کتاب نمایشنامه آوارگان
معرفی کتاب نمایشنامه آوارگان
نمایشنامه آوارگان نوشته ابوذر هدایتی است. در این کتاب با زندگی سه زوج و دو داستان موازی روبهرو هستیم. در هر دو داستان، زوجهایی هستند که زبان یکدیگر را نمیفهمند و گرفتار بدفهمیاند. بدفهمی و بیصبری، آنها را به دردسر میاندازد و هر یک را به شکلی آواره میکند.
با ورود زنی به نام فتانه، زندگی دو زوج در داستان اول دگرگون میشود. هر یک در برابر ورود او، واکنشی دارد. یکی میخواهد بگذارد و برود، دیگری میخواهد با فتانه دوست شود، آن یکی میخواهد ثابت کند که به فتانه عشقی ندارد، نفر بعدی هم میخواهد دوستانش را با هم آشتی بدهد.
آدمهای داستان دوم، از شخصیتهای داستان نخست میگویند. همین گفت و شنود، زوج داستان دوم را هم به جان یکدیگر میاندازد.
خواندن کتاب نمایشنامه آوارگان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به نمایشنامههای فارسی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب نمایشنامه آوارگان
ایرج: نگفتی چرا برگشتی؟
فتانه: خسته شدم.
ایرج: نکنه آزادی دلت رو زد که برگشتی.
فتانه: [میخندد] آزادی؟ من وُ آزادی با هم این حرفا رو نداریم.
[سکوت]
ایرج: طلاق گرفتی؟
[فتانه به چشمهای ایرج خیره میشود.]
ایرج: اون مردِ زندگی نبود یا تو زنِ زندگی نبودی؟
فتانه: هر دومون.
ایرج: پس طلاقِ راحتی داشتین.
فتانه: آره... خیلی راحت. وقتی هر دومون به نتیجه رسیدیم نمیتونیم ادامه بِدیم، راحت به زبون آوردیم. بعدَم خیلی راحت، برای جداییمون نقشه ریختیم.
ایرج: نمیدونم بگم متأسفم یا... .
فتانه: وقتی دو نفر راضی هستن، راضی به هر کاری باشن، باید خوشحال بود.
ایرج: پس خیلی خوشحالم که جدا شدی. کاش زودتر جدا میشدی. اصلاً تو پوستِ خودم نمیگنجم. این بهترین خبری بود که بعد از ازدواجم شنیدم.
[فتانه همزمان با دیالوگ ایرج میخندد، قاشق را از توی لیوان در میآورد و چند قطره نوشیدنی سمت او میپاشد. نور میرود و بازمیگردد.]
ایرج: زنِ من؟ [آهی میکشد] زنِ... من.
فتانه: با همین دو کلمه میشه به رابطه چند ساله یه زن وُ شوهر پی برد.
ایرج: ما کوچکترین مشکلمون اینه که نمیتونیم با هم حرف بزنیم.
فتانه: بازم خوبه. من آدمهایی رو میشناسم که این بزرگترین مشکلشونه.
ایرج: آره... [با خنده] خدا رو شکر.
حجم
۹۳۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۷ صفحه
حجم
۹۳۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۷ صفحه
نظرات کاربران
مگه صفحه حوادث روزنامه رو خوندین که میخواین ببینین آخرش چی شد؟ باید کمی بهش فکر کرد. اسم کتاب آوارگانه. همهشون به شکلی آواره بودن. این جور کتابها پایان باز دارن. هر کی می تونه برداشت خودش رو داشته باشه. یکی
عالی بود
۵۷_چقدر ابوذر هدایتی برام جالب شده تبدیل شده به معما برام چقدر دلم میخواد کشفش کنم اما متأسفانه نمیشه واقعا خیلی عجیبه این مرد بعضی از سؤالاتی که ممکنه تو ذهن مخاطب پیش بیاد رو از زبون شخصیتای کتاباش بیان میکنه
جالب بود
خیلی خیلی داستان جالبی بود چه زندگی امید و ندا چه زنگی ارمین و الهام و ایرج و فتانه و زهره پر از حس قشنگ بودن ایرج هم عاشق زهره بود هم خسته شده بود از دستش ولی وقتی فهمید قراره
این نمایشنامه برای ذهن های باز به درد میخوره کسی که میخونه خوشش نمیاد نیاد بنویسه آشغاله نویسنده باید باشی تا بدونی چی میگم
من دوسش داشتم. جزییاتش عالی بود. اخر داستان هم باز بود و میشد هر نتیجه ای گرفت...نوع جدیدی از نمایش نامه بود... پسندیدم...
عالی بود👌🏻🌺
آخرش خیلی مسخره تموم شد من نفهمیدم آرمین و الهام طلاق گرفتن یا نه زهره و ایرج چی شدن همه چی درهم و برهم بودخوشم نیومد😐😐
عالی بود