رفت. فروغ هم به‌جز آن‌ها کسی را نداشت چراکه هیچ‌گاه ازدواج نکرده و فیروز تنها فامیل نزدیکش بود البته یک دوست خانوادگی داشت که گاهی‌اوقات به او سر می‌زد. 

آقای برومند علاوه بر دوست، از همکاران قدیمی فروغ نیز بود. او به همراه خانواده اغلب به دیدارش می‌آمدند به‌ویژه از زمانی که زمین‌گیر شده بود درواقع برای دریافت حقوق بازنشستگی و کرایهٔ مغازه به فروغ کمک می‌کرد. او به‌جز یک خانهٔ قدیمی،‌ که در آن سکونت داشت با پس‌اندازش مغازهٔ کوچکی هم خریده بود تا در زمان پیری کمک‌خرجش باشد.

فروغ با وجود تنها برادرزاده‌اش همیشه تنها بود چراکه هیچ‌گاه با آن‌ها میانهٔ خوبی نداشت و به اصرار آقای برومند به مراسم ختم فیروز رفته و برای نخستین‌بار بود که امید را می‌دید. آن روز چهرهٔ مظلوم و گریان نوهٔ برادرش دل او را به‌رحم آورد درنتیجه خواست تا زنده است حامی‌اش باشد.

جمعه بود و خورشید به‌طرف تاب‌ها می‌دوید، مانند همیشه مراد هم به دنبالش بود که امید را ناراحت و غمگین روی نیمکت دید. فرج او را با بچه‌هایش آورده بود تا حال‌وهوایش عوض شود. مراد دستی بر سرش کشید و برای اینکه سرگرمش کرده باشد از او خواست تا مراقب خورشید باشد.

او خورشید را سوار تاب کرد و خود نیز کنارش نشست. همین‌طور که بالا می‌رفتند نگاهش به آپارتمان‌ها افتاد و از خورشید پرسید: وقتی بزرگ شدی می‌خوای چکاره بشی؟

خورشید گفت: بابام دوست داره دکتر بشم. منم می‌خوام وقتی دکتر شدم پای عزیزمو خوب کنم.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۵۷ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۵۷ صفحه