کتاب نکند عاشق شدهام ...
معرفی کتاب نکند عاشق شدهام ...
کتاب نکند عاشق شدهام ... مجموعه داستانهای کوتاه نوشته محمدرضا پستک است. داستانهای خواندنی که هرکدام درباره یکی از موضوعات و مسائل اجتماعی و خانوادگی صحبت میکند.
درباره کتاب نکند عاشق شدهام ...
محمدرضا پستک در کتاب نکند عاشق شدهام ... داستانهای کوتاهی را نوشته است. داستانهای زیبا و خواندنی که نگاهی به مشکلات و مسائل اجتماعی مهم زندگی دارند. لحظاتی که در تمام زندگیها اتفاق میافتد و تنها راه گذر از آنها، یادآوری عشق و محبت است.
کتاب نکند عاشق شدهام ... را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهای فارسی از خواندن کتاب نکند عاشق شدهام ... لذت میبرند.
بخشی از کتاب نکند عاشق شدهام ...
هرچه به درخت بید نزدیکتر میشوم، تپش قلبم بیشتر میشود، باد به جان شاخههای درخت افتاده است و برگهای بید را یکی یکی میکند و با خود میبرد، مراقب دستهگل هستم، میترسم بهم بریزد، کنار درخت که میرسم، دنبالش نمیگردم، میدانم که منتظرم است، منتظر نازکشی یا بقول خودش منتکشی، اما چرا این جا؟ زیر درخت بید؟
معمولاً خانمها وقتی دلشان میشکند و از شوهرشان قهر میکنند، میروند خانه پدرشان، خانه برادرشان، میروند و منتظر مینشینند تا مردشان بیآید سراغش و نازش را بکشد، دلشان را نرم کند تا با منت و غرور لهشدهشان برگردند سرخانه و زندگیشان، اما میترای من اهل این کارا نیست، یعنی بلد نیست، همیشه موقع قهر و دلخوری توی خانه بست مینشیند و هیچجا نمیرود، خیلی وقتها هم خودش پا پیش گذاشته و مجبور میشود قهرش را بشکند، بخاطر بچهها، بخاطر من، برای زندگیمان، اما حالا پناه آورده به این درخت بید، بعدِ این همه سال، تک و تنها. بعدِ این همه سال. میترای من که اهل این کارها نبود.
باید از دلش در بیآورم، نمیگذارم تنها بماند، هر روز بهش سر میزنم، بین راه حرفهایی را توی ذهنم ردیف میکنم تا ثابت کنم که همیشه همراه و همدلش بودم، اما کنارش که میرسم ذهنم یاری نمیکند، با دیدن قیافه معصومش همه چیز از یادم میرود، زل میزنم به چشمهای درشت و سیاهش، به موهای بلوند و صافش که از زیر روسری بیرون زده است، به چینهای نازکی که به تازگی زیر پلکهای خستهاش افتاده است، سعی میکنم نازش را بکشم، بلد نیستم، کسی یادم نداده است، میترا هم قهرکردن بلد نیست، آن هم قهر به این طولانی؟ لعنت به من، خوب میدانم که چه کردهام.
قدمهایم روی برگهای نارنجی بید خش خش میکند، نمیدانم که میشنود، یا خودش را به نشنیدن میزند، دو زانو کنارش مینشینم و دستهگل را به طرفش میگیرم:
«بفرمایین میترا خانم، اینم یه دستهگل دیگه برای دستهگل عزیزم.»
مثل همیشه نگاه رمیدهاش را به من میدوزد و حرفی نمیزند، حتی نیمنگاهی به دستهگل نمیاندازد تا دلم کمی خنک بشود، تو این دو ماهی که قهر کرده است نه تنها با من بلکه با هیچکس حرف نزده است، فقط یکی دو بار یواشکی به خانه آمده، سری به بچهها زده و برگشته است، خودشان میگفتند، هم سارا، هم سعید. حتم دارم که دلش برای منم تنگ شده است، شاید هم وقتی آمده من نبودم یا خواب بودم و نخواسته که بیدارم کند، اما کاش حداقل صدایم میزد و با لبخند بغضآلودش میگفت:
«رضا میدونی چرا باهات قهرم؟»
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۸ صفحه
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۸ صفحه
نظرات کاربران
کتاب بسیار خوبیه با زبان امروزی و با داستان پردازی فوق العاده