برای خرید و دانلود کتاب باستانشناس کوچک نوشته ندا بیات و خواندن و شنیدن هزاران کتاب الکترونیکی و صوتی دیگر، اپلیکیشن طاقچه را رایگان نصب کنید.
کتاب باستانشناس کوچک نوشته ندا بیات داستانی خواندنی از دو برادر است که به دایناسورهای علاقه دارند و دربارهی آنها تحقیق میکنند.
جیم و جیک دو برادرند که به دایناسورها خیلی علاقه دارند. آنها هر زمانی که باهم بازی میکنند نقش دایناسورها را بازی میکنند همیشه هم کلی سوال داشتند که از مادرشان بپرسند. مادرشان، سارا وقتی علاقهی بچهها را به مسائل علمی دید، آنها را در کتابخانه ثبتنام کرد تا جواب تمام سوالاتشان را در کتابها پیدا کنند. آنها یک سفر به یکی از جنگلهای زیبا هم داشتند و آنجا با پیرمردی به اسم چارلی آشنا شدند که داستانهای جذاب زیادی داشت که برایشان تعریف کند...
کودکان و نوجوانانی که به کتابهای علمی علاقه دارند، از خواندن کتاب باستانشناس کوچک لذت میبرند.
لئو با دیدن فضای داخل کلبه متوجه شد که کسی در کلبه زندگی میکند. ترسید میخواست از آنجا خارج شود که ناگهان صدای قدمهای کسی را شنید. نفس زنان با سرعت یکی از چوبهای داخل شومینه را برداشت و از ترس پشت پردهای قایم شد. لئو با خود گفت: نکند، داخل کلبهی جادوگری که مادرم داستانش را برایم تعریف کرده بود آمدهام ! او در این فکر بود که ناگهان، مرد ژولیدهای با لباسهای کهنه و مندرس با موها و ریشهای بلند و آشفته وارد کلبه شد. دستکشی نصفه به دست داشت که انگشتانش مشخص میشد. گوی بلورینی ار از داخل جعبه گوشهی کلبه درآورد و آن را روی میز گذاشت. سپس با دستانش آن را لمس کرد، وردی خواند. ناگهان اتاق یک دفعه روشن شد. بینی و گوشهای مرد، بزرگ و کشیده شد و لباسهای تنش شبیه بالهای خفاش شد. لئو که از پشت پرده همه این تغییرات و صحنه ها را میدید با د یدن این صحنه، شکش به یقین تبدیل شد. خیلی ترسیده بود، از شدت ترس یکدفعه سکسکهاش گرفت. با صدای سکسکهی او مرد جادوگر دوباره به شکل قبل درآمد و کلبه دوباره تاریک شد. قلب لئو مانند تیکتاک ساعت شروع به نواختن کرد. سکسکهاش بند نمیآمد. اشک از گوشهی چشمان جاری شد. از ترس نفسش بند آمده بود. جادوگر که صدایی شنیده بود، نزدیک پرده آمد. با نزدیک شدن جادوگر به پرده، قلب لئو، مانند قلب گنجشک بیشتر از بیش میتپید. جادوگر همین که میخواست پرده را کنار بزند، لئو جستی زد و با چوبی که در دستانش بود، ضربهای به جادوگر وارد کرد. جادوگر به زمین خورد. لئو گوی بلورین را از روی میز برداشت، با سرعت از کلبه خارج شد و به سمت جنگل فرار کرد. بعد از رفتن لئو جادوگر با زحمت از رو ی زمین بلند شد. متوجه شد گوی بلورینش روی میز نیست. عصبانی شد به طرف جنگل به دنبال لئو رفت. لئو خیلی ترسیده بود. او راز جنگل مخوف را کشف کرده بود...
دستهبندی | |
تعداد صفحات | ۵۶ صفحه |
نوع فایل | |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۶/۰۶/۲۰ |
شابک | ۹۷۸-۶۰۰-۲۸۹-۸۸۷-۶ |