کتاب مارلی
معرفی کتاب مارلی
کتاب مارلی داستانی از سامان شفیعی است که در انتشارات زرین اندیشمند به چاپ رسیده است. این داستان درباره روابط عاشقانه میان دو زوج و دوستیهای آنان است.
مارلی و میسون سالهاست که با هم رابطه دارند اما رابطه قبلی مارلی که با پسری به نام مایکل بود، هنوز از ذهن او بیرون نرفته است. میسون سخت تلاش میکند تا بتواند کاری کند که مارلی به او علاقهمند شود و دست از مقایسه او با مایکل بردارد اما به نظر میرسد در این راه شکست خورده است. در این میان، برندی، دوست مارلی سعی میکند او را متوجه اشتباهش کند...
کتاب مارلی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن رمانهای عاشقانه لذت میبرید، خواندن کتاب مارلی را به شما پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مارلی
برندی نگاهی به میسون انداخت و با حرکت سرش تاکید کرد میسون به آنها فهماند که مارلی را دیده و به زودی به آنها میپیوندد.
سپس نوشیدنی را بالا آورد یک جرعه نوشید و به سمت جمعیت سرش را برگرداند.
برندی با زیر چشم رابرت را مینگریست و منتظر ارتباط چشمی بود رابرت متوجهاش شد برندی فقط با تکان دادن لبهایش و کاملاً بیصدا به رابرت فهماند که به گمانم آنها دوباره بحثشان شده رابرت با بیاعتنایی نوشیدنیاش را بالا آورد به جمعیت نگریست و جرعهای از آن را نوشید برندی که بیاعتنایی رابرت را دید با دستش به وی زد و گفت:
- گفتم احتمالاً دعوا کردن.
رابرت به سردی پاسخ داد:
- به ما ربطی نداره.
برندی چهرهاش بر افروخته شد: مگه برات مهم نیست.
رابرت چشمانش را محکم فشورد و با لحنی بیحال گفت:
- باشه باشه خیلی خب.
سپس رو کرد به میسون و پرسید:
- اتفاقی بینتون افتاده؟
- نه.
- آخه احساس کردم ...
میسون اجازه نداد رابرت جملهاش را تا انتها بیان کند.
- نه سره همون موضوعات احمقانه همیشگی من بهش میگم از یه حدی بیشتر نباید بخوری چون حالتو بد میکنه ولی مارلی لج میکنه و میگه تو همش جریان کازینوی ماه قبل رو بهونه میکنی برای تحقیر کردنم ولی من دلم نمیخواد حالش خراب شه منتها اون نمیفهمه ولش کن اصلاً ... خودش داره میاد با یه پیک عرق حالا ببین چه کسی حالش بد میشه من یا اون البته بیشتر من که باید در آخر باید توی این وضع جمعش کنم.
مارلی همانطور تلوتلو خوران از میان جمعیت میگذشت پیک عرق را نیز یکباره بالا کشید به آنها رسید و تلخی گلیویش را صاف کرد و رو به آنها کرد و با لبخند همیشگیاش گفت:
- دیدید خیلی هم زیادهروی نمیکنم.
میسون که دیگر میتوانست به راحتی حرف بزند با صدای بلند گفت: قطعاً حالت بد میشه من اینو میدونم و هربار هم بهت گفتم ولی اهمیتی نمیدی.
- من که حالم خوبه مشکلی هم ندارم نیازی هم به نصیحتهای بچگانت ندارم.
- مارلی کاملاً واضحه که تو الان مست شدی میفهمی تو الان مستی و قرار چهار نفره امشبمون هم اصلاً این نبود همیشه زیادهروی میکنی همیشه...
رابرت که تقریباً از همه قد بلندتر بود و به خاطر اندام عضلانیاش بیش از بقیه در معرض دید قرار داشت یک قدم نزدیکتر شد:
- بهتره بریم برندی بجنب مارلی وضعیتش مساعد نیست.
مارلی که خود را با نگاه اطرافیانش محصور شده دید با صدای بلند فریاد زد: نههههه و سپس اشکهایش از روی گونههای سفید و نرمش لغزید و به پایین سر خورد هر لحظه که میگذشت شدت گریه وی هم بیشتر میشد با صدای خش دار سرفهای کرد و یکباره استفراغش همه جا را پر کرد چند باری اوغ زد درحالیکه برندی شانههایش را میمالید مارلی پشت دستش را به سمت لبهای براق و برجستهاش برد رژ لب و خیسی لبش با هم پاک شد رابرت همانطور نظاره گر بود که صدای خش دار مارلی را شنیده شد که گفت:
- میسون لعنتی تو همیشه دوست داشتی منو توی جمع تحقیر کنی خوبه؟ حالا به آرزوت رسیدی.
میسون با تعجب گفت:
- من که از اون اول بارها بهت میگفتم زیادهروی نکن حتی زمانی که توی خونه بودیم هم بهت تذکر دادم ولی اهمیت ندادی.
رابرت حرفشان را قطع کرد و گفت:
- دیگه کافیه بچهها واقعاً کافیه بهتره هر کدوم بریم خونه هامون الانم احساس میکنم مارلی حالش بهتر شده امشب هم واقعاً خوب بود و بهمون خوش گذشت.
سپس رو کرد به برندی و گفت:
- پاشو عزیزم مارلی حالش بهتر شده فردا صبح زود قرار کاری دارم.
برندی که مطمئن شد حال مارلی خوب است به وی تاکید کرد که شب حتماً بهم پیام بده.
دهانش را نزدیک گوش مارلی برد و گفت: امشب دیگه با میسون بگو مگو نکن.
حجم
۲۴۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
حجم
۲۴۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه