کتاب کافه ای به نام چرا
معرفی کتاب کافه ای به نام چرا
کتاب کافه ای به نام چرا نوشته جان پی استرلکی و ترجمه امیرحسن مکی است. این کتاب مکانی برای یافتن چراهای زندگی است و نویسنده در قالب داستانی کوتاه و تمثیلی از عمیقترین مسائل زندگی انسانی صحبت میکند.
این کتاب مورد استقبال شدید خوانندگان قرار گرفته و در بیش از سی کشور جهان به فروش رفته است.
درباره کتاب کافه ای به نام چرا
جان پی استرلکی در کتاب کافه ای به نام چرا، که پیش از این با عنوان کافهای به اسم چرا اینجا هستید؟ منتشر شده بود، در قالب داستانی نمادین و تمثیلی از رازهای عمیق پرده برداری میکند. او با نوشتن این داستان به آدمها کمک میکند تا در جستجویشان برای رسیدن به معنای زندگی موفق باشند. شاید بتوان گفت این کتاب بر پایه این سخن نیچه نوشته شده است: «کسی که چرای زندگی را یافته، با هر چگونهای نیز خواهد ساخت.»
او در کتابش از زندگی کسی مینویسد که برای کمی فکر کردن و دور بودن از کار، راهی سفر میشود. او مدتها است که به معنا و مفهوم زندگی فکر میکند و در تلاش است تا آن را دریابد. به نظرش کار کردن طولانی مدت و در ازای آن، دریافت حقوق نمیتواند همان معنای زندگی باشد. او از معامله زندگی در ازای پول خسته شده است و به یک هفته استراحت نیاز دارد. بنابراین راهی سفر میشود اما مسیر را گم میکند و سر از کافه ای به نام چرا درمیآورد. جایی که داستان آغاز میشود و زبان استرلکی برای بیان حقایق گشوده میشود.
این کتاب در مدت یک سال بیش از ده هزار نسخه به فروش رساند. همچنین برای چند هفته متوالی در فهرست پرفروشهای کشورهای اتحادیهی اروپا در سال ۲۰۱۸ قرار دارد.
کتاب کافه ای به نام چرا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب کافه ای به نام چرا برای تمام کسانی که به خواندن داستانهایی با درونمایه روانشناسی علاقه دارند، جذاب است. این کتاب همچنین برای کسانی که دوست دارند مطالبی در حوزه موفقیت و خودیاری بخوانند، اما از خواندن کتابهای تکراری با دستورالعملهای یکسان خسته شدهاند، یک گزینه عالی است.
درباره جان پی. استرلکی
جان پی. استرلکی، سخنران برنامههای رادیویی و تلویزیونی و نویسنده آمریکایی، ۱۳ سپتامبر ۱۹۶۹ متولد شد. او با نوشتن دو کتاب جذاب خود به نامهای سفر زندگی و کافهای به نام چرا در جهان مشهور و شناخته شد. آثار او به بیش از سی زبان در دنیا ترجمه شدند و زندگی افراد بسیاری را تحت تاثیر خود قرار دادهاند.
بخشی از کتاب کافه ای به نام چرا
گاهی بهطور غیرمنتظره خودتان را در مکانی مییابید که برایتان تازگی دارد و در آنجا با آدمهایی آشنا میشوید و مطالبی را از آنها یاد میگیرید که شاید بهشدت مورد نیازتان باشد. این، اتفاقی بود که یک شب در جادهای تاریک، خلوت و دورافتاده برایم رخ داد. حالا که به گذشته نگاه میکنم، میبینم وضعیت من در آن لحظه، نمادی از زندگیام در آن زمان بود. درست همانطور که در آن جاده گم شده بودم، در مسیر زندگی هم سرگردان بودم و نمیدانستم دقیقآ به کجا میروم یا چرا در آن جهت حرکت میکنم.
یک هفته مرخصی گرفته بودم. هدفم این بود که از هر چیزی که به کار مربوط میشد دور باشم.
عقربه بنزین تازه داشت زیر خط قرمزی که با حرف E مشخص شده بود میرفت که نوری به چشمم خورد. چند مایل عقبتر از فرط استیصال در یک تقاطع به سمت چپ پیچیده بودم. اگرچه نمیدانستم این راه فرصت بهتری در اختیارم میگذارد یا نه، دل به دریا زدم. توجیه من در آن زمان این بود که دستکم این جاده با کلمه «قدیم» نامگذاری نشده بود.
با صدای بلند گفتم: «هر چه باداباد!»
وقتی به نور نزدیکتر شدم، دیدم چراغ یک خیابان است. در محلی دورافتاده که گویا وسط ناکجاآباد بود، تک چراغی با نور سفید میدرخشید.
همچنان که به سمت نور میرفتم در دلم دعا میکردم: «کاش چیزی آنجا باشد.» و البته چیزی بود.
وقتی به چراغ رسیدم، از جاده خاکی کشیدم کنار و وارد یک توقفگاه شنی شدم. در کمال ناباوری، جلوی من ساختمان مستطیلشکل سفید و کوچکی به چشم میخورد که در بالای آن نام «کافه چرا» با تابلوی نئون آبیرنگی میدرخشید. مسئله دیگری که باعث حیرت من شد این بود که سه خودروی دیگر در توقفگاه بود. چون دستکم ظرف یک ساعت گذشته خودرویی را در مسیر ندیده بودم، در دل گفتم: آنها از هر جا آمده باشند شک ندارم از آن مسیر نبوده که من آمدهام. چه بهتر! امیدوارم به من بگویند چهجوری میتوانم از این ناکجاآباد خلاص شوم!
از پشت فرمان پایین آمدم و چند بار دستانم را در بالای سرم کش و قوس دادم تا خشکی و کوفتگی بدنم رفع شود. سپس به طرف ورودی کافه به راه افتادم. هلال بزرگی از ماه و هزاران ستاره در آسمان سیاه شب خودنمایی میکرد. بهمحض اینکه در کافه را باز کردم، زنگولههای کوچکی که در پشت آن آویزان شده بود ورودم را اعلام کرد.
بوی خوش غذاهای اشتهاآور همچون موجی به سویم سرازیر شد. تعجب کردم که چرا تا آن لحظه متوجه نشده بودم چقدر گرسنهام. دقیقآ نمیدانستم این بوی خوش برخاسته از چه غذایی است، اما درهرحال تصمیم گرفتم سه پرس از آن را سفارش دهم!
حجم
۷۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۷۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
نظرات کاربران
از آن کتابهایی که باید گفت "لطفا این کتاب را نخوانید" گرای اشتباه میدهند؛ درباره زندگی٬ درباره خودمان٬ درباره کتابخوانی. هرکسی بخواهد قلم در دست بگیرد و به دیگران صرفا نصیحت کند میتواند به راحتی صد صفحه را اینگونه سیاه
کتاب خیلی عالی ای بود بخصوص برای وقت هایی که گم شدید و نمیدونید انتهای این زندگی چی هست
کتاب خوبی بود .به شرط اینکه حتما نت برداری شود و در مورد آن تعمق کنیم .
کافهای به نام چرا با عنوان دوم، مکانی برای یافتن چراهای زندگی، یک کتاب در زمینه خودشناسی محسوب می شود.ماجرای این کتاب در یک کافه رخ می دهد. جایی که در آن، جان با افرادی که در کافه هستند در مورد
من نسخه چاپی رو خوندم و عالیه
کافه ای به نام چرا؟ کسی که چرایِ زندگی را یافته، با هر چگونه ای نیز خواهد ساخت. فوق العاده کتاب دلنشین و مفید برای نهایت لذت در زندگی.
بینهایت کمک کننده در مبحث خودشناسی اینکه همه ما توی دنیای تکنولوژی و تبلیغات گم شدیم باعث شده گاهی فراموش کنیم ک ب چی یا ب کجا میخوایم برسیم این کتاب با تمرین هایی ک داره این موضوعات رو برامون
اگر با عمق و تمثیل کاربردی در زندگی روزمره مطالعه شود، شدیدا موثر است. مطالعه این اثر و سعی در استفاده کاربردی از آن، تحول بزرگی در آرامش، تصمیم گیری و مدیریت حوادث برای من داشت
اگر میخای از خواب غفلت بیدار بشی کتاب رو بخون
کتاب مفیدی بنظر میاد . اما بنده متاسفانه نسخه ی کتبی این کتاب رو تهیه کردم و به یک مشکل جدی برخوردم اون هم اینه که دقیقا وسط فصل ۱۲ ام دوباره فصل ۱۰ به بعد چاپ شده و از اونطرف هم