کتاب ثانیههای من پر است از سالهای تو
معرفی کتاب ثانیههای من پر است از سالهای تو
کتاب ثانیههای من پر است از سالهای تو نوشته مریم اسدی خانوکی، داستان خواندنی از زندگی عاشقانه و خیالپردازیهای دختری جوان است.
دربارهی کتاب ثانیههای من پر است از سالهای تو
مریم اسدی خانوکی در کتاب ثانیههای من پر است از سالهای تو از عشق و خیالپردازیها و رویاهای دختری جوان نوشته است که مسیر زندگی او را به سمت ماجراهایی متفاوت میبرد. او که در تمام دوران کودکیاش با آرزوی خلبان شدن زندگی کرده است کمکم بزرگ میشود. درگیریهای او با بیماری مادرش و اطرافیان باعث میشود تا آرزوی دیرینهاش را کنار بگذارد و به زندگی معمولی روی بیاورد. آنهم در حالی که همیشه در فکر خلبان شدن روزهایش را میگذراند...
کتاب ثانیههای من پر است از سالهای تو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن داستانها و رمانهای نویسندگان ایرانی لذت میبرید، کتاب ثانیههای من پر است از سالهای تو را حتما بخوانید.
بخشی از کتاب ثانیههای من پر است از سالهای تو
دختر جوان به اینجای داستان که رسید از جایش برخاست نگاهی به صوررت مردی که روی تخت دراز کشیده بود کرد و ادامه داد:
((خوب امروز حالت چطور است؟ نمیدانم تا کی باید اینجا باشی. فقط میدانم که خوب خواهی شد. خیلی زود.))
سپس به سمت پنجره رفت و پرده اتاق را کشید تا هوای تازه به درون جریان یابد. پنجره اتاق رو به خیابان اصلی باز میشد. زن سرش را از پنجره بیرون برد و به حرف زدن ادامه داد:
((خوب بگذار ببینم بیرون چه خبر است. چند خودرو در حال رفت و آمد هستند. سمت چپ این خیابان به یک چهار راه میرسد و معمولا به خاطر چراغ راهنمای سر آن چهار راه سرعت عبور و مرور خودروها در این خیابان کم است. چند عابر پیاده را میبینم. دختری کلاسور به دست با عجله به سمت بیمارستان میآید. قیافهاش آشناست. فکر میکنم از دانشجوهای پرستاری باشد که برای کارآموزی به این بیمارستان میآید. ولی انگار با همین لباسها از خواب بلند شده و کلاسورش را برداشته و دواندوان به سمت بیمارستان دویده. لباسش نامرتب است و چروک. دو نفر هم از یک تاکسی پیاده شدند و دارند میروند که مغازههایشان را باز کنند. مرتب و اتو کشیده هستند. از آدمهای مرتب خوشم میآید. خوب بگذار ببینم سمت راست چه خبر است. یک آقای حدودا چهل و پنج ساله در حال دویدن است. از باز و بسته کردن دستهایش در زمان دویدن معلوم است که برای نرمش به این طرفها آمده است. یادم آمد، پشت بیمارستان یک پارک است که صبحها چند نفری را میبینم که در آنجا ورزش و پیاده روی میکنند. عادت خوبی است. نه؟ ولی یک چیز باعث تعجب است. آن آقا یک کت و شلوار مشکی پوشیده با کفش اسپورت سفید. نمیدانم برای چه با این پوشش به خیابان آمده، آنهم برای نرمش صبحگاهی.))
دختر جوان همچنان که روی صندلی کنار تخت مینشست ادامه داد:
((راستی چرا مردم اینجوری شدهاند؟ درصد کمی هستند که به ظاهرشان اهمیت میدهند. گمان میکنم دیگر در خیلی از خانهها آینه کاربردی ندارد. یادم است بچه که بودم مادرم یک آینه قدی خریده بود و گذاشته بود جلوی در ورودی خانه. هر صبح به من یادآوری میکرد که قبل از بیرون رفتن سر تا پایم را در آینه ببینم. میگفت هر وقت اطمینان حاصل کردی از دختری که در آینه میبینی خوشت میآید و سر تا پایش مرتب است و حس خوبی به تو میدهد آنوقت از خانه خارج شو. هر صبح چک میکرد که کفشهایم تمیز باشد. لباسم اتو کشیده و مرتب باشد. مقنعه سفید رنگ دبستانیام کمترین لکهای نداشته باشد. دستهایم را میدید. صورتم را نگاه میکرد. آنقدر مرا کنترل میکرد تا برایم شد عادت. هنوز این جملهاش یادم است که میگفت تمیز و مرتب بودن هم به آدم اعتماد به نفس میدهد و هم یک جور احترام گذاشتن به دیگران است. میگفت آدم نباید جوری در اجتماع ظاهر شود که دیگران از دیدنش چندششان شود و همینطور نباید طوری لباس پوشید که دیگران را به تمسخر وا دارد. باید همیشه لباسهایش خوشبو و معطر باشد. میدانی؟ اگر آینه نباشد دیوانه میشوم.))
حجم
۶۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۱۵ صفحه
حجم
۶۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۱۵ صفحه