کتاب دانه‌ی قهوه

کتاب دانه‌ی قهوه نوشته جان گوردون و دیمون وست، درسی ساده برای ایجاد تغییرات مثبت است. این داستان تصویری جذاب را با ترجمه ملیکا شایسته بخوانید.

 درباره‌ی کتاب دانه‌ی قهوه

کتاب دانه‌ی قهوه اثری از جان گوردون و دیمون وست است. این داستان تصویری یک پیام ساده برای ایجاد تغییرات مثبت در زندگی افراد دارد. شما از قدرت دانه‌ی قهوه باخبر هستید؟ قدرت در درون دانه‌ی قهوه نهفته است. بنابراین فرقی نمی‌کند در کجا یا چه شرایطی باشد، دانه‌ی قهوه این توانایی را دارد که زندگی افراد و محیطی که در آن هستند را تغییر دهد و متحول کند. 

نویسندگان کتاب دانه‌ی قهوه یک پیغام مهم دارند. جهان هر کسی از بیرون خلق نمی‌شود. بلکه آن چیزی است که خودش در درونش ساخته است. برای همین می‌توان گفت که هر کسی می‌تواند جهانش را تغییر دهد و آن را به جایگاه مطلوبی که می‌خواهد بدل کند. 

کتاب دانه‌ی قهوه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

کتاب دانه‌ی قهوه یک اثر جذاب و خواندنی برای تمام کسانی است که دوست دارند قدرت تغییر و تحول در زندگی‌شان را به چشم ببینند. 

بخشی از کتاب دانه‌ی قهوه

او در رویاهـای خـود دوسـت داشـت در آینـده در تیـم فوتبـال مدرسـه بـازی کند و شـنیده بود که کارشناسـان اسـتعدادیابی مدرسـه نیز این بازی را از نزدیک تماشـا خواهند کرد. همچنیـن تیم برنده، یک گام به قهرمانـی در ایالت نزدیک‌تر می‌شـد. بدتـر از همـه اینکه والدینـش خیلی با یکدیگـر دعوا می‌کردنـد، و حتی بـرای اولیـن بار کلمه «طـلاق» در خانه آن‌ها شـنیده شـده بود.

آبـه بـه آقـای معلم گفت سـعی دارد تمـام مشـکلاتش را فراموش کنـد و برای همیـن زمـان زیـادی را در شـبکه‌های اجتماعـی می‌گذرانـد و فیلم می‌بینـد، اما ایـن کار کمکـی بـه او نمی‌کنـد. درواقـع او را افسـرده‌تر و منفی‌باف‌تـر می‌کنـد. او ایـن را هـم گفـت: «وقتی خوب بـازی می‌کنی، همـه از تو انتظار دارنـد و باید انتظـارات آن‌ها را برآورده کنی که کار دشـواری اسـت. حتی دشـوارتر از وقتی که بـد بـازی می کنـی و همه از تـو انتقـاد می‌کنند.»

آقای جکسون سرش را به نشانه تایید حرف های آبه تکان داد و گفت که احساسش را دقیقا درک می کند. سراغ تخته وایت برد رفت و فرمول‌های ریاضی روی آن را پاک کرد. سپس تصویری از یک هویج داخل ظرف آب کشید. سـپس پرسـید: «وقتـی هویـج را در آب خیلـی داغ بینـدازی، چـه اتفاقـی می افتـد؟»

آبه پاسخ داد «هویج داغ می‌شود.»

آقـای جکسـون گفت: «خـب، غیر از داغ شـدن، اتفـاق دیگری هـم می‌افتد. می خواهـم امشـب به خانه بـروی و خـودت امتحان کنـی و ببینی.»