دانلود رایگان کتاب گرگ و میش غروب هکتور هیو مونرو (ساکی) ترجمه وفا کشاورزی

معرفی کتاب گرگ و میش غروب

«گرگ و میش غروب» داستان کوتاهی نوشته هکتور هیو مونرو (ساکی)، نویسنده و روزنامه‌نگار اسکاتلندی و از مجموعه «مطالعه در وقت اضافه» است. مجموعه «مطالعه در وقت اضافه» با این هدف فراهم شده است تا کاربران طاقچه بتوانند در عرض چند دقیقه یک داستان کوتاه از نویسندگان ایران و جهان را بخوانند. امیدواریم این داستان‌های کوتاه بتواند کمکی کوچک به پربارترکردن دقایق زندگی داشته باشد. دقایقی کوتاه که در میان روزمرگی‌ها، دقایقی زیباتر و ارزشمندتر باشد و در میان لحظات خوبمان جای بگیرد. داستان‌های ساکی بازتاب‌دهندهٔ اوضاع اجتماعی و فرهنگی زمان پادشاهی ادوارد هفتم هستند و با لحنی طنزآمیز به تمسخر تظاهرها، حماقت‌ها و نامهربانی‌های اجتماع می‌پردازند.
صلوات
۱۳۹۸/۰۲/۱۳

نویسنده با روایتی طنزمانند در ابتدا فردی را قضاوت میکند بعد خود را از برای قضاوتی که کرده سرزنش میکند و سرانجام شما را به این نتیجه میرساند که حق دارید گاهی برخی را قضاوت کنید.

حاتمی
۱۳۹۹/۰۷/۲۱

خیلی جالب بود و خیلی جالب تر تموم شد

B-vafa
۱۴۰۰/۰۵/۲۰

داستان بسیار زیبا بود. آروم آروم داخل فضای کتاب فرو رفتم و دیگه اصلا نیاز نداشتم که بدونم شخصیت اصلی چه هویتی داشته... همه چیز در حال اتفاق می افتاد! حتما بخونید :))) لذت خواهید برد :))

حسین
۱۳۹۸/۰۹/۰۱

وجدانن طاقچه رو شبکه اجتماعی کنید من با اینکه هم اینستا دارم هم تویتر تا حالا 45 تا کامنت نگرفته بودم😁😁😁

fatemeh
۱۳۹۹/۰۶/۲۶

توصیف حال و هوای انسانها با توصیف حال و هوای گرگ و میش غروب بطرز ماهرانه ای در هم آمیخته و اندیشه و حس و حال خواننده رو خیلی هنرمندانه پرواز میده

Aynaz
۱۳۹۹/۰۲/۰۷

واقعا خیلی زیبا و روان بود عالی

Samira Amiri
۱۳۹۹/۰۷/۲۹

آخر داستان خیلی جالبه

𝑁𝑎𝑧𝑎𝑛𝑖𝑛
۱۳۹۹/۰۲/۰۴

به نظر من جذابیت یک داستان کوتاه داشت فقط یکم پیچیده بود که چند بار بخونی متوجه میشی ولی به نظرم اگه این کتاب رو بخوانید وقت ارزشمندتون هدر نمی ره

Moein Ho
۱۳۹۹/۰۷/۲۳

واقعاً زیبا بود

sabzeban
۱۳۹۹/۰۷/۱۲

جالب بود

گویی هنگام شادی، به آن گروه ارکستر درمانده‌ای تعلق داشت که کسی به سازش نمی‌رقصید و هنگام غم از آن دسته از سوگوارانی بود که هیچکس با نوای غمگینش نمی‌گریست.
fateme
«آقا ببخشید، چیزی گم کرده‌اید؟» پیرمرد جواب داد: «بله آقا، یک قالب صابون.»
potterhead
پادشاه شکست خورده، ناگزیر باید نگاه‌های بیگانه را تحمل کند، و چقدر این نگاه‌ها قلب را می‌فشارد.
AK
هوای گرگ و میش غروب از نگاه او، زمان شکست‌خورده‌ها بود.
Aynaz
هوای گرگ و میش غروب از نگاه او، زمان شکست‌خورده‌ها بود. مردان و زنانی که جنگیده و باخته بودند، آنها که شانس‌های از دست رفته و امیدهای مرده‌شان را تا آنجا که می‌شد از نگاه‌های کاوشگر آدم‌های کنجکاو پنهان می‌کردند، در این هوای گرگ و میش غروب بیرون می‌آمدند تا شاید کسی لباس‌های نخ نما و شانه‌های خمیده و چشم‌های غمگین‌شان را نبیند یا حداقل آنها را به جا نیاورد. پادشاه شکست خورده، ناگزیر باید نگاه‌های بیگانه را تحمل کند، و چقدر این نگاه‌ها قلب را می‌فشارد.
Anita Moghaddam💙💙
ساعت حدود شش و نیم عصر یکی از روزهای اوایل مارس بود.
یک بمب عمل نکرده™
آنها که شانس‌های از دست رفته و امیدهای مرده‌شان را تا آنجا که می‌شد از نگاه‌های کاوشگر آدم‌های کنجکاو پنهان می‌کردند، در این هوای گرگ و میش غروب بیرون می‌آمدند تا شاید کسی لباس‌های نخ نما و شانه‌های خمیده و چشم‌های غمگین‌شان را نبیند یا حداقل آنها را به جا نیاورد. پادشاه شکست خورده، ناگزیر باید نگاه‌های بیگانه را تحمل کند، و چقدر این نگاه‌ها قلب را می‌فشارد.
fari jafari
گویی هنگام شادی، به آن گروه ارکستر درمانده‌ای تعلق داشت که کسی به سازش نمی‌رقصید و هنگام غم از آن دسته از سوگوارانی بود که هیچکس با نوای غمگینش نمی‌گریست.
min
گویی هنگام شادی، به آن گروه ارکستر درمانده‌ای تعلق داشت که کسی به سازش نمی‌رقصید و هنگام غم از آن دسته از سوگوارانی بود که هیچکس با نوای غمگینش نمی‌گریست.
.....
هوای گرگ و میش غروب از نگاه او، زمان شکست‌خورده‌ها بود. مردان و زنانی که جنگیده و باخته بودند، آنها که شانس‌های از دست رفته و امیدهای مرده‌شان را تا آنجا که می‌شد از نگاه‌های کاوشگر آدم‌های کنجکاو پنهان می‌کردند، در این هوای گرگ و میش غروب بیرون می‌آمدند تا شاید کسی لباس‌های نخ نما و شانه‌های خمیده و چشم‌های غمگین‌شان را نبیند یا حداقل آنها را به جا نیاورد. پادشاه شکست خورده، ناگزیر باید نگاه‌های بیگانه را تحمل کند، و چقدر این نگاه‌ها قلب را می‌فشارد.
📚عشق کتاب📚
پرسید: «آقا ببخشید، چیزی گم کرده‌اید؟» پیرمرد جواب داد: «بله آقا، یک قالب صابون.»
سایه ی ماه🌘🙂
ترافیک بود. فروغی که از ردیف پنجره‌ها می‌درخشید و شفق را می‌پراکند، اینجا را تبدیل کرده بود به محلی برای رفت و آمد کسانی که در گیرو دار مشکلات، هنوز شکست را به اجبار نپذیرفته بودند.
arash
پادشاه شکست خورده، ناگزیر باید نگاه‌های بیگانه را تحمل کند، و چقدر این نگاه‌ها قلب را می‌فشارد.
فاطمه صبوری
این صابون دوست خوبی برایتان بود.» مرد جوان گفت: «چه خوب که شما پیدایش کردید.» و بعد با صدای گرفته، سریع چند کلمه تشکر پراند و با عجله راه نایت‌بریج را گرفت و با سرعت دور شد.
JONEOR
برای من هم درسی شد که در قضاوت‌هایم، خودم را خیلی باهوش تصور نکنم.»
Mehdi ghorbani
در این هوای گرگ و میش غروب بیرون می‌آمدند تا شاید کسی لباس‌های نخ نما و شانه‌های خمیده و چشم‌های غمگین‌شان را نبیند یا حداقل آنها را به جا نیاورد.
Abolfazl_ahangari
گفت: «آدم باید خیلی حواس پرت باشد که در طول یک عصر، هم آدرس هتل و هم قالب صابونش را گم کند.»
Parnian88
متوجه شد این مرد همان پیرمردی بود که قبل از آمدن آن جوان کنارش نشسته بود. پرسید: «آقا ببخشید، چیزی گم کرده‌اید؟» پیرمرد جواب داد: «بله آقا، یک قالب صابون.»
peyman
پادشاه شکست خورده، ناگزیر باید نگاه‌های بیگانه را تحمل کند، و چقدر این نگاه‌ها قلب را می‌فشارد.
Mili Azh
ساعت حدود شش و نیم عصر یکی از روزهای اوایل مارس بود. غروب، سنگینی‌اش را روی فضا پهن کرده بود و نور کم‌سوی مهتاب و چراغ‌های متعدد خیابان از تاریکی غروب، کم می‌کرد. جاده‌ها و پیاده‌رو خالی شده بود اما همچنان رهگذرانی شبح‌وار، آهسته در سایه-روشن غروب تکان می‌خوردند و وقتی می‌نشستند روی صندلی یا نیمکتی، تبدیل به یک نقطه می‌شدند و سخت بود که آنها را از سایهٔ دلگیری که زیرش نشسته بودند، تشخیص داد.
hasti

حجم

۸٫۵ کیلوبایت

حجم

۸٫۵ کیلوبایت

قیمت:
رایگان