کتاب پیدایش شانارا؛ جلد دوم (بخش دوم، الف های سینترا)

کتاب پیدایش شانارا؛ جلد دوم (الف‌های سینترا ـ بخش دوم)، نوشته‌ی تری بروکس، داستان تلاش الف‌های برای جلوگیری از نابودی دنیایشان است. دنیایی که با نابودی‌اش، جهان را به کام خباثت فرو می‌برد.

مطالعه‌ی کتاب پیدایش شانارا؛ جلد دوم (الف‌های سینترا ـ بخش دوم) با ترجمه بهرنگ حب‌علی موجانی، تبدیل به خاطره‌ای خوب و لذت‌بخش برای شما می‌شود.

درباره‌ی کتاب پیدایش شانارا؛ جلد دوم (الف‌های سینترا ـ بخش دوم)

جهان انسان‌ها مدت‌ها است که به پایان رسیده اما جهان الف‌ها در شرف نابودی قرار دارد. اگر دنیای الف‌ها نابود شود، خباثت و پلیدی روی زمین سایه می‌افکند. امیدها، به ناامیدی مبدل می‌شود. قهرمانان اِلفی باید سنگ‌هایی جادویی را پیدا کنند و به‌کمک آن، درخت مقدس الکریس را به جای دیگری ببرند. جایی که در امان باشد. اما اهریمنانی پیدا و پنهان وجود دارند که با تمام توان تلاش می‌کنند تا جلوی الف‌ها را بگیرند.

اما دارودسته‌ی بچه‌های کوچه حالا که از شهر بیرون زده‌اند و آواره شده‌اند، در سفری پرمخاطره هستند. آن‌ها به سوی مقصدی می‌روند که چیزی از آن نمی‌دانند. در هر پیچ سفر، خطری در کمین آن‌هاست و هر خطری می‌تواند جان‌شان را بگیرد. باید دید که آیا الف‌ها می‌توانند از پس اهریمن‌ها برآیند و آیا کودکان کوچه می‌توانند از این سفر جان سالم به در ببرند؟

کتاب پیدایش شانارا؛ جلد دوم (الف‌های سینترا ـ بخش دوم) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

اگر به داستان‌های فانتزی علاقه‌مند هستید، از خواندن کتاب پیدایش شانارا؛ جلد دوم (الف‌های سینترا ـ بخش دوم) بسیار لذت می‌برید.

درباره‌ی تری بروکس

تری بروکس با نام کامل ترنس دین تری بروکس ۸ ژانویه ۱۹۴۴ در ایلی‌نوی آمریکا به دنیا آمد. او قبل از اینکه به نویسنده‌ی تمام وقت تبدیل بشود، وکیل بود. تری بروکس نوشتن را از دبیرستان آغاز کرد. او داستان‌های تخیلی می‌نوشت اما خواندن کتاب‌های ارباب حلقه‌ها از جی.آر.آر. تالکین باعث شد تا نوشتن در سبک فانتزی را ادامه دهد. تری بروکس ۲۲ کتاب در لیست پرفروش‌ترین‌های نیویورک تایمز دارد.

جملاتی از کتاب پیدایش شانارا؛ جلد دوم (الف‌های سینترا ـ بخش دوم)

 بدون لوگان از عهدة سفر برمی‌آمدند؟ این ســؤال‌ها حالش را می‌گرفت. از همان اول که اشباح را به این ســفر کشــانده بود، ذهنش یک لحظه هم از این فکرها خالی نمی‌شد.می‌خواست دلش قرص شود که بدون وجود او از عهدة سفر برمی‌آیند. چون کم‌کم به این فکر می‌افتاد شاید لازم شود بدون او سفرشان را ادامه بدهند. چون در واقع به سرش زده بود بهترین کار این است که اشباح را بگذارد و برود.

به‌نظر بی‌رحمانه می‌رســید، اما تصمیم واقع‌گرایانه‌ای بود. دوخرس از طرف بانو، مأموریت نجات اشباح را به او نسپرده بود. مأموریتش پیدا کردن و محافظت کودک جادو بود که تصادفا در  شکل و شمایل فعلی‌اش، عضوی از دستة اشباح بود. قرار بود برای کودک جادو فرصتی فراهم کند تا نسل بشر را از قیامتی که در راه بود، نجات دهد. قرار بود فرصتی به او بدهد تا دنیا را بازسازی کند و نسل بشر را دوباره در آن سکنی بدهد. این مأموریت، به هیچ راه و شکل و ظاهری، شامل حال اشباح نمیشد.