
کتاب ماه سلطان
معرفی کتاب ماه سلطان
کتاب ماه سلطان نوشتهی شیرین افتخاری (ساغر) اثری داستانی است که توسط انتشارات نامه مهر بهصورت الکترونیکی منتشر شده است. این رمان با محوریت زندگی دختری به نام ماهسلطان، به روایت فرازونشیبهای زندگی او در دل یک خانوادهی اربابی در آذربایجان میپردازد. داستان در بستری تاریخی و اجتماعی شکل گرفته و با نگاهی به سنتها، باورهای خرافی و روابط خانوادگی، تصویری از زندگی زنان و کودکان در جامعهای سنتی ارائه میدهد. روایت کتاب از زبان دختری هفتساله آغاز میشود و با زبانی صمیمی و توصیفاتی ملموس، خواننده را به دنیای پررمزوراز و گاه تلخ شخصیتهایش میبرد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب ماه سلطان
ماه سلطان، نوشتهی شیرین افتخاری، داستانی است که در بستر یک خانوادهی اربابی در آذربایجان روایت میشود. کتاب با تمرکز بر زندگی ماهسلطان، دختری کوچک و شجاع، به بررسی تأثیر باورهای خرافی، سنتهای خانوادگی و روابط قدرت در یک جامعهی سنتی میپردازد. روایت از زبان کودکانهی ماهسلطان آغاز میشود و بهتدریج با گسترش داستان، ابعاد مختلف زندگی او و اطرافیانش را به تصویر میکشد. ساختار کتاب بهگونهای است که ابتدا با معرفی شخصیتها و فضای خانوادگی شروع میشود و سپس با وقوع حوادثی تلخ و سرنوشتساز، داستان را به سمت گرهافکنیهای عاطفی و اجتماعی سوق میدهد. نویسنده با استفاده از جزئیات دقیق و توصیفهای زنده، فضای روستا، عمارت اربابی و روابط میان شخصیتها را بهخوبی ترسیم کرده است. در کنار روایت اصلی، گذشتهی خانواده و ریشههای نفرین و خرافه نیز بهتدریج آشکار میشود و لایههای پنهان داستان را نمایان میسازد. ماه سلطان اثری است که همزمان به مسائل فردی و اجتماعی میپردازد و تصویری چندوجهی از زندگی زنان و کودکان در جامعهای سنتی ارائه میدهد.
خلاصه داستان ماه سلطان
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان ماه سلطان با روایت زندگی دختری هفتساله به نام ماهسلطان آغاز میشود که همراه مادرش ماهرخ، دور از عمارت خانوادگی و در خانهای ییلاقی زندگی میکند. ماهسلطان از همان کودکی با برچسب نحسی و بدقدمی از سوی اهالی روستا و حتی خانوادهی بزرگش روبهروست؛ برچسبی که ریشه در باورهای خرافی و اتفاقات تلخ گذشته دارد. او تنها با سگ وفادارش برفی و مادرش روزگار میگذراند و از جمع و بازی با کودکان دیگر محروم است. با دعوت داییاش، اردشیرخان، ماهسلطان و مادرش پس از هفت سال دوری به عمارت اربابی بازمیگردند تا در جشنی خانوادگی شرکت کنند. بازگشت آنها به عمارت، با نگاههای سنگین، پچپچها و دشمنیهای قدیمی روبهرو میشود. در جریان جشن، حادثهای تلخ رخ میدهد: آتشسوزی در اتاقک بازی کودکان، که به مرگ دو کودک و متهمشدن ماهسلطان به نحسی و بدقدمی میانجامد. مادران داغدیده و زنان عمارت، ماهسلطان را مقصر میدانند و با خشونت با او رفتار میکنند. مادرش ماهرخ نیز از شدت غم و فشار روانی از هوش میرود و جان میسپارد. ماهسلطان که بهشدت آسیب دیده و بیپناه شده، توسط مردی به نام نریمان شکارچی از مرگ نجات پیدا میکند. نریمان، که خود نیز رنجهای زیادی را در زندگی تجربه کرده، ماهسلطان را به کلبهی جنگلی خود میبرد و از او مراقبت میکند. در این میان، گذشتهی خانواده و ریشههای نفرین و خرافهپرستی که بر سرنوشت ماهسلطان سایه انداخته، بهتدریج آشکار میشود. روایت با بازگشت به گذشته و شرح ماجرای منیژه، عروس پاکی که قربانی رسمهای ظالمانه و قدرتطلبی ارباب شده، لایههای پنهان داستان را روشنتر میکند و نشان میدهد چگونه زخمهای گذشته بر زندگی نسلهای بعدی تأثیر گذاشته است.
چرا باید کتاب ماه سلطان را بخوانیم؟
ماه سلطان با روایتی پرکشش و شخصیتپردازی دقیق، تصویری ملموس از تأثیر باورهای خرافی و سنتهای ناعادلانه بر سرنوشت زنان و کودکان ارائه میدهد. این کتاب با پرداختن به موضوعاتی چون طردشدگی، شجاعت در برابر ظلم، و جستوجوی هویت، فرصتی برای همدلی با شخصیتهایی فراهم میکند که در دل رنج و بیعدالتی، بهدنبال امید و رهایی هستند. روایت داستان از زبان کودک، به اثر عمق و صداقتی ویژه میبخشد و خواننده را با دنیای احساسات و دغدغههای ماهسلطان همراه میکند. همچنین، بازگشت به گذشته و گرهخوردن سرنوشت شخصیتها به وقایع تاریخی و اجتماعی، لایههای تازهای به داستان میافزاید و آن را از یک روایت صرفاً خانوادگی فراتر میبرد.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این کتاب به علاقهمندان داستانهای اجتماعی، کسانی که دغدغهی مسائل زنان و کودکان را دارند، و افرادی که به روایتهای تاریخی و خانوادگی با محوریت سنت و خرافه علاقهمندند، پیشنهاد میشود. همچنین برای کسانی که به دنبال داستانهایی با محوریت شجاعت، طردشدگی و جستوجوی هویت هستند، مناسب است.
بخشی از کتاب ماه سلطان
«با برفی تمام دشت را دویدیم. تا چشم کار میکرد دشت بود و سبزهزار. نفسزنان به بالای تپه رسیدیم و حالا کل آبادی زیر پاهایمان قرار داشت. با اشارهی انگشت عمارت را به برفی نشان دادم و گفتم: برفی نگاه کن! آون عمارت رو میبینی؟ عمارت پدربزرگمه، عمارت مادریم. البته الان پدربزرگم زنده نیست و داییاردشیرم ارباب شده. تو میدونی ارباب کیه؟ ارباب یعنی صاحب همهچی... همهی این زمینها، خونهها، حتی آدما! بعد روی چمنهای پرپشت دشت دراز کشیدم و به آسمان آبی و ابرهای پنبهای سفیدش خیره شدم. برفی یک سگ سفید پشمالو بود و تنها دوست و همدمم که تقریباً تمام روز را با هم میگذراندیم و تمام دشت و دمن را زیر پا میگذاشتیم. با پوزهاش آستینم را گرفت و کشید، بلند شدم و دوباره دویدن را از سر گرفتیم. من ماهسلطانم، هفت ساله، نوهی دختری جمشیدخان محمودیان ارباب بزرگ آذربایجان. مادرم ماهرخ در زمان حیات پدربزرگم دختر عزیزکردهی ارباب بود اما نمیدانم چرا دیگر عمارتنشین نیست. نمیدانم چرا در این خانهی ییلاقی ساده زندگی میکنیم آن هم بینوکر و کلفت، بیهیچ فامیل و دوستی!»
حجم
۵٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۷۱۶ صفحه
حجم
۵٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۷۱۶ صفحه