دانلود و خرید کتاب رد پای باران حیات عارف
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب رد پای باران

کتاب رد پای باران

نویسنده:حیات عارف
انتشارات:نشر داستان
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب رد پای باران

کتاب رد پای باران، رمانی نوشته حیات عارف نویسنده اهل اشنویه است. این‌کتاب اولین‌ رمان نویسنده است و موضوعش چالش زنی با بیماری و اطرافیان خود است. زنی که تلاش می‌کند قوی باشد و اطرافیانش را هم مدیریت کند. 

این کتاب فرصت تجربه‌ی یک دنیای تازه را به مخاطبانش می‌دهد و آن‌ها را با خود به دنیای ساخته و پرداخته‌ی نویسنده می‌برد.

خواندن کتاب رد پای باران را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی فارسی پیشنهاد می‌کنیم

بخسی از کتاب رد پای باران

دیگر خبری از دل‌تنگی؛ آن دوست صمیمی نبود. رفته بود. کجا؟ نمی‌دانم. فقط می‌دانستم چیزی به در و دیوار دلم ماسیده اما دارم لبخند می‌زنم.

همیشه حال همه را می‌پرسید از سامرند، بچه‌ها و حتی از خوابیدن هیوا که هنوزم روی پایم می‌خوابد یا نه؟ این یکی را خیلی یواش می‌پرسید که مبادا به هیوا بربخورد که خیلی هم برمی‌خورد. اما از حال و روز دلم نمی‌پرسید. چون می‌ترسید زخم دلم سر باز کند. به اتاقم رفتم تا لباسم را عوض کنم. اتاقی که در آن به خاطر عزیزانم و عشقم چه اشک‌های بی‌فرجامی که نریختم.

وارد هال شدم. صدای دایه و سوما از آشپز خانه می‌آمد. تجدد با همهٔ جذبه‌اش نتوانسته بود، توی دلش جا باز کند. آشپزخانه هنوز دیوار داشت. او معتقد بود حجب و حیای خانم‌ها با دیوار آشپزخانه برداشته شده. می‌گفت: حیا که نباشد، احترام نیست و بدون احترام هم عشق نیست.

- ژینا جان! از کابینت کنار پنجره، آلو خشکه‌ها را بیار و در آب خیسشان کن.

- دایه جان! به خدا این همه زحمت نمی‌خواد. یه املتی ... چیزی درست می‌کردیم.

با اشاره به کابینت جلو گفت:

- به جای این حرفا اون ادویه‌ها رو بده.

انگشتر عقیق سبزش را درآورد و با دست‌های سفید و گوشت‌آلودش قیمه را ورز داد. کوفته‌ها را که بار گذاشت، فرستادمش استراحت کند وخودم مشغول مرتب کردن آشپزخانه شدم. یک لحظه احساس کردم صدای «کاروش» آمد. سوما بود. چرخی زد و گفت:

- مامانی! این مدل مو قشنگه؟

- شیطون اینو کجا یاد گرفتی؟

باز چرخید و گیسویش تاب خورد.

- خودم اختراع کردم.

- مامان نیگا ... .

تا برگشتم، صدای فلش موبایل بلند شد. از من و خودش سلفی گرفت.

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه