کتاب در جست و جوی کودکی
معرفی کتاب در جست و جوی کودکی
کتاب در جست و جوی کودکی؛ جلوههایی از زندگی و اندیشههای مصطفی رحماندوست، اثری از فروزنده خداجو است. این کتاب زندگینامهای جذاب و دلنشین از این نویسنده مشهور و موفق ادبیات کودک و نوجوان ایرانی است و نگاهی به فعالیتهای او در این زمینه دارد.
درباره کتاب در جست و جوی کودکی
همه ما با شعرها و داستانهای مصطفی رحماندوست کودکی کردهایم. با شعر زیبای صد دانه یاقوت که در کتابهای درسی میخواندیم، با این میوه بهشتی آشنا شدیم و با کتابهایی که او نوشته بود، اشعاری که سروده بود یا داستانهایی که از زبانهای دیگر به فارسی ترجمه کرده بود، زندگی را طور دیگری دیدیم و لذت بردیم. تک تک کتابها و خط به خط نوشتهها و آثار مصطفی رحماندوست بوی کودکی میدهد و عشق عمیق او را به کودکان نشان میدهد.
فروزنده خداجو در کتاب در جست و جوی کودکی به سراغ زندگی این شاعر و نویسنده ادبیات کودک و نوجوان رفته است. او در این کتاب جلوههایی از زندگی و اندیشههای مصطفی رحماندوست را نوشته است و مخاطبان را با زندگی، آثار و اندیشههای او میکند.
کتاب در جست و جوی کودکی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب در جست و جوی کودکی را به تمام دوستداران آثار مصطفی رحماندوست و همچنین تمام علاقهمندان به آثار زندگینامه پیشنهاد میکنیم.
درباره فروزنده خداجو
فروزنده خداجو ۵ فروردین ۱۳۴۱ در کرمانشاه به دنیا آمد.در رشته ادبیات فارسی تا مقطع کارشناسی تحصیل کرد و سالها در تحریریه مجلات رشد و سروش کودکان بود و تا به حال کتابهای بسیاری برای کودکان نوشته است. خاله بافباف، من عجیب و غریب، خانهی چوب کبریتی، سرزمین ما ایران و جوراب پشمی از آثار فروزنده خداجو است.
بخشی از از کتاب در جست و جوی کودکی
هوا سرد بود. برف یکسره میبارید و توی کلاس بچهها برای اینکه کنار بخاری بنشینند، با هم سر و کله میزدند.
آن ســال مصطفی معلم جغرافیا بود. اولین ســال تدریسش بود و باید در کلاس اول راهنمایی جغرافیا درس می داد. او میدانســت که بیشتر بچههای کلاس روستایی هستند و بعضی از آن ها حتی مجبورند کیلومترها راه را پیاده تا مدرسه بیایند؛ آن قدر که سوز سرما گونههای شان را بسوزاند و قرمز کند. مصطفی دلش برای بچهها میسوخت. در مدرسهای که خانم مدیر نقشههای جغرافیا را توی کشوی میزش پنهان می کرد و حتی از دادن چندتا نقشه رنگ و رو رفتــه جغرافیا به بچهها دریغ می کرد، حفــظ کردن نام رودها و دریاها و کوهها به چه درد این بچههای سرمازده و معصوم می خورد؟
یک روز با خودش گفت: «باید کاری کنم کــه حداقل دو فایده به حال بچهها داشــته باشــد. اول اینکه بچهها را به خاطر نمره مجبور به حفظ کردن طوطی وار نامهای نا آشنا نکنم، و دیگر اینکه تا حدی که به دردشان می خورد، به آنها جغرافیا یاد بدهم.»
این بود که به امید گرفتن یک نقشه جغرافیا به دفتر مدرسه رفت. خانم مدیر به میزش چســبیده بود، سرش روی دفتری خم بود و عینکش تا نوک دماغش سر خورده بود.
مصطفی گفت: «آمده ام تا نقشه ایران را برای کلاسم ببرم.»
خانم مدیر دماغش را بالا کشید: «چرا مبصر را نفرستادید؟»
مصطفی با صراحت گفت: «چون میدانستم نقشه را به او نمیدهید!»
خانم مدیر با اکراه در گنجه اتاق ریاست را باز کرد: «میترسم بچهها نقشه را پاره کنند.» مصطفی گفت: «اگر این طور شد خسارتش را میدهم.»
خانم مدیر پشت چشمی نازک کرد: «حالا نقشه کجا را میخواهید؟»
مصطفی با شوق گفت: «گفتم که، ایران.» خانم مدیر نقشــه را به او داد و طوری نگاهش کرد که انگار تکه ای از وجودش از او جدا میشــد. مصطفی برای حقارت او دلش ســوخت. دلیل این همه خساست را نمی فهمید. نقشه را گرفت و بی معطلی به کلاس برگشت. آن را بــا میخ از تخته ســیاه آویزان کرد و گفت: «بچهها... بیایید ببینم کی نقشه خوانی بلد است.»
بچهها از سر و کول هم بالا رفتند تا بهتر نقشه را ببینند.
مصطفی خندید: «بیایید جلو! بیایید.» بچه ها شادی کنان به سمت نقشه هجوم آوردند. هرکس حرفی می زد. مصطفی گفت: «ببینید... آنجا عکس یک هواپیماســت. این یعنی اینکه آنجا فرودگاه است.»
یکی از بچهها پرسید: «فرودگاه کجاست؟»
مصطفی گفت: «فرودگاه جایی پر از هواپیماســت. هواپیماها از فرودگاه ها پرواز می کنند و مسافرها را از جایی به جای دیگر میبرند.» دختــرک مات و مبهوت نگاهش کرد. معلوم بود چیز زیادی از حرفهای او نفهمیده است.
مصطفی گفت: «اسمت چیه؟»
دخترک گفت: «گلی.»
مصطفی که برای هر کدام از بچه ها اســمی گذاشته بود، فکر کرد که گلی چقدر شبیه تربچه است...
حجم
۵٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۷۲ صفحه
حجم
۵٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۷۲ صفحه