دانلود و خرید کتاب مایکل وی (جلد دوم) ریچارد پل اونز ترجمه فرانک معنوی‌امین
تصویر جلد کتاب مایکل وی (جلد دوم)

کتاب مایکل وی (جلد دوم)

معرفی کتاب مایکل وی (جلد دوم)

کتاب مایکل وی؛ جلد دوم قیام الجن رمانی خواندنی از ریچارد پل اوانز است. مایکل وی پسری چهارده‌ساله است که با کشف کردن استعدادهایش، به سختی‌ها و گرفتاری‌های عجیبی دچار می‌شود و حالا باید با سازمانی شرورانه، مبارزه کند.

اگر از داستان‌های ماجرایی لذت می‌برید، کتاب مایکل وی؛ جلد دوم را با ترجمه‌ی فرانک معنوی‌امین بخوانید.

درباره‌ی کتاب مایکل وی؛ جلد دوم

کتاب مایکل وی؛ قیام الجن، جلد دوم از مجموعه‌ی مایکل وی، نوشته ریچارد پل اوانز است. مایکل وی پسری چهارده‌ساله است که استعدادهایش را کشف کرده است اما اتفاق عجیبی رخ می‌دهد و او را گرفتار سختی‌ها و ماجراهای باورنکردنی می‌کند. همه فکر می‌کنند مایکل به سندروم تورت مبتلا است. یک نوع بیماری مغزی نادر که شخصِ مبتلا بی‌اختیار صداها و کارهایی انجام می‌دهد که نمی‌تواند کنترل‌شان کند. اما ماجرا این نیست. مایکل، یک پسر معمولی نیست. او یک پسر الکتریکی است که می‌تواند از دست‌هایش انرژی الکتریکی ساطع کند...

حالا مایکل و چند نفر دیگر از دوستانش که آن‌ها هم هرکدام قدرت و توانایی خاص خودشان را دارند، باید با سازمانی که می‌خواهد از قدرت آن‌ها سواستفاده کند و اهداف شرورانه‌ی خودش را پیش ببرد، مبارزه کنند. 

کتاب مایکل وی؛ جلد دوم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

دوست‌داران داستان‌های فانتزی و پرماجرا از خواندن کتاب مایکل وی؛ جلد دوم لذت می‌برند. اگر نوجوانی را می‌شناسید که به داستان‌های تخیلی و فانتزی علاقه‌مند است، کتاب مایکل وی؛ جلد دوم را به او هدیه بدهید.

درباره‌ی ریچارد پل اوانز

ریچارد پل اوانز ۱۱ اکتبر ۱۹۶۲ ‌در سالت لیک، یوتا متولد شد. او با نوشتن داستان جعبه‌ی کریسمس که برای فرزندش نوشته بود، مشهور شد و کمی بعد ماجراهای مایکل وی را منتشر کرد. 

بخشی از کتاب مایکل وی؛ جلد دوم

در کلاس پنجم معلم انگلیسی‌ام آقای بِرگ وقتی به ما دربارهٔ زندگی‌نامه درس می‌داد و می‌گفت داستان زندگی‌مان را روی یک صفحهٔ کاغذ بنویسیم، مطمئن نیستم کدام‌یک از این موارد رقت‌انگیزتر بود:

الف) اینکه آقای برگ فکر می‌کرد زندگی ما را می‌شود روی تنها یک صفحهٔ کاغذ نوشت، یا

ب) اینکه من فقط می‌توانستم نصف صفحه را پر کنم.

بیایید صادق باشیم، در کلاس پنجم آدم هنوز یک‌جورهایی منتظر است زندگی‌اش شروع بشود. البته، بعضی از بچه‌ها همان موقع هم زندگی‌های باحالی داشتند. مثلاً یک نفر پرش از ارتفاع انجام داده بود؛ یک نفر دیگر به ژاپن رفته بود؛ و پدر یکی از دخترها لوله‌کش بود، برای همین دختر در تبلیغ تلویزیونی پدرش شرکت کرده و پیستونی را تکان داده بود و درنتیجه یک‌جورهایی مشهور بود. ولی این دیگر نهایت باحالی آن‌ها بود. تمام چیزی که به یاد می‌آورم این است که زندگی‌نامهٔ من شدیداً بی‌مزه بود. زندگی‌نامه‌ام چیزی به این شکل بود:

اسم من مایکل وی است و اهل شهری هستم که هرگز اسمش را نشنیده‌اید؛ آیداهو، مریدیان. وقتی هشت سالم بود پدرم فوت کرد و من و مادرم از زمان مرگ او خیلی نقل مکان کردیم. من بازی‌های ویدئویی دوست دارم. همچنین به سندروم تروت مبتلا هستم. نمی‌خواهم خوشمزه‌بازی دربیاورم، من واقعاً بیمارم.

احتمالاً می‌دانید تروت باعث می‌شود بعضی از ما که به آن مبتلا هستیم، زیاد فحش بدهیم که اگر واقعاً این‌طور بود، داستان من جالب‌تر می‌شد، یا شاید هم باعث ممنوعیت آن می‌شد، ولی درهرصورت، من با تروتم فحش نمی‌دهم. تروت من این شکلی است که خیلی تیک می‌زنم، مثلاً دائماً پلک می‌زنم، آب دهانم را قورت می‌دهم، شکلک درمی‌آورم و چیزهایی از این قبیل. همه‌اش همین‌ها. مثل اغلب زندگی‌نامه‌های نگارش‌شده، هنوز هیچ‌کس به من زنگ نزده است تا حق داستانم را برای ساختن فیلمی بخرد.

اگر رازم را می‌دانستند، ممکن بود به من زنگ بزنند. رازی که آن را در بیشتر زندگی‌ام مخفی نگه داشته‌ام و علت اصلی جابه‌جاشدن دائمی من و مادرم است.

من الکتریکی هستم. البته شما هم هستید. مغز و عضلات بدن همهٔ انسان‌ها به‌وسیلهٔ الکتریسیته کار می‌کند. ولی نکته این است که من احتمالاً هزاران‌برابر بیشتر از شما الکتریسیته دارم. و به‌نظر می‌رسد الکتریسیته‌ام درحال قوی‌ترشدن هم است. آیا تابه‌حال پایتان را به فرش ساییده‌اید و بعد به یک نفر شوک بدهید؟ آن را در هزار ضرب کنید تا متوجه بشوید جای من بودن چه حسی دارد. یا ازطرف من دچار شوک شدن چه حالتی دارد. خوشبختانه یاد گرفته‌ام آن را کنترل کنم.

シ︎دختر کتابخونシ︎
۱۴۰۰/۰۱/۲۹

هرکی مجموعه مایکل وی و نخونه...یکی از خفن و بهترین کتاب های دنیا رو از دست داده!😏❤

⚡Melika.jr⚡
۱۳۹۹/۱۰/۰۵

مایکل وی تا الان بهترین کتابی بود که خوندم . و بین مجموعه ی مایکل وی شاید این بهترینشون بود ( البته به جز شیش ❤)

😁pary😁
۱۳۹۹/۰۶/۱۱

بستگی به علاقه ات داره این کتاب ماجراجویی تخیلی و یه کمی علمی هستش توی این قسمت جاهایی که مینوشت آینده من دقیقه ها درباره اش فکر میکردم آیا واقعا در آینده دستگاهی تولید می‌شود که به علت خطای انسانی نسلی جدید از

- بیشتر
m.alimohammady
۱۴۰۰/۰۸/۲۳

طاقچه جان. دو جلد اول و آخر رو هم تو بی نهایت بزار

alixpress
۱۳۹۹/۱۱/۱۳

من نسخه یه چاپیه مجموعه این کتاب رو دارم. بعد از هری پاتر بهترین کتابی بود که خوندم البته کتاب خوب زیاد خوندم ولی این از خوب تریناشون بود! خلاصه که محشره!⚡

🌼دوستدار کتاب 🌼
۱۳۹۹/۱۱/۰۱

خیلی مجموعه کتاب هاش عالی هستند یکی این یکی کتاب های ریک ریوردان خیلی عالی هستن حتما بخونید جوری میشنید سر کتاب تا وقتی که تموم بشه

A
۱۴۰۱/۰۱/۲۵

عالی و اعصاب خرد کن

پسری که زنده ماند
۱۴۰۰/۰۷/۳۰

سلام لطفا این جلد و جلد یک رو توی طاقچه ی بی نهایت بزارید

Taraneh
۱۴۰۱/۰۳/۲۲

مایکل وی یکی از خفن ترین کتاب هاییه که من تاحالا خوندم👍🏻

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۶/۲۵

خفن ترین مجموعه ی دنیا با اختلاف زیادد😁😁😀💪💪💙💙

«اول اینکه هیشکی نمی‌دونه کی پیتزا رو اختراع کرده. تو قرن ششم، سربازهای پارسی نون رو روی سپرهاشون تخت می‌کردن و روشو با پنیر و خرما می‌پوشوندن و می‌پختنش. پس می‌شه گفت اونا پیتزا رو اختراع کردن.
𝗌𝖺𝗁𝖾𝗅
بعد گفت: «می‌دونی اگه هتچ بهم اجازه بده این کارو می‌کنم.» گفتم: «اربابت بهت اجازه نمی‌ده؟ شاید بهت اجازه بده کفش‌هاشو لیس بزنی.» تورستین اخم کرد: «مواظب دهنت باش وگرنه ترتیبت رو می‌دم.» «این قدرتمندبودنت رو نشون می‌ده که وقتی من اینجوری تو غل‌وزنجیرم تهدیدم می‌کنی. بذار بیام بیرون و اون‌موقع می‌تونی به همه نشون بدی که واقعاً چقدر قوی هستی.» تورستین پریشان به‌نظر می‌رسید. او بین غرورش و ترسش از هتچ گیر کرده بود. کوئنتین گفت: «بهش توجه نکن تورستین. موش‌ها ترتیبش رو می‌دن.» گفتم: «اسم تو چیه؟ تورستین؟ اونا اسمت رو از روی یه آچار برداشتن؟» تورستین قرمز شد. وقتی بالاخره حرف زد، گفت: «تو احمقی.» گفتم: «وای. این ابرقدرت توئه؟ دامنهٔ لغات درخشانت؟» تورستین دوباره قرمز شد.
* Saba *
چشمان تایلور پر از اشک شد. «تو نمی‌تونی بمیری مایکل.» گفتم: «باور کن سعی هم ندارم بمیرم.» چند دقیقه‌ای در همان حالت ماندم تا اینکه اوستین با سروصدا وارد اتاق شد. «آهای بچه‌ها. باورتون نمی‌شه چی کشف کردم.» ایستاد و به ما نگاه کرد. «اینجا چه خبره؟» تایلور صاف نشست، موهایش را از روی صورتش کنار زد و گفت: «هیچی.» چشمانش هنوز قرمز بودند. پرسیدم: «چی کشف کردی؟» او به ما دو نفر نگاه کرد و گفت: «فهمیدم م.الف ۲۰ و م.الف ۲۱ چی هستن. پسر، عمراً اگه باورت بشه.»
𝗌𝖺𝗁𝖾𝗅
«مشکلات همیشه راهی برای درست‌شدن پیدا می‌کنن.»
𝗌𝖺𝗁𝖾𝗅
وقتی نگهبان دوم درحال رفتن روی لوازم بود کاپیتان گفت: «صبر کن.» او دستگاهی دستی را که شبیه کنترل تلویزیون بود از کمربند همه‌کاره‌اش بیرون آورد. «با این تعقیبشون کنین.» او آن را روشن کرد و دستگاه فوراً شروع کرد به جیغ‌کشیدن. کاپیتان اول به دستگاه نگاه کرد و بعد با حالتی سردرگم سرش را بلند کرد. او آهسته دستگاه را در امتداد سقف و بعد در طول اتاق کشید و مقابل من متوقف شد. ما برای چند لحظه به هم خیره شدیم. او دستگاه را به کمربندش برگرداند. «آقایون، شکار تموم شد.»
mohammadamin
چندین دقیقه بعد مک‌کینا خیلی عادی درِ کابین رانندهٔ کامیون را باز کرد. «ببخشید آقایون. می‌تونیم برای دستشویی یه جا بایستیم؟» هر دو مرد به عقب نگاه کردند، چشمانشان از تعجب گرد شده بود. «تو چی‌کار...» مک‌کینا فریاد زد: «حالا!» همهٔ ما چشم‌هایمان را بستیم و او با تمام قدرت درخشید. نوری شدید کل کامیون را پر کرد. هر دو مرد فریاد زدند و دست‌هایشان را روی چشم‌هایشان گذاشتند. جک و وید به‌سمت کابین دویدند و باتوم‌ها را بر سر نگهبان‌ها زدند. جک راننده را بیهوش کرد، ولی وید فقط توانست نگهبان دیگر را گیج کند، بنابراین من دستم را روی گردن او گذاشتم و تپیدم که این کار ترتیبش را داد. من و وید از روی صندلی‌ها رد شدیم و موقعی که جک، نگبهان بیهوش را از سر راه کنار می‌کشید، من فرمان را گرفتم. او بعد از بردن نگهبان، پشت فرمان نشست. جک پدال گاز را فشار داد و گفت: «این بخشش آسون بود.» زئوس، تایلور، ایان و مک‌کینا مردها را کشیدند پشت کامیون و با استفاده از آینه‌های کناری، دو ماشین پشت‌سر را زیر نظر گرفتند. امیدوار بودم نگهبان‌ها متوجه نور نشده باشند، ولی حدس می‌زدم متوجه تغییر سرعتمان شده‌اند. وقتی ده ثانیه بعد صدایی از رادیوی ون به گوش رسید، مطمئن شدم.
mohammadamin
«من... منظورم این نبود که... همین‌طوری از دهنم دررفت. متأسفم...» هتچ گفت: «برو به اتاقت.» «واقعاً متأسفم قربان. دیگه هرگز تکرار نمی‌شه.» هتچ گفت: «البته که نمی‌شه.» بعد به‌سمت نگهبان برگشت. «اونو ببر. تنبیهِ بی.»
• Strawberry🍓
«مبارز واقعی هیچ‌کسی رو پشت‌سر نمی‌ذاره.»
𝗌𝖺𝗁𝖾𝗅
اگر یه وقت بدون قمه‌ت توی جنگل بودی و یه آناکوندا دیدی، فرار نکن، اون تو رو می‌گیره و می‌خوره. کاری که باید بکنی اینه. اول، باید مستقیم به مار نگاه کنی. اون ترسناکه ولی باید بهش نگاه کنی. اون مثل ببری که شکارش رو زیرنظر گرفته، سر جاش خشک می‌شه. موقعی که خشک شده، باید آهسته خودت رو جابه‌جا کنی، خیلی‌خیلی آهسته و بری به‌سمتی که خورشید درست بالای سرت قرار بگیره. جنگل روی خط استوا قرار گرفته، برای همین خورشید غالباً بالای آسمونه. مار دلش نمی‌خواد غذاش رو از دست بده، برای همین دنبالت میاد و کمی خودش رو می‌چرخونه. ولی مار پلک نداره، برای همین وقتی سرش رو بلند می‌کنه تا به تو نگاه کنه، در آن واحد به خورشید هم نگاه می‌کنه و خورشید چشم‌هاشو می‌سوزونه. وقتی چشم‌هاش از کوری سفید شدن، تو می‌تونی خیلی راحت فرار کنی’.»
𝗌𝖺𝗁𝖾𝗅
«مشکلات همیشه راهی برای درست‌شدن پیدا می‌کنن.»
MOBINA

حجم

۳۳۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۲۴ صفحه

حجم

۳۳۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۲۴ صفحه

قیمت:
۱۳۸,۰۰۰
تومان