دانلود و خرید کتاب رابینسون کروزوئه دانیل دفو ترجمه زهرا بهرامی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب رابینسون کروزوئه

کتاب رابینسون کروزوئه

نویسنده:دانیل دفو
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب رابینسون کروزوئه

کتاب رابینسون کروزوئه نوشته دنیل دفو است که با ترجمه زهرا بهرامی منتشر شده است. کتاب رابینسون کروزوئه داستانی جذاب و حیرت انگیز از سفری طولانی و خطرناک است.

درباره کتاب رابینسون کروزوئه

رابینسون کوچک‌ترین عضو خانواده در سال ۱۶۳۲ در شهر یورک به دنیا آمد. برادر بزرگ‌ترش نظامی بود و در جنگ مقابل اسپانیا کشته شد. دومین برادرش یک روز بدون دلیل خانه را ترک کرد و دیگر برنگشت و به همین سادگی ناپدید شد. پدر و مادرم به‌خاطر از دست دادن دو پسرشان خیلی ناراحت بودند و نمی‌خواستند اتفاقی برای او بیفتد. پدرش به‌شدت اصرار داشت تا ادامه تحصیل بدهد و وکیل شود، اما او عاشق ماجراجویی در سرزمین‌های دور بود و دریانوردی را دوست داشت.

رابینسون یک سفر آغاز می‌کند سفری طولانی که زندگی او را تغییر می‌دهد. او در یک سفر دریایی اسیر طوفان می‌شود، اما با تکه‌های کشتی خودش را به ساحل می‌رساند. او متوجه می‌شود در جزیره‌ای خالی از انسان زندگی می‌کند، او ۲۸ سال در این جزیره می‌ماند. 

او طی یک حادثه مردی از اهالی بومی آن منطقه را نجات می‌دهد و نام او را جمعه می‌گذارد. آنها با هم به بریتانیا برمی‌گردند. بسیاری این کتاب را سرآغاز رمان مدرن می‌دانند، زیرا مسیر داستان نویسی غرب را تغییر داده است. 

خواندن کتاب رابینسون کروزوئه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره دانیل دفو

دانیل دفو، پدر رمان انگلیسی، در سال ۱۶۶۰ در لندن به دنیا آمد. او نویسنده، تاجر و روزنامه‌نگار بود. شهرت دانیل دفو به دلیل نوشتن کتاب ماجراهای رابینسون کروزوئه است که لقب پدر رمان را به او بخشید. او و خانواده‌اش از مخالفان کلیسای رسمی انگلستان بودند و خودش چندین بار به دلیل نوشته‌هایش که در مخالف با کلیسا بود به زندان افتاد.

او در سال ۱۷۱۹ رمان رابینسون کروزوئه را به رشته تحریر درآورد و در ۲۴ آوریل ۱۷۳۱ در لندن درگذشت.

بخشی از کتاب رابینسون کروزوئه

همه فکر می‌کردیم دیگر موقعیتی بدتر از این نخواهیم داشت که ناگهان یک نفر نفس‌نفس‌زنان فریاد زد: «کشتی، کشتی سوراخ شده! کشتی سوراخ شده!» همگی به‌سمت آنجا دویدیم و منظرۀ ناخوشایندی دیدیم. وای خدای من! حدود چهار فوت آب وارد کشتی شده بود. خدمه برای تلمبه زدن آب زیر عرشه فریاد می‌زدند. به‌سرعت پایین رفتم و مشغول کار شدم. بله، به نظر می‌رسید درنهایت برندۀ این جنگ سخت، آب است. طوفان کمی آرام شد، اما هنوز آنجا پر از آب بود. کاپیتان می‌دانست ما هرگز به بندر نخواهیم رسید. او به خدمه دستور داد تا برای اعلام کمک توپ‌ها را آتش کنند. ناگهان صدای یکی از دریانوردها را شنیدم که می‌گفت: «بایستین! بیایین اینجا رو نگاه کنین! یه قایق نجات!» امواج یک قایق برای ما فرستاده بود. چه شانس بزرگی در آن شرایط بحرانی به ما رو آورده بود! فقط باید طنابی به‌سمتمان انداخته می‌شد تا بااطمینان وارد آن شویم. بلافاصله یک طناب داخل دریا انداخته شد. وای خدای من! چه بخت و اقبالی! سرنشینان قایق طناب را گرفته بودند و ما برای رسیدن و سوار شدن به آن تقلا می‌کردیم. بالاخره همگی سوار شدیم.

داخل قایق نجات احساس امنیت نمی‌کردم. هر وقت به قلۀ یک موج می‌رسیدیم امیدم را از دست می‌دادم و مرگ را جلوی چشمانم می‌دیدم. امواج خیلی بلند و ما بسیار کوچک و ناتوان بودیم. مردان زیادی با شجاعت تمام در ردیف‌های منظم و هم‌زمان با یکدیگر پارو می‌زدند. آن‌ها زندگی‌شان را به خطر انداخته بودند تا ما را نجات دهند. چه شجاعانه می‌جنگیدند و تا پایان هم رهایمان نکردند.

بعد از پانزده دقیقه همگی نجات پیدا کردیم. کشتی مقابل چشمانمان کج شد و کم‌کم زیر آب رفت. بعد از آن‌همه اتفاقات سخت و ناگوار بالاخره ساحل را دیدم. مردم آنجا به این طرف و آن طرف می‌دویدند و تا آخرین لحظه با چشمانی نگران منتظر ورود ما بودند. به‌هرحال به سلامت به ساحل رسیدیم. گریه می‌کردیم و فریاد می‌زدیم: «خدا رو شکر که زنده موندیم. خدا رو شکر!» قایق با ساحل شنی برخورد کرد. بلافاصله مردم روی ما پتو انداختند. دیگر احساس سرما نمی‌کردیم. کاپیتان صمیمانه از نجات‌دهندگان شجاعِ ما تشکر کرد. خدمه یکی‌یکی و آهسته به‌سمت یارموث برگشتند. در اعماق وجود احساس شکست می‌کردیم؛ زیرا کشتی‌مان را از دست داده بودیم. مهربانی و همدردی مردم آن منطقه تا حدودی ناراحتی‌مان را جبران کرد. قاضی آنجا برای استراحت هریک از ما یک تختخواب گرم و نرم تدارک دید. بسیاری از مغازه‌داران با مهربانی به ما کمک کردند تا به لندن یا هال برگردیم. واقعاً نمی‌دانستم چه کاری باید انجام دهم و مردد بودم. اگر به هال برمی‌گشتم می‌توانستم از آنجا به یورک بروم و والدینم را ببینم. اما آرزو و لذت ماجراجویی و زندگی هیجان‌انگیز به من اجازۀ تصمیم‌گیری درست و منطقی را نمی‌داد. واقعاً نمی‌دانستم بمانم و یک کشتی جدید برای سفرم پیدا کنم یا اینکه به خانه برگردم و یک زندگی معمولی و بی‌دغدغه داشته باشم! 

کاربر ۱۲۳۸۴۴۸
۱۴۰۱/۰۴/۱۴

متن کامل کتاب که ترجمه خانم مرجان رضایی رو بزارید لطفا

❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
۱۴۰۰/۱۰/۱۷

داستانی جالب و پرهیجان برای نوجوانان، بخونید حتما خوشتون میاد.

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۲۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۹۲۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان