دانلود و خرید کتاب آزاده زهرا یگانه
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب آزاده اثر زهرا یگانه

کتاب آزاده

نویسنده:زهرا یگانه
انتشارات:انتشارات صریر
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آزاده

کتاب آزاده نوشته زهرا یگانه، خاطرات آزاده‌ی جانباز حسین عزیزی است. 

درباره‌ی کتاب آزاده

کتاب آزاده، مجموعه‌ی خاطرات و زندگینامه‌ی حسین عزیزی است. حسین عزیزی، رزمنده‌ی آزاده‌ی جانبازی است که نزدیک به ده سال در اسارت نیروهای دشمن و تحت شکنجه‌ی آنان بوده است. زهرا یگانه برای نوشتن کتاب آزاده، از خاطرات کودکی حسین عزیزی آغاز کرده است و سپس به روزهای جبهه و اسارت رسیده است. 

کتاب آزاده را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از خواندن خاطرات رزمندگان، اسرا و شهدا لذت می‌برید، کتاب آزاده را به شما پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب آزاده

وقتی این وضع را دیدیم به یکدیگر وصیت کردیم که: «اگه کسی از جمع ما زنده ماند و از مهلکه نجات پیدا کرد به خانواده بقیه اطلاع دهد.» زمزمه ما باعث شد که عراقی فکر کنند ما در حال کشیدن نقشهٔ فرار هستیم. به ما نزدیک شدند و حسابی ما را کتک زدند.

یکی از افسران عراقی کُرد بود و کُردی حرف می‌زد. از او پرسیدیم: «چه قراره سر ما بیارن؟»

او گفت: «هیچی، نگران نباشین خیلی زود آزاد می‌شین.»

ما هم به همین خیال دل خودمان را خوش کردیم. از میان حرف‌هایشان کلمه‌های تهران و قم و مشهد را متوجه می‌شدیم.

بعد فهمیدیم که آنها قصدشان این است که به تهران و قم و مشهد بروند و آنجا را تصرف کنند، از ما سؤال کردند که تهران و مشهد و قم کجاست و وقتی با پوزخند گفتیم تهران خیلی دور است. باورشان نمی‌شد و می‌گفتند شما دروغ می‌گویید.

اسرا به شوخی می‌گفتند: «تهران همین جاست.» و با دست پشت تپه را نشان می‌دادند و آنها را به تمسخر می‌گرفتند.

آن روز تا غروب ما را روی خاک‌ها زیر نور داغ آفتاب بدون ذره‌ای آب و غذا نگه داشتند.

غروب که شد چند کامیون آوردند و ما را سوار کردند، نمی‌دانستیم که قرار است ما را کجا ببرند. نگرانی و اضطراب بر ما چیره شد. ماشین حرکت کرد. آن‌قدر جا کم بود که همه چسبیده بودیم به هم، هوا هم خیلی گرم بود. گرما و گرسنگی و تشنگی و نگرانی و دلهره در میان چهره‌های آفتاب سوختهٔ اسرا هویدا بود. در بیابان‌های خشک و بی‌آب و علف تا چشم کار می‌کرد ادوات جنگی عراق بود.

هوا داشت تاریک می‌شد. شب شد، کامیون‌ها ایستادند و ما پیاده شدیم. از میان حرف‌های عراقی‌ها متوجه شدیم اینجا خانقین است. یکی یکی دست‌هایمان را بستند. همه تشنه بودیم، ده ساعتی می‌شد که آب نخورده بودیم. هیچ چیز نخورده بودیم.

نظرات کاربران

mohammad reza
۱۴۰۰/۰۸/۰۴

من این کتاب را یک شبه خوندم و الان ساعت 4 صبحه پدر من هم اسیر بوده هیچ موقع پدرم درست از خاطرات اسارت نمیگفت و هر دفعه میپرسیدم بحثو عوض میکرد با خوندن این کتاب دلیلشو فهمیدم توصیه میکنم

- بیشتر
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۸۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۸ صفحه

حجم

۳۸۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۸ صفحه

قیمت:
۹,۵۰۰
تومان