دانلود و خرید کتاب هنوز نفس می کشه ندا منزوی
تصویر جلد کتاب هنوز نفس می کشه

کتاب هنوز نفس می کشه

نویسنده:ندا منزوی
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب هنوز نفس می کشه

کتاب هنوز نفس می کشه نوشته ندا منزوی است. این کتاب داستانی جذاب دارد و شما را با خود به دنیای جرم و جنایت می‌برد. 

کتاب هنوز نفس می کشه چند پرونده جنایی را دنبال می‌کند و شما در مسیر داستان با اتفاقات بسیاری همراه می‌شوید، اتفاقاتی که نمی‌توانید پیش‌بینی کنید و لحظه به لحظه از آن لذت خواهید برد. 

خواندن کتاب هنوز نفس می کشه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب هنوز نفس می کشه

ماجرا از اون‌روز شروع شد. بعد از کلی درس‌خوندن و گذروندن دوره کارورزی، اون روز، آخرین روز بود. باید نامه‌ای رو از دادگاه برای دانشگاه می‌بردم... برای کارهای اداری. وقتی از در دادگاه بیرون اومدم نفس راحتی کشیدم. سرم به گوشی گرم بود. شماره‌ی خونه رو می‌گرفتم. همش اشغال بود! مامان برای تولدم کلی مهمون دعوت کرده بود. قرار بود کیک تولد رو من بخرم. می‌خواستم تعداد مهمون‌ها رو سؤال کنم. چندین‌بار شماره‌شو گرفتم... باز هم بوق اشغال... دقیقاً یک ساعت و بیست و هشت دقیقه دیگه، بیست و نه ساله می‌شدم. توی همین فکرها بودم که ماشینش جلوی پام ايستاد. اون لحظه حس کردم تاکسیه! سریع در عقب ماشین رو باز کردم و سوار شدم.

گفتم: دربست...

یوسف‌آباد.

وقتی نشستم گفتم: ببخشید فقط قبلش ممکنه دم یه شیرینی‌فروشی بايستين.

از توی آیینه نگاهی بهم کرد و گفت: چشم حتماً.

فقط با شرمندگی باید بگم من تاکسی نیستم. نگاهی بهش کردم. خیلی خجالت کشیدم...

فوری گفتم: ببخشید. من شرمنده‌ام. متوجه نشدم. یه‌جا بايستيد پیاده می‌شم.

فوری گفت: نه... مسیرمه. می‌رسونمتون. فقط یه سؤال داشتم. شما اینجا کار می‌کنین؟

این‌قدر فکرم مشغول بود که نفهمیدم درباره‌ی چی داره صحبت می‌کنه. با تعجب نگاهی بهش کردم. فوری متوجه شد و گفت: منظورم دادگاهه. خندیدم و گفتم: نه کار نمی‌کنم. کارورزی اینجا بودم که تموم شد. امروز آخرین روز بود. برای تکمیل مدارک اومده بودم. گفت: شما وکیل سراغ دارین؟

با غرور نگاهی بهش کردم و گفتم: خودم دیگه. من وکیلم. مشکلی دارین؟

گفت: خودم نه. یکی از دوستانم زندانه! دنبال یه وکیل خوب و صبور هستم. شما وکالتشو قبول می‌کنین؟

باید مشورت می‌کردم.

قرار شد فردا بعد از مشورت‌کردن، باهاش تماس بگیرم. شماره‌شو گرفتم و قول دادم باهاش تماس بگیرم. سر کوچه پیاده شدم. کلاً کیک تولد رو فراموش کردم. باورم نمی‌شد. هنوز مُهر مدرکم خشک نشده بود، کار پیدا کرده بودم! اون‌شب بهترین شب زندگیم بود. تولدم و تموم شدن کارورزی و گرفتن مدرک و حالا هم کار جدیدم... چقدر خوشحال بودم. داشتیم شام می‌خوردیم که بابا رسید. گفته بود دیر میاد. بعد از خوردن شام می‌خواستم همه بدونن کار پیدا کردم. وقتی خواستم ماجرا رو تعریف کنم. بابا اشاره‌ای بهم کرد و گفت باشه فردا...

مهمون داریم...

فردا صبح وقتی رفتم ازش سؤال کنم رفته بود. مامان گفت یه پرونده مهم داره... صبح خیلی زود رفته. چند ماهی بود درگیر این پرونده بود.

بابا بازپرس ویژه قتل بود.

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۰۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۹۸ صفحه

حجم

۴۰۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۹۸ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان