دانلود و خرید کتاب آتش مار حمیدرضا منصوری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب آتش مار اثر حمیدرضا منصوری

کتاب آتش مار

معرفی کتاب آتش مار

کتاب آتش مار نوشته حمیدرضا منصوری و الهام منصوری است. نویسندگان کتاب آتش مار پدر و دختر هستند و کنار هم قرار گرفته‌اند تا یک اثر خوب خلق کنند، اثری که دو نفر از دو دنیای متفاوت می‌توانند آن را درک کنند.

درباره کتاب آتش مار

داستان در ایران و در زمانی نامعلوم روایت می‌شود، نویسندگان ادعا می‌کنند این اثر خیالی و فانتزی نیست و بالاخره روزی بر سر جهانیان می‌آید. داستان فضای آخرالزمانی دارد، جهان تغییر کرده است و از فرهنگ و زبان ایرانی چیزی باقی نمانده است. در این میان چند نفر تلاش می‌کنند هویت خودشان را به عنوان ایرانی حفظ کنند اما دشمن‌ها با نشان‌هایی از مار بر لباس‌هایشان همه چیز را با ربات‌هایشان نابود می‌کنند.

خواندن کتاب آتش مار را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات علمی تخیلی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب آتش مار

«میشه کمکمون کنید؟ »

پلاتو که تا نیمه درون خودرو خزیده بود، بیرون آمد و گله‌مندانه نگاهی به مازیار کرد: «چی شد؟ شما که فکر می‌کردید...»

مازیار اجازه نداد حرفش را تمام کند. درحالی که نفس نفس می‌زد، گفت: «ما دیگه اینجوری فکر نمی‌کنیم. ما نه امکاناتی برای جا به جا کردن مجسمه داریم و نه جایی برای نگه داشتنش».

فرمانده کمی‌به فکر فرورفت اما سری از روی تأسف تکان داد و خواست دوباره سوار اتومبیلش شود که مازیار گفت:«خواهش می‌کنم! شما گفتید که از نابود شدن زبان فارسی ناراحتین چون سال‌ها برای یادگیری‌اش زمان صرف کردید؛ ولی حال ما خیلی بدتر از شماست. چون این زبان به ما تعلق داره. این کشور، این باغ این مجسمه، همه و همه مال ما هستند. متعلق به ما هستند. شما استاد زبان فارسی هستین پس حتماً خیلی خوب مفهوم تعلق رو درک می‌کنید. چون این کلمه مترادفی در زبان تارانی نداره. »

لاتو نگاه معنی داری به ماریاز کرد. این بار هم چیزی نگفت اما از خودرو پیاده شد و به سمت باغ حرکت کرد. جمله آخر مازیار، حس عجیبی را در وجودش بیدار کرده بود. اردشیر که از بازگشتن فرمانده در پوست خود نمی‌گنجید، سری به نشانه تشکر و احترام برای پلاتو تکان داد و همراه او به کنار مجسمه رفت. پلاتو بدون فوت وقت با نگاهی اوضاع را سنجید: «خوب... راننده جرثقیل رو مرخص کردم. » مازیار مهلت نداد حرف فرمانده تمام شود و به طرف و جرثقیل دوید. فرصت را هدر نداد. رو به سوی پلاتو فریاد کشید:«باید جرثقیل رو نزدیک تر بیاریم.» و بلافاصله پشت جرثقیل نشست، آن را روشن کرد و با یک عقب و جلو آن را درست کنار مجسمه پارک کرد و سیم بوکسل را این بار به جای گردن مجسمه، از زیر دست‌ها رد کرد. جرثقیل با صدای ناله بلندی شروع به کار کرد. مجسمه از جا کنده شد و آرام آرام به سمت بالا حرکت کرد تا اینکه به موازات ماشین رسید. فقط یک حرکت مانده بود تا روی قسمت بار قرار بگیرد. نفس‌ها در سینه حبس شده بود که ناگهان از پشت درخت ها صدایی به گوش رسید: «به به! چه صحنه زیبایی! اتحاد ایران و تارانیکا برای نجات مجسمه عتیقه. » صدا برای اردشیر و مازیار بیگانه نبود. این صدای خشن و زمخت سامیار، برادرزاده اردشیر بود. همان کسی که کتاب خانه استاد سامان را به آتش کشید و حالا لباسی نظامی‌به تن داشت. گویا به تازگی وارد نیروی امنیت و ارتش تارانیکا شده بود. چهره او هیچ گاه از ذهن مازیار بیرون نمی‌رفت. هر سه نفر در جای خود خشک شدند. لحظاتی بعد چندین چشم شیطانی از لابه لای درختان نمایان شد و در پی آن مارنشان ها وارد باغ شدند. همگی قوی هیکل و در بی‌رحمی‌ همانند یکدیگر بودند. علامت مارهای درهم تنیده بر پشت دست کسانی که آستین هایشان را برای درگیری بالا می‌زدند، به خوبی دیده می‌شد. چند قدم عقب‌تر از آنان، سه ربات تخریب‌گر غول آسا هم از پشت درختان سر برآورده و منتظر دستور برای تخریب باغ بودند. پلاتو سری از روی تأسف تکان داد و به سمت مازیار رفت:« دیگه از منم کاری ساخته نیست. متأسفم. » و لبخند تلخی زد و به سمت در خروجی باغ رفت؛ اما پیش از آن که خارج شود، سامیار خود را جلوی در قرار داد و راه را بر او بست. بعد لبخند کریهی زد تا به پلاتو بفهماند که همکاری با خائنان می‌تواند برایش دردسرساز شود. پلاتو بی آن که سخنی بر زبان آورد، ایستاد و در چشمان او خیره شد. می‌دانست این تازه به دوران رسیده کوچک‌تر از آن است که بتواند مزاحمتی برایش ایجاد کند. سامیار هم می‌دانست که اگر زیاده روی کند، خودش به دردسر خواهد افتاد و فقط قصدش زهرچشم گرفتن بود؛ بنابراین راه را برای او باز کرد و با دست به طور مسخره ای او را بدرقه کرد. پلاتو هم که علاقه ای به درگیری با فرد حقیری چون او را نداشت، با تنفر نگاهش را از او برگرداند. 

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۷۷ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۷۷ صفحه