دانلود رایگان کتاب ۳+۳ شاید ۱۰۰ توشای سراوانی
تصویر جلد کتاب ۳+۳ شاید ۱۰۰

کتاب ۳+۳ شاید ۱۰۰

انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۱۶۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ۳+۳ شاید ۱۰۰

کتاب ۳+۳ شاید ۱۰۰ نوشته توشای سراوانی است. این رمان با زبانی ساده و خوش‌خوان ماجرای پسر جوانی را روایت می‌کند که نتوانسته است مانند دیگران زندگی کند.

درباره کتاب ۳+۳ شاید ۱۰۰

سیاوش پسر جوانی است که مادر پدرش او را به مادربزرگش سپرده‌اند در نه سالگی مادربزرگش می‌میرد، دوسال در خرابه‌های پایین شهر زندگی می‌کند اما پلیس او را دستگیر می‌کند و به پرورشگاه می‌برد، سیاوش که می‌داند مانند کودکان دیگر حمایت مالی و عاطفی ندارد تصمیم می‌گیرد خودش زندگی‌اش را بسازد. سیاوش با دختر جوانی به اسم منیژه آشنا می‌شود و با هم نامزد می‌کنند. اما مشکلاتی در زندگی سیاوش همه معادلات را به هم می‌ریزد. این داستان روایتی خوش ساخت از زندگی و حوادثی است که در زندگی روزمره امکان تجربه‌اش برای همه نیست پس خواننده تا پایان با داستان همراه می‌شود.

خواندن کتاب ۳+۳ شاید ۱۰۰ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب ۳+۳ شاید ۱۰۰

با ریختن پلیس‌ها اکثر مهمان‌ها که یا دانشجوهای سابق سیاوش بودن و یا دختر پسرهایی که در این مدت با آن‌ها آشنا شده بودند فرار کردن و هرچه مدرک جرم بود را سیاوش و بهرام و سام از بین بردند. پلیس صاحب‌منزل یا همان سیاوش را دستگیر کرد به همراه بهرام و سام. سام از کلانتری با پدرش تماس گرفت و ماجرا را گفت و برعکس تصور، پدر سام آمد و هم از آن‌ها دفاع کرد و هم از نفوذش استفاده نمود و آن‌ها را آزاد کرد. این اقدام برای هر سه تایشان مایه تعجب شد. پدر سام خوشحال بود که کار به‌جای باریکی کشیده نشد. از کلانتری که بیرون آمدند راننده درب عقب ماشین بنز پدر سام را باز کرد که سوار شود ولی پدر سام اشاره کرد به سام که او هم بیاید. سام بدجوری ته دلش خالی شد و فهمید این آرامش قبل از طوفان است. پدرش را نگاه کرد که این دفعه به‌طور تحکم‌آمیز پدرش به سام فهماند که سوار شود. سام حتی فرصت خداحافظی از سیاوش و بهرام را نداشت. به‌محض سوارشدن خود پدر سام در ماشین را محکم بست و با خشم رو به سیاوش و بهرام کرد و گفت: با شما دوتا هستم اگر یک‌دفعه دیگه بفهمم با سام در ارتباط بودین کاری می‌کنم که؛ با انگشت اشاره به سیاوش نشانه رفت و ادامه داد تو زیر بته‌ای؛ و انگشتش را همان‌طوری که بالا و پایین می‌رفت به‌طرف بهرام نشانه رفت و تو بچه‌گدا بقیه عمرتون رو شب و روز فکر کنید کی بودین و کی هستین. کاری می‌کنم که حتی ادرارکردن از یادتون بره و به راننده گفت بریم. راننده‌اش در ماشین را دوباره باز کرد و پدر سام می‌خواست سوار شود که بهرام به‌طور تهاجمی رفت جلو و گفت: ببین حاجی پولدار! خیلی بی‌ادبی اگه چیزی بهت نمی‌گم فقط به‌خاطر سامه.

و پدر سام با لبخندی تمسخرآمیز و نگاه‌های حقیرانه به سیاوش و بهرام سوار شد.

رمز دوم ندارم حیف😞
۱۳۹۹/۰۱/۱۱

قشنگ بود اما قسمتهای پر استرس و تلخ داشت و پایانش هم میتونست ادامه دار باشه ولی اینم بگم که ی درسهایت خوبی به آدم میداد که همیشه فکر نکنیم اون که درمقابل بدرفتاری پرخاش نمی کنه و خودخوری میکنه

- بیشتر
§A¥
۱۳۹۹/۰۲/۳۱

به حدی غرق خوندن شدم که ساعت سه بعد از ظهر نشستم تا صبح بعد ساعت۵! حوادثش به حدی واضح و روشنه توصیف شده بود که انگار منم تمام مدت همراه این سه نفر بودم حالات روحیم با اونا عوض

- بیشتر
ماراتن
۱۳۹۸/۱۲/۱۱

ممنون از نشر آرنا برای سخاوت همیشگی‌اش، همین که در این روزگار که هر صاحب کالایی فقط در حال گران کردن کالای خود است، اما شما همچنان کتاب رایگان هدیه می‌دهید ارزشمند است، محتوای کتابها هم بسته به نظر خواننده

- بیشتر
Dayana
۱۳۹۹/۱۰/۱۲

خیلی رمان فوق العاده بود البته باید اعتراف کنم اوایل خیلی از جنس رمانش خوشم نیومد و بنظرم اومد از رمان های مورد علاقم فاصله داره اما بعدا به شدت جذبش شدم و نتونستم رهاش کنم من با شخصیت سام

- بیشتر
محمد متین کرامتی
۱۳۹۹/۱۰/۰۸

خیییلی عالی بود من حتی شبا تا صبح میخوندمش ولی تهش خیلی یهویی تموم شد

ýǾи̃̾₳₷.₷3773
۱۳۹۹/۰۳/۱۶

داستانش خوبه اخرش هم معلومه که سیاوش دیگه همه چیز رو فهمیده و می دونه که منیژه از همه چی هم خبر داره و اشتی می کنن و به حرفهای بهرام که گفت سیاوش باید ماشین رو بفروشه ,فکر کنم

- بیشتر
🍀.MINA.🍀
۱۳۹۹/۰۲/۰۲

زیبا بود!!

šâřâ
۱۳۹۹/۰۵/۰۵

این کتاب واقعان عالی بود حتمان اگر وقت دارید این کتاب رو بخونید من این کتاب را تو سه روز خونم خیلی خیلی جذاب بود . من از این نویسندش یه درخواست دارم ، لطفان از این نوع کتاب ها

- بیشتر
Melisa
۱۳۹۹/۰۴/۳۰

داستان خوبی بود اما پایانش میتونست بهتر باشه

شازده کوچولو
۱۳۹۹/۰۴/۳۱

خیلی خوب بود متفاوت بود

خیلی وقت‌ها احساس می‌کنیم خودمان را خوب می‌شناسیم اما از همه بیشتر با خودمان بیگانه‌ایم.
Aisan
کوچه با انبوهی از درختان بلند درهم‌تنیده شده مانع تابش آفتاب تابستان بود. به روی صورت سنگ‌فرش‌هایش تنها صدای آوازخوانی گنجشک‌ها و بلبل‌ها به‌گوش می‌رسید.
arezo
ترس از لرد هم قشنگه و باعث میشه آدم یادش بیاد که آدم هست و خیلی ضعیفه که از پارس یک سگ هم می‌ترسه و جا می‌زنه و گرنه ما که زبونمون زیادی درازه، مهم پای عمله.
Z.SH
آدم باید خودش به خودش احترام بذاره.
alaa
خیلی وقت‌ها احساس می‌کنیم خودمان را خوب می‌شناسیم اما از همه بیشتر با خودمان بیگانه‌ایم.
Dayana
خیلی وقت‌ها احساس می‌کنیم خودمان را خوب می‌شناسیم اما از همه بیشتر با خودمان بیگانه‌ایم
🍀.MINA.🍀
الهی حتی دشمن آدم هم سروکارش به بیمارستان‌های دولتی و غیردولتی و دکترهایی که در قساوت قلب همچون جلادن نیفتد.
ziba
پرنده هرچند هم که در قفس باشد آزاد است و امید به زندگی برایش میلیون‌ها برابر از ماهی در تنگ بیشتر است. اگر ماهی تنگش بشکند بی‌درنگ در خشکی زمین می‌میرد و آب‌رفته را نمی‌توان جمع کرد ولی اگر پرنده در قفسش باز شود بال می‌گشاید و او از رهایی می‌خواند.
ili001
سام با حرص گفت نه و یک زور محکم زد و داد زد: اِ باز شد و با خنده‌ای تمسخرآمیز ادامه داد: اگه تا یک دقیقه دیگه روشنش نکنی از صدای این جونوورا کلاً خل می‌شم. چه مرگشونه انقدر می‌خونن؟! بهرام نگاهی به سام انداخت و هولش داد طرف ماشین و گفت: برو سوار شو جا نمونی. جک جوونورای محله شمان و مثل تو پرحرفن. سام از روی کاپوت ماشین پرید آن‌طرف ماشین و سوار شد.
Mojgan Khoddam
خیلی وقت‌ها احساس می‌کنیم خودمان را خوب می‌شناسیم اما از همه بیشتر با خودمان بیگانه‌ایم.
Hope
خیلی وقتا آدم باید به‌خاطر اینکه دوسش دارن کوتاه بیاد.
Zeinab
خیلی وقت‌ها احساس می‌کنیم خودمان را خوب می‌شناسیم اما از همه بیشتر با خودمان بیگانه‌ایم.
alaa
به نام خدا کوچه با انبوهی از درختان بلند درهم‌تنیده شده مانع تابش آفتاب تابستان بود. به روی صورت سنگ‌فرش‌هایش تنها صدای آوازخوانی گنجشک‌ها و بلبل‌ها به‌گوش می‌رسید. کنار یک ماشین خارجی مدل‌بالا چند دقیقه بود که دو جوان شیک‌پوش دور می‌زدند. یکی‌شان چسبیده بود به در ماشین و درحالی‌که زبانش لای دندان‌هایش بود سر آن‌یکی غر می‌زد و آن‌یکی با خونسردی تمام به جلوی ماشین تکیه داده بود و با سیگارش که گاهی پکی به آن می‌زد بازی می‌کرد. آن‌یکی که داشت در ماشین را باز می‌کرد، گفت: بهرام دارم سکته می‌کنم بیا اینجا، چطور می‌تونی این‌قدر خونسرد باشی. بهرام: تو در رو باز کن باقی‌اش با من، سام ببینم می‌تونی، یک کاری بکنی و نق نزنی؟!
💕Adrien💕
تمام قامتش شکست. پایه لاله را در دست داشت و کاغذ را در دست دیگرش. کم مانده بود روی زمین درازکش شود. بلندبلند قار زد. باورش نشد، با زاری به گریه افتاد.
parl._.merlin
نوشته مربوط به شماست. من منیژه رو بزرگ کردم و می‌دونم وقتی دلش می‌شکنه بیشتر ساکت میشه، شاید تو دلشو شکسته باشی و اون بهت نگفته.
رمز دوم ندارم حیف😞
الهی حتی دشمن آدم هم سروکارش به بیمارستان‌های دولتی و غیردولتی و دکترهایی که در قساوت قلب همچون جلادن نیفتد.
رمز دوم ندارم حیف😞
خیلی وقت‌ها احساس می‌کنیم خودمان را خوب می‌شناسیم اما از همه بیشتر با خودمان بیگانه‌ایم.
Parnian88
بی‌خیال باش و به مسائل زیاد عمیق نشو. خودشون درست می‌شن.
کاربر ۲۱۷۱۰۵۶
دستی رو که نمی‌شه برید باید بوسید.
Zeinab
پرنده هرچند هم که در قفس باشد آزاد است و امید به زندگی برایش میلیون‌ها برابر از ماهی در تنگ بیشتر است. اگر ماهی تنگش بشکند بی‌درنگ در خشکی زمین می‌میرد و آب‌رفته را نمی‌توان جمع کرد ولی اگر پرنده در قفسش باز شود بال می‌گشاید و او از رهایی می‌خواند.
Zeinab

حجم

۲۳۷٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۴۳ صفحه

حجم

۲۳۷٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۴۳ صفحه

قیمت:
رایگان