کتاب یک چیز خوب کوچولو
معرفی کتاب یک چیز خوب کوچولو
کتاب یک چیز خوب کوچولو در بردارنده داستانهای برندهی جایزهی او . هنری ۱۹۸۳ که به همت لیدا طرزی ترجمه و منتشر شده است، دربر دارنده ۷ داستان برنده جایزه او. هنری در سال ۱۹۸۳است.
درباره جایزه ادبی او. هنری
جایزه او. هنری یک جایزه ادبی آمریکایی است که به نام ویلیام سیدنی پورتر معروف به او. هنری، نویسنده و هنرمند بزرگ آمریکایی نامگذاری شده است. او. هنری با لطافت طبع، شخصیتپردازیهای هوشمندانه خود در طول زندگیاش بیش از ۴۰۰ داستان کوتاه نوشت که همگی از شاهکارهای داستان کوته به شمار میروند.
داستانهای جایزه نویسندگی او. هنری سالانه به بیست داستان برتر ایالات متحده و چاپ شده در مجلات کانادایی انگلیسیزبان داده میشود.
خواندن کتاب یک چیز خوب کوچولو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به خواندن داستانهای کوتاه از نویسندگان موفق دنیا.
بخشی از داستان یک چیز خوب کوچولو
عصر شنبه زن با ماشین راه افتاد سمت قنادیِ مرکز خرید. بعد از آنکه عکس کیکهای جورواجور را که به برگههای کلاسور چسبانده بودند ورانداز کرد، کیک شکلاتی سفارش داد که بچهها عاشقش بودند. کیک را با یک سفینهٔ فضایی و سکوی فرود تزئین کرده بودند. این سر کیک چند ستارهٔ سفید بود و آن سرش یک سیارهٔ سرخ یخزده. قرار بود اسم «اِسکاتی» با حروف برجستهٔ سبز زیر سیاره نوشته شود. زن توضیح داد که اِسکاتی دوشنبهٔ بعد هشتساله میشود، و قناد که پیرمرد گردنکلفتی بود فقط گوش داد و لامتاکام حرفی نزد. پیشبند سفیدش شبیه روپوش بود. بندهایش را از زیر بازو برده بود پشت و بعد دوباره آورده بود جلو و زیر کمر کلفتش محکم گره زده بود. پیرمرد همانطور که به حرفهای زن گوش میکرد دستهایش را با پیشبندش پاک کرد. زل زده بود به عکس کیکها و چیزی نمیگفت تا زن هرچه میخواهد بگوید. ساعت کارش تازه شروع شده بود و تمام شب باید میپخت و میپخت و هیچ عجلهای هم نداشت.
زن اسمش را به قناد گفت: آن وِیز. شماره تلفنش را هم داد. کیک صبح روز دوشنبه آماده بود، داغِ داغ و حاضر و آماده برای جشن تولد بعدازظهر. پیرمرد خوشمَشرب نبود. هیچ خوشوبش نکردند، فقط چند کلمهٔ مختصر، اطلاعات ضروری. زن حسّ خوبی نسبت به او نداشت و این ناراحتش میکرد. وقتی مرد مداد در دست روی پیشخوان خَم شد، زن در نخ صورت زمخت و خشنش رفت و فکری شد که او کُل عمرش جز قنادی کار دیگری کرده یا نه؟! زن سیوسهساله و مادر بود و به نظرش همهٔ آدمها ـ مخصوصاً کسی به سنوسال مرد قناد که جای پدر او بود ـ باید بچههایی داشته باشند که این جشن تولدها و کیکها را پشت سر گذاشته باشند. زن فکر کرد او و قناد باید این وجه مشترک را داشته باشند. ولی پیرمرد با او سرسنگین بود. بیادب نبود، فقط سرسنگین بود. زن رها کرد. به پشت قنادی نگاهی انداخت. یک میز چوبی دراز دید که یک طرفش یک عالم قالب آلومینیومی کیک کُپه شده بود و کنارش یک جاظرفی فلزی بود پُر از ظرف خالی.
یک فِر خیلی بزرگ هم بود و یک رادیو که داشت موسیقی محلّی پخش میکرد.
قناد سفارشهای زن را روی کارت مخصوص نوشت و کلاسور را بست. به زن نگاه کرد و گفت: «دوشنبه صبح.» زن تشکر کرد و راه افتاد سمت خانه.
صبح روز دوشنبه پسرکی که تولدش بود، داشت با پسرک دیگری به مد
حجم
۱۱۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۹ صفحه
حجم
۱۱۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۹ صفحه