دانلود و خرید کتاب شیرین قصه های من باش شقایق دانش‌آموز
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب شیرین قصه های من باش اثر شقایق دانش‌آموز

کتاب شیرین قصه های من باش

انتشارات:انتشارات رزا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شیرین قصه های من باش

کتاب شیرین قصه های من باش داستانی عاشقانه نوشته شقایق دانش‌آموز است. با خواندن این دستان سفری می‌کنیم به دل قصه‌ دلدادگی قدیمی دختر نوجوانی به پسر یکی از دوستانش و تلاشش برای اثبات عشقش به او. 

شیرین، حالا معلم است. سی و سه سال دارد و روزهایش را در مدرسه می‌گذارند. خودش را با کار سرگرم کرده است. اما روزی وقتی از سرکار به خانه برمی‌گردد، داستان خاطرخواهی‌اش را مرور می‌کند. از زمانی که نوجوانی بیش نبود و دل به فرهاد باخت تا روزی که بزرگ شده بود، دانشجو بود، درس می‌خواند و خواستگارها در خانه‌شان را زده بودند. اما دلیلی برای ازدواج وجود نداشت، چون فرهاد، کسی که شیرین عاشقانه می‌پرستید، کسی نبود که به خواستگاری می‌آمد... 

کتاب شیرین قصه های من باش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از خواندن داستان‌های عاشقانه لذت می‌برید، کتاب شیرین قصه های من باش را به شما پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب شیرین قصه های من باش

جرعه‌ای خوردم و مابقی آب را روی صورتم خالی کردم. فرزانه ریز ریز می‌خندید فرهاد با عصبانیت گفت:

-دلیل خنده تو الان چیه؟

- حالا چیزی نشده که، تو چرا کاسهٔ داغ‌تر از آش شدی؟

نگاهی به فرهاد کردم؛ چهره همیشه بی‌تفاوت و سردش مضطرب شده‌بود. عصبانیتش برایم تعجب برانگیز بود. لحظه‌ای نگاهمان در هم گره خورد؛ تمام وجودم گر گرفت ضربان قلبم شدت گرفت. نگاه مستقیمش ماننده شعله‌ای بود که وجودم را می‌سوزاند.

احساس می‌کردم صورتم گل انداخته، دستانم می‌لرزیدند سرم را پایین انداختم. شیما پرسید:

-بهتر شدی؟

اما من در این دنیا نبودم چشمانش وجودم را دگرگون کرده‌بود؛ مرا به سرزمینی برده‌بود که تا به‌حال پا به آن سرزمین زیبا نگذاشته‌بودم.

احساس زیبایی بود؛ دوباره سوالش را تکرار کرد به خودم آمدم وگفتم:

-خوبم.

بلند شدم خاک لباسم را تکاندم، اما قلبم هنوز ناآرام بود.

نمی‌دانستم آن حسی که در قلبم پا گذاشته‌بود چیست؟ هرچه بود با جان ودل پذیرای آن بودم.

تا پایان آن روز نگاه سنگین فرهاد را احساس می‌کردم و باعث دستپاچگی‌ام شده بود.

آن شب وقتی سربه بالشت گذاشتم؛ چشمان مشکی فرهاد قلبم را می‌لرزاند. لحظه‌ای فکرش رهایم نمی‌کرد.

این حس ناب را با اعماق وجود پرستش می‌کردم.

روزها در پی هم می‌گذشتند و برخوردهای ما ادامه داشت؛ فرهاد مثل سابق سرد و بی تفاوت شده بود. اما من دیگر آن دختر پرتحرک سابق نبودم. احساسی نو در وجودم شکفته شده‌بود، که مرا روز به روز پخته‌تر می‌کرد و مرا از دختری که همه از شیطنت‌هایش ذله شده‌بودند، به خانومی باوقار و فهمیده تبدیل کرده بود.

گاهی اوقات ساعت‌ها می‌نشستم و به فرهاد فکر می‌کردم. بی‌قراری‌ها و دلتنگی‌ها برای او، به من فهمانده بود که عاشق شده‌ام. باور نمی‌کردم که دل به فرهاد باخته بودم، فرهادی که نقاب بی‌تفاوتی‌اش زبان زد همه بود. هرروز می‌گذشت و قلبم بی‌قرارتر می‌شد و مرا بیش‌تر به وجودش محتاج می‌کرد؛ اما فرهاد روز به روز سردتر وگاهی تند برخورد می‌کرد. تلاش‌های من برای نزدیک شدن به او فایده‌ای نداشت فرسنگ‌ها بینمان فاصله انداخته بود.

یک سال از دلدادگی من گذشته بود؛ و من دختر نوزده ساله‌ای بودم که دانشجوی رشته ادبیات است. تمام سعی‌ام بر این بود که لیسانسم را بگیرم.

روی تخت نشسته‌بودم، در حال نوشتن داستان بودم که کسی وارد اتاقم شد، سرم را بالا گرفتم مادرم را دیدم لبخندی زدم و گفتم

-جانم مامان، با من کاری داشتی.

-شیرین، امشب مهمون داریم.

-به سلامتی، کیا هستن؟

مادرم کنارم نشست و با لبخندی که مفهمومش نمی‌فهمیدم گفت:

-دخترم تو دیگه بزرگ شدی و باید کم کم مستقل بشی.

- منظورت چیه مامان؟ چی شده که اینجوری حرف می‌زنی؟

-راستش دخترم داشتم با خاله‌ات حرف می‌زدم. امشب باهاشون قرار گذاشتم، پاشو یکم به خودت برس زشته جلو مهمون‌ها.

با شنیدن این حرف انگار سطل آب یخ را روی سرم ریختند. به آرامی در حالی که صدایم از شدت بغض می‌لرزید گفتم:

-مامان مگه قبلا راجع‌به این موضوع حرف نزدیم؛ مگه نگفتم من از این پسره خوشم نمیاد. چرا باهاشون قرار گذاشتی؟

-عزیزم آروم باش! مگه این پسره چه عیب و ایرادی داره؟ خداروشکر هم تحصیل کرده؛ هم شغل داره. الان چه مشکلی تو وجود این هست؟

-مامان کاری به شغل و منصبی که داره ندارم. من کلا هیچ علاقه‌ای به این پسر ندارم.

-همچین میگی علاقه‌ها خب عزیزِمن ازدواج کردی علاقه کم‌کم به وجود میاد.

نظرات کاربران

شیرین
۱۴۰۰/۰۴/۱۷

بسیار نثر روان و شیوایی داره و برای افرادی که علاقه به خواندن رمان‌های عاشقانه دارند پیشنهاد میکنم

m-a
۱۴۰۰/۰۴/۱۰

داستان خیلی سطحی وپیش پا افتاده بود

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

حجم

۹۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

قیمت:
۱۹,۵۰۰
تومان