کتاب من و کارلوس
معرفی کتاب من و کارلوس
کتاب صوتی من و کارلوس نوشته تام پروتا، نویسندهٔ پرفروش کتابهای انتخابات و بازماندگان است که توانسته احساسات و روابط عاطفی یک نوجوان فوتبالیست را به تصویر بکشد.
درباره کتاب صوتی من و کارلوس
داستان من و کارلوس دربارۀ یک نوجوان علاقهمند به فوتبال است که در آمریکا زندگی میکند و نام مستعار کوشا را برای خودش انمتخاب کرده چون خودش را فردی بسیار سختکوش میداند. جریان رفتار او با همسالان و رقیبان ورزشیاش در مدرسه و آموزشگاه در این کتاب به زیبایی به تصویر کشیده شده و داستان را ساخته است.
وجه متمایز این داستان کوتاه پراحساس، جنبۀ واقعی و ملموس بودن آن است؛ یعنی ما با حوادثی روبرو میشویم که ممکن است برای همۀ ما رخ داده باشد یا در آینده رخاتفاق بیفتد. نویسنده به خوبی فراز و فرود دوران نوجوانی را در این داستان زیبای کوتاه به تصویر کشیده است.
خواندن کتاب من و کارلوس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به رمان و داستان مخاطبان اصلی این کتاباند.
درباره تام پروتا
تام پروتا نویسنده، فیلمنامهنویس و رماننویس امریکایی زاده ۱۹۶۱ است. سریال بازماندگان از روی یکی از رمانهای او به همین نام ساخته شده است. این سریال سه فصلی که بسیار پرطرفد ار و محبوب شد درباره اتفاقات بعد از یک واقعه رستاخیزمانند است.
بخشی از کتاب من و کارلوس
من سختکوشترین شخصی هستم که میشناسم. البته مجبورم که باشم. در اوج جوانی یاد گرفتم که زندگی عادلانه نیست و جای هیچ شکایتی از آن وجود ندارد. در چنین حالتی یا ناامید میشوید یا کمی بیشتر تلاش میکنید تا راهی برای رسیدن به اهداف خود پیدا کنید.
برای همین اسم مستعار "کوشا " را برای خودم انتخاب کردم.
مربیمان، آقای تریپی بعد از اینکه مرا صدا زد تا به عنوان عضو تازهکار تیم ورزشی به جای گوردن فانگ بازی کنم، مدام از اخلاق ورزشی من تعریف میکرد. گوردن بر اثر ضربهٔ پنالتی در ناحیهٔ زیر شکمش دچار آسیبدیدگی شده بود - این موضوع به نظر خندهدار میآید ولی اصلاً اینطور نیست. تریپ، مرا به عنوان بهترین بازیکن جشن پایان سال معرفی کرد و از شاگردهای سال اول و دوم خواست تا مرا الگوی خود قرار دهند.
او گفت: «میدونم که همهٔ شما پسرا میخواین دوین لوریِ آینده باشید، ولی خب آخرش که چی؟ هیچ کدوم از شماها نمیتونین شبیه دوین باشین، چون دوین یک انسان فوقالعادس. اون با استعدادترین فوتبالیستیه که من تا به حال دیدم و هیچ چیزی هم نداره که بخواد به شماها یاد بده.»
من و دوین به طور کاملاً اتفاقی در یک گروه افتاده بودیم- همهٔ بازیکنان تیم اصلی از سال سوم در گروه هشت قرار گرفته بودند- دوین در تأیید ارزیابی تریپ با بیحوصلگی سرش را تکان میداد، با دستش علامت تأیید نشان میداد یا میگفت: «آره، من فوقالعادهترین و با استعدادترین ورزشکار میان همهٔ شما هستم و هیچ چیزی هم ندارم که بخوام به شما بازندهها یاد بدم.»
تریپ به اعضای تیم گفت: «دوین رو فراموش کنین. تا اونجایی که من میدونم تنها امید تیم ما، کوشا جانه.»
فریاد شادی دوستانم در گروه هشت بالا گرفت و تمام اعضای داخل اتاق به من نگاه میکردند. بعضی از آنها ممکن است فکر کنند تریپ شوخی میکند، چون من نسبت به سایر اعضای تیم جایگاه نسبتاً پایینتری داشتم. بعد از بهبود حال گوردن، موقعیت ابتدایی خود را از دست دادم و در طول مسابقه حذفی تیم، تنها به مدت ۵ تا ۱۰ دقیقه در زمین حضور داشتم که باز هم بهتر از هیچی بود.
تریپ اصرار داشت که: «من خیلی جدیم. ممکنه کوشا بهترین ورزشکار دنیا نباشه، ولی میدونین چیه؟ یه چیزهایی توی زندگی هس که خیلی از استعداد مهمترن. چیزهایی مثل استقامت، اراده و ندونستن معنی واژه تسلیم شدن؛ به همین دلیله که کوشا کلیدیترین عضو تیم ما در بازی سال بعده. چون اون بیشتر از همهٔ شماها تلاش کرده و بیشتر به دنبال این موقعیت بوده، موفق شده که این جایگاه رو به دست بیاره. در ضمن هر وقت هم که ما بهش نیاز داشتیم، به موقع حاضر میشده. همین کارها رو کرده که تونسته خودشو به اینجا برسونه. بخاطر آینه که میگم کوشا جان رو الگوی خودتون بذارین.»
در میان جمعیت مرا پیدا کرد و با گشادهرویی مورد تأیید خودش قرار داد: «میشه لطفاً وایسی کوشا جان؟ فکر میکنم که مستحق تشویق شدنی.»
مردم حتی قبل از اینکه از روی صندلیم بلند شوم، شروع به کف زدن کردند. برای پدر و مادرم دست تکان دادم- مادرم یکی از دستهایش را محکم روی دهانش فشار میداد، مثل اینکه به لاشهٔ ماشینی در کنار بزرگراه خیره شده باشد- بعدش با کیتی دای کورسو ، همسایهٔ آن طرف خیابانمان و ستارهٔ تیم اصلی دختران ارتباط چشمی برقرار کردم که از دور بوسهای برایم فرستاد و کلمات تو بهترینی را بر زبان آورد! به کلی تغییر کرده بود و برعکس سابق که موهایش را دم اسبی میبست و لباسهای گشاد میپوشید، این بار با لباس نارنجی رنگی که بر تن داشت و موهای بلندی که روی شانههایش ریخته بود، جذابتر از قبل به نظر میرسید.
پیش از آنکه برای کار به عنوان مشاور به اردوی قهرمانی برویم، من و کیتی در طول تابستان هر روز از ساعت ۶ تا ۸ صبح با هم تمرین میکردیم. او نه تنها با گرفتن توپ و پاس دادن به من کمک میکرد، بلکه هنگامی که بعد از آزمون اولیه آسیب دیدم و به عنوان عضو تازهکار تیم انتخاب شدم (که این توهین بزرگی برای یک جوان به حساب میآید) هم کلی با من حرف زد و سعی کرد مرا آرام کند. خیلی جدی به ترک تیم فکر میکردم، ولی او هر بار با حرف زدن دربارهٔ آن موضوع مرا از این کار منصرف میکرد.
کیتی از قبل اینکه کوشا بشم، منو خوب میشناخته. تو باید به خودت باور داشته باشی.
این کاری است که من انجام دادم. از قانون جذب کمک گرفتم، همهٔ دردها و تحقیرهای در طول مسیرم را پشت سر گذاشتم و حتی با وجود اینکه در تمام روزهای ماه سپتامبر و بیشتر روزهای ماه اکتبر هیچ امیدی نداشتم، تا آنجایی که میتوانستم به عنوان عضو تازهکار تیم تلاش کردم. تا اینکه گوردن فراموش کرد هنگام بازی از ناحیهٔ بیضه خود محافظت کند و دوباره آسیب دید و فرصتی پیش آمد تا حداقل برای مدت کوتاهی بتوانم خودی نشان دهم.
اگر نخواهم دروغ بگویم- اینجا ایستادن و تشویق شدن برایم خیلی دلنشین بود. انگار کل جهان را تاریکی فرا گرفته و من تنها روشنی آنجا هستم. سرم را تکان میدادم و فروتنانه زیر لب تشکر میکردم، آنقدر این کار لذتبخش بود که حتی اگر مجبور بودم برای همیشه آنجا بایستم و ننشینم هم مشکلی نداشتم.
کارلوس در اوایل ماه دسامبر، دو هفته بعد از جشن پایان سال به مدرسهٔ ما آمد. آقای جنکاسکی ، دبیر درس جبر۲ به تازگی حضور غیاب کرده بود که خانم فیپس ، معاون مدرسه سرزده وارد کلاس شد. دستش را دور گردن بچهٔ کوچک به ظاهر مکزیکی انداخته بود که با ژل موهای سیاهش را مدل فشن درست کرده بود.
با لحنی شیرینتر از لحن معمول رئیسی خود گفت: «ببخشید که وقت کلاس رو گرفتم. میخوام همهٔ شما با کارلوس گاریدو آشنا بشین. از هندوراس به اینجا اومده. کارلوس مرد جوان خوش مشربیه و امیدوارم که اون رو به عنوان یکی از اعضای دبیرستان ورفیلد بپذیرین و ازش به گرمی استقبال کنین.»
حجم
۸۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۴ صفحه
حجم
۸۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۴ صفحه
نظرات کاربران
یه رمان کوتاه و جذاب برای من بود داستان پردازی خوبی داش و بخاطر کوتاه بودنش خیلی زود تموم کردم تقریبا خوندنش یه ساعت ولی اگه سرعتتو ببری بالا تو بیست دیقه هم تموم میشه درباره قیمتش به نظر من یه