کتاب مرد بی چهره
معرفی کتاب مرد بی چهره
کتاب مرد بی چهره نوشته ابوالقاسم غلامحیدر است. این کتاب یک نمایشنامه برگرفته از داستانی کوتاه نوشته استاد بهرام بیضایی که در برداشتی آزاد اما همسو شکل گرفته است.
درباره کتاب مرد بی چهره
انسانی که به قتل خود اقدام میکند، نه خود را که همه استعدادها و خاطرات و مهربانیهایش را نیز در ذهن مردم به قتل میرساند. ثبت واقعه خودکشی موجب استیلای نهی و ظنی ابدی بر اندیشه او شده و امکان هر گونه رستگاری را از قضاوت نسلهای آینده، سلب و همه واژگان انسان مقتول را به عصیان در برابر اراده جهان محکوم میکند. کسی توان دفاع از تفکر او را ندارد و هیچ کلامی از او برگزیده کسی نخواهد بود.
کتاب مرد بی چهره هم اشاره به چنین واقعهای دارد. این کتاب سعی دارد ویژگیهای هدایت را واکاوی کند.
خواندن کتاب مرد بی چهره را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات نمایشی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب مرد بی چهره
عصر ۱۸ فروردین ۱۳۳۰: پاریس، در کوچه شامپونیه، محله هجدهم، شماره ۳۷. دو مرد قهوهای پوش ایستادهاند. آنها با قیافهای سرد وغم گرفته، منتظرند. هر دو مثل همند ومثل عزادارانند. مردی با عینک وکلاه و کت و شلوار میآید ـ هدایت است ـ بیهیچ واکنشی میگذرد. و از اینجا همه چیز و همه کس بیتوقف در حرکت است
مرد ۱: اداره پلیس چی گفتن؟
مرد ۲: تونستی جواز پانزده روز بعدی رو بگیری؟ گواهی پزشکی رو قبول کردن؟
(هدایت میرود و مردها به دنبالش)
مرد ۱: چرا داری تمدید میکنی؟ تو که کلی پنبه خریدی
مرد ۲: آچار هم که خریدی و خیال داری …
(هدایت حرفش را قطع میکند)
هدایت: پنبهٔ شستشوی زخمه. من هیچ خیالی ندارم
(مرد ۲ به کنایه)
مرد ۲: البته البته که نداری. میترسی سرلشکر عیسی خان هدایت بویی ببره دانشگاه جنگ رو ول کنه همین فردا برسه و جمعات کنه برت گردونه ایران
(سرش را به گوش هدایت میرساند و در حال راه رفتن)
مرد ۱: اما نه... این بار حساب همه چی رو کردی. نمیخوای مثل بیست و سه سال پیش یه قایق از راه برسه و از رودخونهٔ مارن نجاتت بده یادت هست؟ به محمود برادرت که قاضی دیوان عالی بود نوشتی یک دیوانگی کردم بخیر گذشت
مرد ۲: اما همون موقع هم داشتی برای یه خودکشی دیگه برنامه ریزی میکردی
(هدایت ایستاده نگاهی به هر دو انداخته و از صحنه بیرون میرود و در پیاش ان دو مرد. نوری قرمز و دو نفر با لباس کار امده و چند لوله و اچار با خود اورده در حال لوله کشی گاز میشوند و لولهٔ گاز را بصورت عمود به نشانهٔ اتمام گاز کشی نصب کرده و بعد تابلوی کوچکی به عنوان خطر مرگ به لوله اویزان کرده و میروند، هدایت میآید تنهاست. همه جا را زیر چشمی مینگرد و میرود با رفتن او صدای خیابان و بوق و ترافیک و بازهم هدایت و آن دو مرد در پشت سرش میآیند و دور صحنه را میگردند. مردها فکرهای هدایت را میخوانند.)
مرد ۱: نه به پدر، نه به پسر، به هیچکس امیدی نیست، حتا به اهالی داس و چکش کوتاه. نه از دست کردها کاری بر میاد نه اذری ها... همه درگیر جنگند... مملکت شده حکومت هزار پادشاه...
حجم
۱۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۳ صفحه
حجم
۱۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۳ صفحه