کتاب با اعمال شاقّه
معرفی کتاب با اعمال شاقّه
کتاب با اعمال شاقّه نوشته محمد حنیف است. حنیف از معدود نویسندگان معاصر است که در کنار نوشتن آموزشهای تئوری داستان را هم رها نیمکند و روشهای به روز جهان آشنا است.
محمد حنیف در با اعمال شاقّه نوعی رئالیسم جادویی منحصر به خودش را به پیش روی مخاطبانش قرار میدهد و با درونمایههای بومی شده توسط خود را برای ساختاردادن به این داستان را به کار میبندد.رمان «با اعمال شاقّه» داستان فردی است که در خلال مرور خاطرات خود بخشهایی از زندگی، افراد و موقعیتهای متفاوت و پیچیده و عجیب در زندگی خود را پیش روی مخاطبش قرار میدهد و او را به درون هزارتوی داستانی خود میبرد.
طنز پنهان پیچیده در این روایت در کنار تعلیق متوازن موجود در نثر رمان و نیز ایجاد کشش روایی به واسطه تلفیق متن و تصویر و نیز سادهنویسی منحصر به فردی که در آثار دیگر او نیز میشود از آن سراغ گرفت دست در دست هم «با اعمال شاقّه» را به یک رمان قابل اعتنا و خواندنی مبدل کرده است.
خواندن کتاب با اعمال شاقّه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستان معاصر ایران پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب با اعمال شاقّه
یاد رفیع و دورۀ تبش که میافتم، تهِ دلم خالی میشود. غبار دوباره سر میکشد پیرامون غشاهای مغزم. بیست سالی از فلج شدن پای راست پسرم گذشته، اما هنوز وقتی یاد روزی میافتم که تنگدستی چنگ انداخت به پای لاغر رفیع و به زمینش زد، لرز تمام وجودم را میگیرد. از خشم فریاد میزنم و تا یکی دو قرصِ دُپاکین و وِنْلافاکْسین یا حداقل سرترالین یا سیتالوپرام نخورم، آرام نمیشوم. قرصها میروند و کارشان را در تنظیم دوپامین و نوراپینفرینِ خونم آغاز میکنند. میترسم سِروتونینِ خونم آنقدر بالا برود که از کارم منصرف شوم، اما ناچارم؛ بدون این دانههای ریز شیمیایی هم درگیر اعوجاج تصویرهای ذهنم میشوم. پیشترها لورازپام میخوردم اما حالا خیلی وقت است با آن قهر کردهام. خدا را شکر میکنم که لورازپامها را ریختم دور؛ منگم میکردند و میانداختندم گوشۀ اتاق و حتی نمیگذاشتند لبهایم حرکت کنند. خیلی که زور میزدم، اصوات با حرکت آهسته از گوشۀ لبهایم بیرون میآمدند و قبل از چسبیدن به حروف پیش و پسشان در فضا یخ میبستند: «فَ... را... نَک... شَ... ری... ف...»
میروم به اولین سالهای زندگی مشترکم با فرانک، به زمانی که با امضای شریفیانِ اصل از ادارۀ فرهنگ اخراج شده بودم. باد سرد پاییزی میخورد به صورتم. کلید را به در خانه میانداختم که زن همسایه پسرحاجی پسرحاجی گویان گفت که درخواستش را شفاهی به فرانک گفته. خواستم بپرسم چرا به فرانک و به مادر نه، که یادم آمد، اینیکی همسایه مدتی است با مادرم سرسنگین شده است.
حجم
۵۴۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه
حجم
۵۴۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه