کتاب خانه های فرانسوی
معرفی کتاب خانه های فرانسوی
کتاب خانه های فرانسوی نوشته رامین جهانپور است. این کتاب داستانهای کوتاه و جذاب است که علاوه بر روایت ساده و خوشساخت دغدغهها و نگاه نویسنده را هم در خود دارد. مثلا در داستان خواب کوتاه نویسندهای جوان خواب میبیند که بالاخره ادبیات داستانی به عنوان بخش جدا نشدنی فرهنگ مردم پذیرفته شده است. مردم برای کتابها صف میبندد و نویسندگان ارزش واقعی خود را بین مردم پیدا کردند.
نویسنده با زبانی ساده و جذاب خواننده را به دنیای عبارتها و کلمات میبرد و به آنها فرصت یک زندگی تازه را میدهد.
خواندن کتاب خانه های فرانسوی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی معاصر ایران پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب خانه های فرانسوی
آقای نویسنده همانطور که توی کتابخانه کوچکش لابهلای کتابها چهارزانو نشسته بود و مشغول ورق زدن یکی از کتابهای قدیمیاش بود پلکهایش سنگین شد وروی هم افتاد. توی خواب دید که جلوی تلویزیون نشسته و به برنامه داستان خوانی نگاه میکند. چند نویسنده ایرانی دور هم نشسته بودند و داشتند برای هم داستان میخواندند و داستانهای هم را نقد و بررسی میکردند. برنامه که تمام شد تلویزیون را خاموش کرد و از خانه خارج شد تا کمی در خیابان قدم بزند. همانطور که از سر کوچه میگذشت نگاهش به روزنامههای روی پیشخوان دکه روزنامهفروشی افتاد. نزدیک شد و تیتر درشت یکی از روزنامهها را خواند: «تیراژ چاپ کتاب در ایران به 100 هزار جلد رسید.» هنوز نگاهش را از روزنامهها برنداشته بود که گوشی تلفن همراهش زنگ خورد، گوشی را که برداشت یک صدا از آنطرف خط میگفت :«سلام استاد، از انتشارات زنگ میزنم، میخواستم بگم چک 10 میلیون تومانی حقالتألیف شما بابت رمان 100 صفحهای که نوشته بودید حاضره. تشریف بیاورید بگیریدش!» نویسنده با تعجب گفت:«اما هنوز یک هفته نیست که کار را به شما تحویل دادم» همان صدا از پشت خط جواب داد: «ای بابا! استاد شما دیگه چرا این حرف را میزنید؟ فرهنگ حرفهای یعنی همین! تازه دیر هم شده!» نویسنده با عجله سوار تاکسی شد تا خودش را به انتشارات برساند. همانطور که توی تاکسی بود از پشت شیشه پنجره ماشین نگاهش به صف طولانی افتاد که جلوی یک کتابفروشی دیده میشد. از راننده پرسید: «آقا این صف برای چیه؟» راننده تاکسی گفت: «والله من از مسافرها شنیدم که مردم منتظر کتابهای جدید نویسندهها هستند». در همان لحظه یک پیامک به گوشی موبایلش ارسال شد که ازطرف آموزش وپرورش بود. وقتی پیامک را باز کرد با این جمله روبرو شد: «از امسال کتابی به اسم «آموزش ادبیات داستانی» به کتابهای درسی دانشآموزان اضافه خواهد شد.» هنوز سرش توی گوشی موبایل بود که پیامک دیگری برایش ارسال شد با این متن: «استاد گرانمایه، به شما، به پاس سالها خدمت در عرصه فرهنگ این مرزوبوم یک عدد قلم طلایی به همراه یک دستگاه آپارتمان در خیابان... اهدا میشود لطفا به نشانی زیر تشریف بیاورید. صمیمانه منتظر شما هستیم.» آقای نویسنده همانطور که سرش توی موبایل بود سنگینی دستی را روی شانهاش احساس کرد: «آقای محترم رسیدیم به انتشارات، پیاده نمیشی؟» نگاهش را به سمت راننده چرخاند و در همان حال صدای همسرش را شنید که میگفت :«ای وای چرا اینجا خوابیدی؟ اگه خوابت میاد برو تو اتاق.» نویسنده با ترس از خواب پرید و با تعجب به دوروبرش نگاه کرد. بوی کاغذ کاهی دماغش را قلقلک داد.
حجم
۴۰۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۴۰۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه