کتاب سرپناه
معرفی کتاب سرپناه
کتاب سرپناه مجموعهای داستان نوشته فاطمه کیخسروی است. این کتاب داستانهای کوتاه و چند صفحهای است که فرصت دیدن یک زندگی تازه را به شما میدهد، کتاب سرپناه شما را با خود به دنیای تازه تجربیات تازه میبرد.
درباره کتاب سرپناه
همه ما یک نویسندهایم فقط کافی است قلم را روی کاغذ رها کنیم تا ذهنمان همچون همان دونده ماراتُن به سرعت به دنبال کلمات بِدود، تا قصه آفریده شود. فاطمه کیخسروی در دوران پاندمی کرونا دست به قلم برده است و داستانهایی جالب خلق کرده است تا کمی خودش و مخاطب را از رنج و ترس این روزها دور کند. کتاب سرپناه یک همراه برای دوران کرونا است که میتواند برای مدتی کوتاه ما را از اتفاقات اطرافمان دور کند.
خواندن کتاب سرپناه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی فارسی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب سرپناه
کم کم به خانه اش نزدیک میشود باغ بزرگی که دو خانه در آن میباشد خانه ای که پوپک با پروانه خواهرش و پدر و عمو وزن عمو پیرش در آن زندگی میکنند که خانهای فوق العاده بزرگ می باشد.
خانه ای کوچک در ته باغ بزرگ که جمال با برادرش و مادرش زندگی می کنند. جمال پسری بیست وسه ساله می باشد که از یک پا می لنگد در آن خانه کوچک زندگی می کند و روزها نیز دست فروشی می کند و عصرها نیز در مغازه احمد آقا نفتی کار می کند و برادرش نیز یک دانشجو میباشد که زبان انگلیسی میخواند و تدریس نیز میکند بدین ترتیب با فشردن زنگ در در باغ بزرگ برای پوپک باز میشود واو وارد خانه می شود و زندگی شروع می شود.
پوپک در دانشگاه با دختری به نام مهناز آشنا می شود. مهناز از چیزهای جدید برای او تعریف می کند از زندگی مردمان برای او صحبت می کند.
پوپک که خود در خانواده متوسط معمولی زندگی می کند جذب زبان مهناز می شود. پس از جذب شدن به وسیله مهناز به گروه کمونیست ها ی دکتر تقی آرانی میپیوندد وچندی بعد نیز پس از تاسیس سازمان زنان حزب توده ایران پوپک جزو اولین افرادی میباشد به خاطر عقایدی که آن دوره بسیار مرسوم بود مجذوب و عضو حزب توده ایران میشود. در آن زمان خیلی از مردم به خاطر وطن خواهی و آزادیخواهی عضو حزب توده ایران میشدند و بسیاری از مسائل در زندگی آنان اتفاق میافتاد که مادر آینده نزدیک به آن اشاره خواهیم کرد.
مهناز دختری فعال و پرجنب و جوش می باشد که به آزادی و عدالت اجتماعی و آزادی زنان فکر می کند.
در کلاس درس زیست شناسی با یکی آشنا می شود. مهناز به زودی می فهمد که مادر پوپک وقتی او کوچک بود فوت نموده است؛ و او و خواهرش پروانه در منزل ویلایی عمویشان زندگی می کنند و آن طرف باغ نیز جمال با برادر و مادرش زندگی می کند. پدر پوک در جوانی و میانسال به کارهای شاقی پرداخته است. کودکی پوپک در فقر و نداری سپری شده است. برای همین به افراد فقیر بسیار فکر می کند و زود حذب حزب توده ایران می شود. در جلساتی که در روزهای دوشنبه در یکی از ساختمان های خبابان شاپور تشکیل می شود شرکت می کند و حال به گذشته دیگری نگاه می کنتیم تا ببینیم بقیه اعضای این باغ دوست داشتنی چکار می کنند. باغی بزرگ و باصفا که گوشه اش خاطراتی را برای انسان تجلی می کند. در این گوشه ی باغ حمیدرضا با جمال و کادرش زندگی میکند. حمیدرضا به دنبال کار خود می رود و جمال نیز به آرامی وارد خیابان می شود. چند سنگ بزرگ مانع راه رفتن جمال می شود و او به زمین می رود و از روی زمین بلند می شود و تمام جعبه و وسایل دستفروشی او روی زمین ولو می شود و آبنبات ها و شکلات ها او از بین می رود و فقط آدامس ها را می تواند از روی زمین جمع کند و به سختی بلند می شود. آقا تقی بزار اونروز شاگردش بیمار می باشد برای همین از جمال خواهش می کند که به مغاره او بیاید، جمالی نیز قبول می کند به مغازه آقاتقی می رود.
حجم
۷۶۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۳ صفحه
حجم
۷۶۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۳ صفحه