کتاب مجموعه داستان کوتاه سودازدگی
معرفی کتاب مجموعه داستان کوتاه سودازدگی
کتاب مجموعه داستان کوتاه سودازدگی نوشته آریا واعظی است. این مجموعه تعدادی داستان کوتاه به همراه یک نمایشنامه کوتاه را در بر میگیرد که شخصیتهای آنان هر کدام به یک نحو پوچی و خلعی درون خود حس می کنند.
درباره کتاب مجموعه داستان کوتاه سودازدگی
شخصیتهای کتاب مجموعه داستان کوتاه سودازدگی چه در واقعیت محض چه در رویا و خیال و شاید در ترکیب حقیقت و رویا درگیر مبارزهای نفس گیر با خود و حس خود در زندگی هستند. نگارش این داستان ها به دو سه سال قبل و دوران دبیرستان نویسنده بر میگردد. اگرچه داستانها شاید ساده و دور از اصول پیچیده داستاننویسی باشند اما هر کدام روایتی جذاب با خود دارند.
خواندن کتاب مجموعه داستان کوتاه سودازدگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستان کوتاه و نمایشنامه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مجموعه داستان کوتاه سودازدگی
پرسه زدن در عالم خویشتن تا زمانی که در بند آن محصور نشوی، برای تو مشکل آفرین نخواهد بود. از همان لحظه که طعم خوشِ قدم زدن روی پل میان وَهم و خیال میرود زیر زبانت، دیگر بدان که بر انتهای حکم جنون خود مٌهر تأیید زدهای. آنگاه دیگر هیچ نیرو و منطقی نخواهد توانست که مرز توهم و واقعیت را برای تو آشکار کند، جز همان چیز، یا شاید همان کس که تو را وارد آن جهان خوش طعم اما نفرت انگیز کرده است.
خیالات گرچه خیلی شیرین و به شدت مصنوعی هستند، اما هرگز دل صاحب خود را نمیزنند. من به آنها به چشم منحصر به فرد ترین انگل مینگرم. تنها انگل در جهان که بجای جسم از روح میزبان تغذیه میکند. آنان دستان وَهم آلود و آغشته به دروغ خود را در حلقِ روانِ کسی فرو میکنند که حاضر است برای رهایی از خلوت و انزوای خویش هر چیزی را در آغوش بپذیرد. حتی انگلها را.
در همان پل خیال قدم میزدم و جرعه جرعه از چایی کم رنگ اما تلخِ خاطرات مینوشیدم. نیم نگاهی هم به خرت و پرتهای قدیمیکه حتی نمیدانستم بعضی از آنها را به چه دلیل نگاه داشته ام میانداختم. میان آنها خودکار قرمزی را یافتم که در زمستان سال قبل از پیرمرد پستچی برای امضای رسید گرفته بودم. عجیب بود که یادش رفت آن را پس بگیرد! شاید از رنگش خسته شده بود و دنبال فرصتی میگشت تا از شر آن خلاص شود. دقایقی به آن خیره شدم، کلافگی عجیبی تمام وجودم را فرا گرفت. انگار که با آن گواهی مرگ خودم را امضا کرده باشم و حیرت زده به خود بگویم: «این دیگر چه حماقتی بود؟» بیخود نبود که پیرمرد آن را پس نگرفت. آن را در جیبم گذاشتم و امیدوار بودم که باز هم به این اطراف بیاید تا بتوانم خودکار مزخرفش را پس بدهم. البته اگر تا آن زمان نمرده باشد، چون با دیدنش میتوانستی بوی نم کفنش را حس کنی.
اندکی بعد شخصی درب خانه را به شکلی رمز دار و عجیب چهار مرتبه و با فاصلههای منظم به صدا در آورد. عجیب بود، چون من هم همیشه اینگونه در میزنم. در را باز کردم. کسی پشت در نبود اما پاکت نامه ای رنگ و رو پریده و کهنه روی زمین قرار داشت. یعنی ممکن است پستچی بوده باشد؟ اما چرا بر خلاف همیشه بدون تحویل رسید رفت؟ نامه را برداشتم. هیچ اثری از نشانی گیرنده یا فرستنده روی آن وجود نداشت اما یک تمبر با طرح صورتکی قرمز رنگ که انگار آن را با خودکار کشیده و رنگ کرده باشند روی آن چسبانده شده بود. نامه را باز کردم. از بس لغاتش کج و معوج بودند به سختی توانستم آن را بخوانم. درون نامه نوشته بود: « به یاد بیاور، چاه مقدس به سوی ستارگان خاموش حفر شده. ابتدای آن خاموش اما از هر چشمیروشن تر است. در جست و جوی آن بکوش و تا سر حد مرگ از آن بنوش. آخرین مظفر، آخرین یابنده است.»
حجم
۲۹۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۶ صفحه
حجم
۲۹۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۶ صفحه